![]() |
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار |
وقت آن است در پای نهی سرو چمن |
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم |
می چکید از چشم تر بر خاک آب
اندر آن هر قطره مدرج صد جواب گریه ی باصدق بر جانه زند تاکه چرخ و عرش را گریان کند |
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می به اندازه دهند از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند |
در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای |
یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو شمع انجمنی یکزبان و یک دل شو |
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی |
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن |
یارم تویی به عالم یار دگر ندارم |
می رود عمر عزیز ما ، دریغا چاره چیست |
تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید |
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود |
جهان فانی وباقی.فدای شاهدوساقی****که سلطانی عالم راطفیل عشق میبینم
|
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش |
تا توانی دلی به دست آور |
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش |
شمس جان کو خارج امد از اثیر |
روزی که در دلم غم عشق تو خانه ساخت |
تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت پرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت |
تو کز محنت دیگران بی غمی |
یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعه می مملکت چین ارزد جز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد |
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت |
تویی ان گوهر پاکیزه که در عالم قدس |
کاشکی دیشب ما صبح نمشد هرگز |
در دایره سپهر ناپیدا غور جامیست که جمله را چشانند به دور نوبت چو به دور تو رسد آه مکن می نوش به خوشدلی که دور است نه جور |
رواق مظر چشم من آشیانه توست |
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی بادیم همه باده بیار ای ساقی |
یکی درد و یکی درمان پسندد |
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم |
مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گرد اندر جهان نام بد |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود |
دلم از دست غمش سخت به فریاد آمد
وان جفا جوی مرا گوش به فریاد نکرد |
دامن شادی چو غم آسان نمی آید به دست |
دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست جان میطلبد نمیدهم روزی چند در جان سخنی نیست ، تقاضاش خوشست |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت |
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت مسکین دل رنجور من از درد گداخت گویا که ز روز گار دردی دارد این درد که در پای تو خود را انداخت |
اکنون ساعت 01:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)