![]() |
تو ازمن مگر دل نداری به رنج
که اینست رسم سراس سپنج فردوسی |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
دروغست یکسر همه گفت اوی
نشاید جز او اهرمن جفت اوی فردوسی |
یارم چو قدح به دست گیرد |
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می به اندازه دهند از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند |
|
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا |
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح |
حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس است |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی |
یارب این نو گل خندان که سپردی بمنش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش |
شادم که ز شادی جهان آزادم مستم که اگر می نخورم هم شادم |
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم |
من رنجور را یک دم نپرسد یار چه توان کرد؟ نگوید : چون شد آخر آن دل بیمار چه توان کرد؟ تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چه توان کرد؟ |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و ان پرده نشین باشد |
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم |
منادیگری گرد لشکر بگشت
به درگاه هر خیمه ای بر گذشت فردوسی شرمنده بازم ت شد |
تو آفتاب ملکی و هرجا که می روی
چون سایه ازقفای تو دولت بود روان |
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پرا کنده ام فردوسی |
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب |
بزد نیزه و بر گرفتش ز زین
بینداخت اسان بر روی زمین فردوسی |
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد |
در دهر هر آن که نیم نانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوش جهانی دارد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نگه کرد گرسیوز نامدار
سواران ترکان گزیده هزار فردوسی |
روزگاریست که ما را نگران می داری مخلصان را نه به وضع دگران می داری |
یکی تیر زد بر بارگی
بشد کار اب به یکبارگی فردوسی |
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست |
ترا هم بر من و هم بر برادر
معاشی فرض شدچون شیر مادر نظامی گنجوی |
روی ننمود یار چه توان کرد نیست تدبیر کار، چه توان کرد؟ بر درش هر چه داشتم بردم نپذیرفت یار ، چه توان کرد؟ |
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی |
یاران ، غمم خورید ، که غمخوار مانده ام در دست هجر یار گرفتار مانده ام یاری دهید ، کز در او دور گشته ام رحمی کنید ، کز غم او زار مانده ام |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون |
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران |
نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج فردوسی |
جسم تو در خواب است و روحت پا به پای من
طی می کند تا صبح , ناهموار بیداری منزوی |
یاور از ره رسیده با من از ایران بگو از فلات غوطه در خون بسیاران بگو باد شبگرد سخن چین ، پشت گوش پرده هاست تا جهان آگه شود ، بی پرده از یاران بگو |
وصال دوستان روزی ما نیست
بخوان حافظ غزلهای فراقی |
ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوريت براي من شده عادت |
اکنون ساعت 11:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)