![]() |
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟ نگفتی که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟ منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چهای؟ و ندانم که با کس دگر آیی ؟ کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من؟ دل ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی مرا ز لطف خود، ای دوست، ناامید مگردان کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی فتادهام چو عراقی، همیشه بر در وصلت بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟؟! عراقي |
به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر یکی دل داشتم پر خون، شد آن هم از کفم بیرون چو کار از دست شد بیرون، بیا ای یار، دستم گیر ز وصلت تا جدا ماندم همیشه در عنا ماندم از آن دم کز تو واماندم شدم بیمار، دستم گیر کنون در حال من بنگر: که عاجز گشتم و مضطر مرا مگذار و خود مگذر، درین تیمار دستم گیر به جان آمد دلم، ای جان، ز دست هجر بیپایان ندارم طاقت هجران، به جان، زنهار، دستم گیر همیشه گرد کوی تو همی گردم به بوی تو ندیدم رنگ روی تو، از آنم زار، دستم گیر چو کردی حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر شنیدی آه و فریادم، ندادی از کرم دادم کنون کز پا درافتادم، مرا بردار، دستم گیر نیابم در جهان یاری، نبینم غیر غمخواری ندارم هیچ دلداری، تویی دلدار، دستم گیر عراقی، چون نهای خرم، گرفتاری به دست غم فغان کن بر درش هر دم، که ای غمخوار، دستم گیر عراقي |
آهی برآوریم، سحرگه، ز سوز دل زین بخت خفته را دمی از خواب برکنیم زاری کنان به درگه دلدار خود رویم نعرهزنان به پیش سرایش گذر کنیم باشد که یک نفس نظری سوی ما کند دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم آن لحظه از عراقی، باشد که وارهیم گر زو رها شویم، سخن مختصر کنیم عراقي |
بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم نیم چون خوشدل و خرم بگرییم دمی بر جان پر حسرت بموییم زمانی بر دل پر غم بگرییم گهی از درد بیدرمان بنالیم گهی از زخم بیمرهم بگرییم دل ما مرد، بر تن خوش بموییم چو عیسی رفت، بر مریم بگرییم چو کار از دست رفت، این گریهٔ ما ندارد هیچ سودی، هم بگرییم خوشا آن دم که با ما یار خوش بود کنون در حسرت آن دم بگرییم نشد جان محرم اسرار جانان بر آن محروم نامحرم بگرییم تن بیمار ما درهم شد از غم بر آن بیچارهٔ درهم بگرییم ز عمر ما دوسه دم ماند باقی بیا، کین یک دو دم بر هم بگرییم عراقی را کنون ماتم بداریم بر آن مسکین درین ماتم بگرییم فخرالدين عراقي ِ ..نازنين{پپوله} |
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟ که ناگه دامن از من درکشیدی چه افتادت که از من برشکستی؟ چرا یکبارگی از من رمیدی؟ به هر تردامنی رخ مینمایی چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟ تو را گفتم که: مشنو گفت بد گوی علیرغم من مسکین شنیدی مرا گفتی: رسم روزیت فریاد عفا الله نیک فریادم رسیدی! دمی از پرده بیرون آی، باری که کلی پردهٔ صبرم دریدی هم از لطف تو بگشاید مرا کار که جمله بستگیها را کلیدی نخستم برگزیدی از دو عالم چو طفلی در برم میپروریدی لب خود بر لب من مینهادی حیات تازه در من میدمیدی خوشا آن دم که با من شاد و خرم میان انجمن خوش میچمیدی ز بیم دشمنان با من نهانی لب زیرین به دندان میگزیدی چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز ورای هر دو عالم میپریدی مرا چون صید خود کردی، به آخر شدی با آشیان و آرمیدی تو با من آن زمان پیوستی، ای جان که بر قدم لباس خود بریدی از آن دم بازگشتی عاشق من که در من روی خوب خود بدیدی من ار چه از تو میآیم پدیدار تو نیز اندر جهان از من پدیدی مراد تو منم، آری، ولیکن چو وابینی تو خود خود را مریدی گزیدی هر کسی را بهر کاری عراقی را برای خود گزیدی عراقي ِ نازنين{پپوله} |
در من نگرد یار دگربار که داند؟ زین پس دهدم بر در خود بار که داند ؟ از یاد خودم کرد فراموش به یکبار یادآورد از من دگر آن یار که داند ؟ خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست خشنود شود از من غمخوار که داند ؟ بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش آید به عیادت بر بیمار که داند؟ ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟ باشد که شود دوست دگربار که داند؟ در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده باشد که ببینی رخ دلدار که داند ؟ روشن شود این تیره شب بخت عراقی از صبح رخ یار وفادار که داند ؟ عراقي |
انگار اشکها ماند آسمان پائيزيند
بايد حتما بر گونه هاي ابري نقش ببندند گاهي نمي دانم من افسار گريه ام را دارم يا گريه افسار مرا.... دل شکستن هنر شده و دل بدست اوردن قديمي... ديگر کسي براي کسي وقت ندارد حتي کسي به ياد گريه هاي تو هم نمي افتد گاهي گريه هم آرام کننده نيست ... گاهي آرزوي مرگ هم خوشايند نيست.. نمي دانم دنيا سر کج دارد يا من رام نمي شوم.. غم اينجا نيست من خانه ام را کنار غم بنا کرده ام تا در اين شبها کسي سراغ مرا هم بگيرد... |
تا کی از دست تو خونابه خورم؟ رحمتی، کز غم خون شد جگرم لحظه لحظه بترم، دور از تو دم به دم از غم تو زارترم نه همانا که درین واقعه من از کف انده تو جان ببرم چه شود گر بگذری تا من چون سگان بر سر کویت گذرم؟ آمدم بر درت از دوستیت دشمن آسا مکن از در، بدرم!! دم به دم گرد درت خواهم گشت تا مگر بر رخت افتد نظرم خود چنین غرقه به خون در، که منم کی توانم که به رویت نگرم؟ تا من از خاک درت دور شدم نامد از تو که بپرسی خبرم؟ کرمت نیز نگفت از سر لطف که: غم کار عراقی بخورم عراقي |
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد کسی نیست............. بیا زندگی را بدزدیم٫ آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیز ها را ببینیم. ببین٫ عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.................... |
شبي غمگين شبي باراني و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت ديدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من مي گفت تنهايي غريب است ببين با غربتش با من چه ها کرد تمام هستي ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبي به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهميد اگر چه تا ته دنيا صدا کرد |
اکنون ساعت 10:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)