![]() |
من لاله تشنه ام به خاطر بسپار
در ورطه ی تشنگیم تنها مگذار امشب به نشانه رفاقت ای عشق دست دل صاف و ساده ام را بفشار {پپوله} |
خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم راحت جان طلبم واز پي جانان بروم گر چه دانم كه به جايي نبرد راه غريب من به بوي سر آن زلف پريشان بروم دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم چون صبا با تن بيمار و دل بي طاقت به هواداري آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت با دل زخم كش و ديده گريان بروم نذر كردم گر از اين غم بدرآيم روزي تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم به هواداري او ذره صفت رقص كنان تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم تازيان را غم احوال گرانباران نيست پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون همره كوكبه آصف دوران بروم ... |
آن یار کزو منزل ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت بافی همه بی حاصلی و بی خبری بود |
من خودم را پوشیدم
فصل نبود در لباس بی فصل من ترا سرتاسر نبودم من تو بودم من ترا خوب گفتم که گلهای شمعدانی را پوشیدم اتاق من دیگر سفید است گلدان اکنون خالی است مرا دوست بدار گلدان گل می دهد اتاق سفیدتر میشود مرا دوست بدار گلدان گل میدهد اتاق سفیدتر میشود مرا دوست بدار من در اتاق سفید ترا خفته ام ترا پوشیده ام سفیدی را صدا نمی کنم. |
میزنی تو زخمه و بر میرود تا به گردون زیر و زارم روز و شب ساقيی کردی بشر را چل صبوح زان خمیر اندر خمارم روز و شب مولانا |
تورا من چشم در راهم...
در آن هنگام که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.. تو را من چشم در راهم شباهنگام... |
می گفتم با خودم دیگه بریدم دیگه به آخر جاده رسیدم نفس های ضعیف آخرین بود فقط غم تنهائی هامو می آلود تموم لحظه هام حسرت و افسوس من و بغض و شب و سوسوی فانوس تو وقتی که همه تنهام گذاشتند دلم کندن ز جا ..... پا روش گذاشتن تو روزای همه دوری و دوری هزار سال خستگی عمری صبوری تو روزی که حتی سایه م دشمنم بود تو لحظه ای که وقت مردنم بود یکی پیدا شد و قفس رو وا کرد تو اوج بی صدائی ها صدام کرد یکی اومد که دوست داشتن می فهمید من و از اون من مرده جدا کرد نمیخوام که بره هیچوقت ز دستم فقط اون میدونست که خیلی خسته م همه گلدونا رو دوباره جون داد گلای بی زبون و باز زبون داد تو روزای که وقت مردنم بود روزای تلخ حسرت خوردنم بود تو وقتی که نفس یاری نمی کرد همش اشک و همش رنج و همش درد تو روزای همه دوری و دوری هزار سال خستگی عمری صبوری روزی که حتی سایه م دشمنم بود تو لحظه ای که وقت مردنم بود یکی پیدا شد و قفس رو وا کرد تو اوج بی صدائی ها صدام کرد یکی اومد که دوست داشتن می فهمید من و از اون من مرده جدا کرد {پپوله} |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد |
ای دوست
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
این یک دم عمر را غنیمت شمریم فردا چو از این دور کهن در گذریم با هفت هزار سالگان.... سر به سریم |
تا کی غم ان خورم که دارم یا نه
این عمر به خوشدلی گزارم یا نه پر کم قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برارم یا نه. |
اکنون ساعت 08:46 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)