![]() |
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی |
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب به خاکم گو میا فردا ، به بالینم بیا امشب مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را |
ای گمشده دل کجات جویم در دام که مبتلات جویم دیروز چو آفتاب بودی امروز چو کیمیات جویم |
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا |
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان ودست کوته ماست به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان زگوشه نشینان خاک درگه ماست |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول وآخر بسوخت جانم در کسب این فضائل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد |
در میان آب و آتش همچنان سر گرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع |
عمریت پادشاها کزمی تهیست جامم
اینک زبنده دعوی وز محتسب گواهی |
یا رب اندر دل آن خسروی شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند |
دیدارشد میسّر وبوس وکنار هم
ازبخت شکر دارم واز روزگار هم |
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می کشدم می رویم |
ملامت گو چه دریابد میان عاشق ومعشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
مه من ، به جلوه گاهی که تو را شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد ، که چرا نبودم آنجا؟ گه سجده خاک راهت به سرشک میکنم گل غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا |
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید |
در سرم عشق تو غوفا دارد
عشق تو قصد سر ما دارد |
دیدیم ز یاران وفادار بسی را لیکن چو سگان تو ندیدیم کسی را قطع هوس و ترک هوی کن ، که درین راه چندان اثری نیست هوی و هوسی را |
ازهرطرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت |
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخرآمد دوست داران را چه شد |
درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث |
ثانیه ها در پی هم میروند
نیست کسی در پی آنها رود |
دوست آن نبود که در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حال و درماندگی |
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که در برابر چشمی و غایب از نظری |
مصرع دوم ربطی به اولی ندارد!! حافظ رو نگاه کن
|
غزل مشهور حافظ
طفیل هستی عشقند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری این مصرع دو بار توی دیوان تکرار شده |
نقل قول:
توخود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست {پپوله} |
. . .جفتش شعر حافظه
|
تقدیم به دانه کولانه به خاطر زحمات شبانه روزیش
روز هجران شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد |
دیگر ای گندم نمای جو فروش |
شد دلم بیمار و می خواهذ ز لعلت شیرنی |
تو طاعت حق کنی به امید بهشت |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان اینست تا دانی |
یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است |
اکنون ساعت 09:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)