![]() |
نميدانم دلم ديوانهي کيست
کجا آواره و در خانهي کيست نميدونم دل سر گشتهي مو اسير نرگس مستانهي کيست |
تو قلب سپاه را به ایین بدار
من اکنون پیاده کنم کارزار |
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست مِنَّت خاک درت بر بَصَری نیست که نیست ناظر روی تو صاحبنظرانند؛ آری سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست |
تو زین پس به دشمن مده گاه من
نگه دار هم زین نشان راه من |
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود |
دهان چندان نماید نوش خندی
که یابد در طبیعت نوش مندی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی |
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فناد |
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت میبرد به پیشانی |
یکی لشکر همچون کوه سیاه
گذشتند بر پیش بیدار شاه |
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
مگر بشکنی امشب آن مهر تنگ
کلنگ از نمد کی کند کان سنگ |
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو |
وزان جای خرم بیامد به دشت
چو در سینه مرد می گرم گشت |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وگرنه من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد |
دگر کفت کز کردگار جهان
همه نیکوی دیدم اندر نهان |
یاد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود |
درسته گر چه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید کاری |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
تو نیز اخر هم از دست بلندی
چرا بتخانه ای را در نبندی (نظامی) |
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست |
تو با چندان عنایت ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذاری (نظامی) |
يکي درد و يکي درمان پسندد
يک وصل و يکي هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد |
ده اسب گرانمایه زرین لگام
نهاده برو داغ کاووس نام (فردوسی) |
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست سعدی |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تو گفتی که از رخش دارد نژاد
بر بیژن آمد چو پیلی نژاد فردوسی |
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده |
همی گفت هر کس که افراسیاب
از پس بزرگی نبیند بخواب فردوسی |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را |
از این نامدارن هر کشوری
ز هر سو بد نامور مهتری فردوسی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای گدایان خرابات خدا یارشماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند |
در خانه ی خود نشستته ام ناگاه مرگ آید و گویدم ز جا برخیز |
تار خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
|
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی |
اکنون ساعت 10:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)