پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غمنامه (http://p30city.net/showthread.php?t=639)

behnam5555 04-03-2010 01:45 PM



فصل فاصله

در میان من و تو فاصله هست
و چه یک فاصله ی زیبایی
و در این دوری نزدیک
یک صمیمیت شفاف به لبهای تو عاشق شده است
من به بازار شدم
و به آلوی لبان تو خریدار شدم
سبدم خالی بود
و دو جیبم ز سبد خالی تر
و چه یک بازاری
نه خریدی
نه فروشی
باز هم با سید خالی خود برگشتم
چشم آلوی فروشنده زنی عربده جو
با تمسخر ز پس سایه ی درویشی من می لغزد
دل شب بود
منِ تنها
تنِ تنها
به سراغ دل افتاده ی خود افتادم
همه جا را تک و رو کردم و جستم
نه پی ای بود نه هیدار
و به در قلف زدم از بیرون
داخل قلف ، کلیدم بشکست
همه جا ساکت بود
همه جا خالیِ خالی
به جز از جیبِ سرم ، که به سیاهی شب تنهایی
پر شده بود
ناگهان روشن شد
آسمان یک کف طفل
و به آن سرعت انبوه که از موج و صدا برتر بود
روشنی وسعت یافت
آسمان سینه ی خود را بدرید
دل خود را بشکافت
در نگاه متعجّب شده ام عکس سما بازی کرد
نور به ژرف ترین نقطه ی افلاک رسید
آسمان نازی کرد :
ملکوت پیدا بود
جبروت بالاتر
نگاه گنگ من از پرده ی قدس ملکوت بالا رفت
نقش هایی دید :
نه به نسخ و نه به تعلیق
نه ثابت و نه به کوفی و شکسته
نه به اسلیمی شباهت داشت
از همه شکل و صفت
از همه رنگ و نما
وز همه ویژگی هایی که در همه اذهان بشر می گنجد
عاری بود
نقش ها
لایحه بودند ، که ثابت شده در علم خدا
نقش ها لایحه ی هستی ما
هستیِ « لا » بودند
و در این وسعت پر نور ، که از کون و مکان بیرون بود
جبروت پیدا شد .
و صداهای غریبه که به اصوات لسان ها :
عبری ، فارسی و ترکی شهادت داشت
گوش و روحم بنواخت
جبروت موجی زد :
بانگی شفاف تر از حرف و هجا
صاف تر از صوت و صدا
جاری شد :
« آیی – نه ! »
و نگاهم به عاقب برگشت
دید که دل گمشده ی من به سراغ نفسِ
سینه ی من می آید ! ...
از سپیده همه جا پر شده بود...
من دوباره سر بازار شدم
همه می خواست ، که کالای خود ارزانی دهد
من به آلوی لبان تو خریدار شدم
همه دارایی خود را که به جز سایه ی تنهایی نبود
پیش تو ریختم و میوه طلبگار شدم
سبدم پر شد از آلوی لب فاصله ها
که میان من و تو جاری بود
و نگاه زن بازار پس سایه ی دارایی من لغزی خورد
در میان من و تو فاصله هست .
و چه یک فاصله ی شیرینی !...
دکتر جعفر محمد ترمذی

فرگل 04-03-2010 02:16 PM

منم دلتنگ دلتنگم ...
مرا درياب …
منم ، دلتنگ دلتنگم ، منم ، يک شعر بيرنگم
منم ، دل رفته از چنگم ، منم ، يک دل که از سنگم
منم ، آواز طولاني ، منم ، شبهاي باراني
منم ، انساني ام فاني ، خداوندا تو ميداني …
منم ، در متن يک دردم ، منم ، برگم ، ولي زردم
منم ، هستم ، ولي سردم ، منم ، مرده م ، منم مرده م
منم ، يک بغض پر باران ، منم ، غمهاي بي سامان
منم ، هستم دراين زندان ، منم ، زخمهاي بي درمان
منم ، دارم تب و تابي ، ز تنهائي ، ز بيتابي
منم ، رفته به گردابي ، مرا بايد که دريابي !!!

T I N A 04-03-2010 04:01 PM

دل من تنگ کسی است که به دلتنگی من می خندد.
باور عشق برایش سخت است.
سخت است......

T I N A 04-03-2010 04:02 PM

فاصله برای عاشق, همیشه تلخ است ...
چه هشت صد کیلومتر و چه هشت متر...
این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم,
که از بالای برجک دیدبانی به معشوقه اش می نگریست ...

T I N A 04-03-2010 04:02 PM

انگار پای ثانیه ها سنگ می شود
وقتی دلی برای دلی تنگ می شودhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gif

T I N A 04-03-2010 04:02 PM

جز اشک کسی عقده گشای غم دل نیستhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gifhttp://static.cloob.com//public/images/smiles/3.gif

T I N A 04-03-2010 04:03 PM

بی تو غمناکترین شعر غروب انگیزم
باغ بی ریشه ام و هم نفس پائیزم
مانده ام در پس، پس کوچه تنهائی خویش
شود آیا که از این در به دری بگریزم؟
گرچه پنداشته ام لایق چشمانت نیست
دل ناقالبم و این غزل ناچیزم
هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی
که بداند غم دلتنگی و تنهائی من

T I N A 04-03-2010 04:05 PM

بعد از تو اشكم دامنم را رنگ خواهد زد نمي آيي؟
با تو هميشه عقل من با عشق مي رقصيد ، عاشق بود
بي تو ولي ساز دلش از جنگ خواهد زد ! نمي آيي؟
با شعر خود مي آمدم در پيش تو ، در شهر روياها ،
بي تو ولي پاي غزل هم لنگ خواهد زد ! نمي آيي؟
باران هميشه با نوازش شستشو مي داد روحم را
بعد از تو بر آيينة دل ، سنگ خواهد زد ! نمي آيي؟
با رفتنت گفتي : «دلت آهن شده دريا دل آبي»
بعد از تو حتي آهن من زنگ خواهد زد ! نمي آيي؟
بودي ، قلم در زندگي ني بود و آهنگ ترا مي كرد نمي آيي؟

Omid7 04-07-2010 01:29 AM

الهی...
چرا باید بمانم در حریمی
که چشمانی برایم پرفریبند
چرا باید بمیرم در نگاهی
که هر لحظه برایم پر حزین است
چرا باید بمانم من نمیرم؟
چرا باید بمانم من اسیرم؟
الهی تو بگو...
آخر چرا ...آخر چرا... من اینچنین در خود اسیرم
خدایا گاه بی گاه... به هر آشفتگی ...در هر نگاهی
همیشه خوانده ام
احساس تلخ بی پناهی غربت آشفتگی بی همدمی را
اگر که شعله ای از آتشی بودم در این شب
سرکش میشدم و می رفتم ...و می رفتم... و می رفتم...
و میکشیدم بازوان خسته ام را
............به روی پیکر پوشالی این مردمان بی هویت
و میسوزاندم ...و می سوزاندم...و می سوزاندم ...
..................تمام این مترسک های بی احساس و پو شالی را
چرا باید بمانم من نمیرم؟
چرا باید بمانم من اسیرم؟

T I N A 04-07-2010 07:53 AM

تبسم را نمیتوان خرید نه به گدائی ، نه به زور ستاند و نه دزدید . . .


اکنون ساعت 01:01 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)