![]() |
تا شدي ز من غافل سر زدم به هر محفل
بي تو ميكشد كارم عاقبت به رسوايي |
یک دم غریق بحرخداشو گمان مبر
کزآب هفت بحربه یک موی ترشوی |
یاد باد انکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد |
دل راکه مرده بود حیاتی به جان رسید
تابوئی از نسیم میش در مشام رفت |
تو مرو،گر بروی،جان مرا با خود بر ور مرا مینبری با خود از این خوان،تو مرو
|
ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما موش = نفس گندم = جان – روح انبار = جسم |
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی |
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس |
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی |
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست در خلوتی چنان ، که نگنجد کسی در آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی |
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد |
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان دل آزرده ما را به نسیمی بنواز یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان |
|
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا |
|
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است پای خواب آلودهٔ دامان منزل کن مرا |
|
یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل ، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم از در گشاده روی چو صبح وطن درآ |
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول |
لبم خموش ز آواز مدعا طلبی است که مدعا طلبیدن ز یار بیادبی است |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دلی کزمعرفت نورصفادید
به هرچیزی که دیداول خدا دید |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم |
مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت |
تا بر دلش از غصّه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر سر ایمان میریخت |
توشمع انجمنی یک زبان ویک دل شو
خیال و گوشش پروانه بین وخندان باش |
شمشیر بود ابروی آن بدر منیر و آن دیده به خون خوردن چستست چو شیر از یک سو شیر و از دگر سو شمشیر مسکین دل من میان شیر و شمشیر |
رباب وچنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید |
در دیده به جای خواب آبست مرا زیرا که به دیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا |
ای همه شکل تومطبوع وهمه جای توخوش
دلم از عشوه ی شیرین شکر خای توخوش همچوگلبرک طری هست وجود تو لطیف همچوسرو چمن خلد ساپای تو خوش |
شادم به دمی کز آرزویت گذرد خوشدل به حدیثی که ز رویت گذرد نازم به دو چشمی که به سویت نگرد بوسم کف پایی که به کویت گذرد |
در عاشقی گریز نباشد ز ساز وسوز
استاده ام چوشمع مترسان زآتشم |
مهمان تو خواهم آمدن جانانا متواریک و ز حاسدان پنهانا خالی کن این خانه ، پس مهمان آ با ما کس را به خانه در منشانا |
آنکه رخسارتورا رنگ گل ونسرین داد
صبرو آرام تواند به دل مسکین داد وآنکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من مسکین داد |
دورم اگر از سعادت خدمت تو پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو از گرمی آفتاب هجرم چه غمست دارم چو پناه سایهٔ دولت تو |
اکنون ساعت 12:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)