![]() |
عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راهش این است |
دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است
من به یک دل، عاشق صد آتشین رخسارهام |
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم |
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور |
راه پنهاني ميخانه نداند همه كس
جز من و زاهد و شيخ و دو سه رسواي دگر |
روي تو سعدي كه زرد كرد
اكسير عشق بر مسم افتادو زر شدم |
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
من چه در پاي تو ريزم كه پسند تو بود
سرو جان را نتوان گفت كه مقداري هست |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
كه نه هركو ورقي خواند معاني دانست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
درياي عشق را به حقيقت كنار نيست
ور هست پيش اهل حقيقت كنار اوست |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
من آنم كه در پاي خوكان نريزم
مر اين قيمتي در لفظ دري را |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به درد آمد وقت است که بارآیی |
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دارم صنمی چهره برافروخته ای
وز خرمن دهر دیده بر دوخته ای |
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم و آستانه ی دولت پناه تو |
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا می شوم ، این ناله از آن است |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی ازین طرفه تر برانگیزد |
دوست آن دانم كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دردي است غير مردن كان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كان درد را دوا كن |
نه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم حذر از تیر خدنگم که خدایی ست کمانم نه می خام ستانم نه ز کس وام ستانم نه دم و دام ستانم هله ای بخت جوانم |
محمد(ص)كافرينش هست خاكش
هزاران آفرين بر جان پاكش چراغ افروز چشم اهل بينش تراز كارگاه آفرينش |
شاید که برده باشد هوش از سر و دل من
باشد که عاشقی را پنهان شمار یار را |
آتشی ز کاروان جدا مانده این نشان ز کاروان به جا مانده
یک جهان شرار تنها مانده در میان صحرا به درد خود سوزد به سوز خود سازد مرحوم بیژن ترقی - زنده یاد دلکش - دانلود کنيد و يا آنلاين گوش کنيد |
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه راه رفتن آموخت |
تا بو که یابم آگهی از سایه سر و سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم |
مرغي است خدنگ اي عجب ديدي
مرغي كه شكار او همه جانا داده پر خويش كركسش هديه تا نه بچه اش برد به مهمانا |
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا |
از تو با مصلحت خويش نمي پردازم
همچو پروانه همي سوزم و در پروازم |
نقل قول:
ببخشيد استاد عزيز شعر فوق از كدام شاعر است پاسختان از لطف شماست يا علي مدد |
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی سلام اين شعر از مولاناست ..... |
يارب اين آتش كه بر جان من است
سرد كن زان سان كه كردي بر خليل |
لعل لبش داد کنون مر مرا آنچ تو را لعل کند مر مرا گلبن خندان به دل و جان بگفت برگ منت هست به گلشن برآ گر نخریدست جهان را ز غم مژده چرا داد خدا کاشتری در بن خانهست جهان تنگ و منگ زود برآیید به بام سرا صورت اقبال شکرریز گفت شکر چو کم نیست شکایت چرا مولانا |
ای پیر اگر تو روی با حق داری
یا همچو صلاح دست مطلق داری اینک رسن دراز و اینک سر دار بسم الله اگر سر انا الحق داری افتادي توي خط مولانا و داري ما را توي اين راه ميكشي دنبال خودت يا علي مدد |
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند مولانا کلامش پر ز معناست ..... |
اکنون ساعت 02:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)