![]() |
نکو کار تر زو به ایران کسی
نیابی وگر چند پویی بسی فردوسی |
یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است |
ترا خواهد بیند روزکی چند
کلید خویش را مگذار در بند نظامی گنجوی |
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست |
نوای گرم نی،ازفیض آتشین نفسی است
زسوزسینه بودگرمی ترانه ی ما |
نقل قول:
تابازجه اندیشه کند رای ثواب |
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم |
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب |
بهارمی گذرد،خیزودست دلبرگیر
به پای لاله وگل،دورعشرت ازسرگیر |
زرکه مشغولت کندازکردگار
بت بود،درخاکش افکن زینهار |
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خرابه شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سوداشب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشاخواهی برو جفا کن |
نومید هم مباش که مستان روزگار
ناگه ز یک ترانه به منزل رسیده اند |
دل درطلبت هردوجهان می بازد
وزهردوجهان سودوزیان می بازد ماننده ی پروانه که برشمع زند برعین توجان خودچنان می بازد |
در ان حلوا پزی کرد اتشی نرم
که حلوا را بسوزد اتش گرم نظامی |
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند |
دل نیست کبوترکه چون برخاست نشیند
ازگوشه ی بامی که پریدیم ،پریدیم |
می کش و مست عشوه کن ، نرگس می پرست را میکده ی کرشمه کن ، گوشه ی چشم مست را آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو خیز و شراب و دشنه ده ، غمزه ی تیز مست را |
ای جان من ازدل خبرت نیست،چه سود؟
درعالم جان رهگذرت نیست،چه سود؟ جزحرص وهوی که برتوغالب شده است اندیشه ی چیزدیگرت نیست،چه سود؟ |
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند پنهان خورید باده که تعزیر می کنند ناموس عشق و رونق عشاق می برند عیب جوان و سرزنش پیر می کنند |
دی کوزه گری بدیدم اندربازار
برپاره گلی لگد همی زدبسیار وآن گل به زبان حال با او میگفت من همچوتوبوده ام مرانیکو دار |
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است کرشمهای بکند ، صدهزار دل ببرد ازین سبب دل عشاق در جهان تنگ است |
تاب رخ اومهرجهانتاب ندارد
جززلف کسی پیش رخش تاب ندارد خواب آوردافسانه وافسانه ی عاشق هرکس که کندگوش دگرخواب ندارد |
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟ در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟ در راه عشقبازان زین حرفها چه خیزد؟ در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟ |
دوای درد عاشق را کسی کاوسهل پندارد
زفکرآنان که در تدبیر درمانند درمانند |
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار وز هر دو جهان مهر گسستیم دگر بار جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم خوردیم می و جام شکستیم دگر بار |
روان تشنه ی مارا به جرعه ای دریاب
چومی دهند زلال خضرزجام جمت |
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش دلی دارم ، مسلمانان ، چو زلف یار سودایی همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشّاق توشبها به غرامت برخاست |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی |
یکی روبهی دید بی دست وپای
فروماند در لطف وصنع خدای |
|
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانیت کنند |
|
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد |
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی |
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
سیاهی دو چشمانت مرا کشت درازی دو زلفانت مرا کشت به قتلم حاجت تیر و کمان نیست خم ابرو و مژگانت مرا کشت |
ترازو خودآن به که دارد دوسر
یکی جای آهن یکی جای زر |
راستی کن که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند |
دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل ، چنین پژمردگی چیست؟ اگر آزردهای از توبه ی دوش دگر بتوان شکست ، آزردگی چیست؟ |
اکنون ساعت 03:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)