![]() |
يکي برزيگرک نالان درين دشت
بخون ديدگان آلاله ميکشت همي کشت و همي گفت اي دريغا ببايد کشت و هشت و رفت ازين دشت |
نقل قول:
|
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم حافظ |
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم،فریب چشم جادویت |
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده ی وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟ |
وآنچه او خواهد رساند آن به گوش
از سماع و از بشارت وز خروش |
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی؟ |
يکي درد و يکي درمان پسندد
يک وصل و يکي هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد |
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو که خوبان این پسندند متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهی آن گروهی این پسندند .......... باباطاهر دوبیتی |
در این بهار تازه که گل ها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت |
بابا اینقدر از ت شعر گفتم حوصلمون سر رفت دیگه تکراریه
|
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا |
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فِراغت از تو مُیسّر نمیشود ما را تو را در آینه دیدن جمال طَلعَت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را ... |
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ مولوی |
آب حیات منست خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست سعدی |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست حافظ |
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز |
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا! بیا که غلام توام، بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود، ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها، ای دوست ... |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوشتر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانم |
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق در روز تیرباران باید که سر نخارد بیحاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد |
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل |
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟ طاقت وعظ نباشد سر سودایی را! آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را ... |
اگر شاه بیند به من بخشدش
مگر اختر نیک بدرخشدش فردوسی |
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو می خواندم از لابتناهی آوای تو می آردم از شوق به پرواز شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی |
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کرد همه خوب و زشت فردوسی |
تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت پرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت |
تو فرزند آنی که فرخنده شاه
بدو داد تاج از میان سپاه فردوسی |
هر آن دلبر که چشم مست دیره هزاران دل چو ما پا بست دیره میان عاشقان آن ماه سیما چو شعر مو بلند و پست دیره |
همه زیر دستان خود را بخاند
شب تیره چو باد لشکر را براند فردوسی |
دلی دیرم خریدار محبت کز او گرم است بازار محبت لباسی دوختم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت |
تو گفتی بگریزم از چنگ مرگ
چو باد خزان آمد از شاخ و برگ فردوسی |
گلش در زیر سنبل سایه پرور نهال قامتش نخلی است نوبر زعشق آن گل رعنا همه شب چو بلبل ناله و افغان برآور |
روانش باد جفت شاد کامی
که گوید باد رحمت بر نظامی نظامی گنجوی |
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد |
دگر گفت کای شهریار جوان
بخفتی و بیدار بودت روان فردوسی |
ندونی ای فلک که مستمندم وامو پر بد مکه که دردمندم به یک گردش که میکردی ببینی چو رشته مو به سامانت ببندم |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت |
اکنون ساعت 05:51 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)