![]() |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد |
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان |
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست |
توئی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا
نبود غیردوتائی نه جسم را و نه جانرا |
ابر چون پنبهٔ افشرده شد از گریه و ما مژهای پاک نکردیم درین فصل بهار |
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود سیل و از مژه روانه |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم |
مانده ام در حسرت بالابلایی روز و شب
جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب |
بردرگه دوست هرکه صادق برود تا حشر زخاطرش علایق برود |
اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست / فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست
|
تا نیست نگری ره هستت ندهند وین مرتبه با همت پستت ندهند |
دیدهی آزادمردان سوی دنیای دل است
سفله باشد آن که روی دل به دنیا میکند |
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث |
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه جینی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا توانی دلی به دست ّآور
دل شکستن هنر نمی باشد |
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست |
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد |
دستهای دراز نهی گران
شده از نهی منکرش کوتاه |
همه عمر گذشته بازآید |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست |
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید ............................ ای که در کوی خرابات مقامی داری |
در این گیتی عجب دیدن عجب نیست
عجب بین جمادی و رجب نیست |
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست |
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم |
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی کنی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یکی نامه بنوشت با درد و خشم
پر از ارزو دل پر از اب چشم م بده |
من طاقت هجر تو ندارم
با تو چکنم به جز مدارا |
از ایران همی جای من خواستی
بر افکندی بر جهان کاستی |
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
اکنون ساعت 02:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)