![]() |
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر |
راه پنهاني ميخانه نداند همه كس
جز من و زاهدو شيخ و دو سه رسواي دگر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند |
دوش در حلقه ما قصه گيسوي توبود
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود |
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود |
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يارب مباد آنكه گدا معتبر شود اين دال هم ما را كشت |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
در پاي لطافت تو ميراد هر سرو سهي كه بر لب جوست
|
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم |
مرگ اگر مرد است گو نزد من آ
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ |
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
دوش با من گفت کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند |
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت |
تو را در دلبری دستی تمامست مرا در بیدلی درد و سقامست |
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم |
من و دل گر فدا شدیم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست |
تو را تا کهکشانها
از زمین تا آسمانها می ستایم دوستت دارم فراوان |
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید فغان که بخت من از خواب در نمیآید |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تا به شب ای عارف شیرین نوا آن مایی آن مایی آن ما |
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست |
تا شمع نميگريد آن شعله نميخندد
تا جسم نميکاهد جان مينشود فربه |
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا |
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت |
تو بگريزي از پيش يک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام |
ماجراي دل ديوانه بگفتم به طبيب
كه همه شب در چشم است برويت بازم گفت از اين نوع حكايت كه تو داري سعدي درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد |
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد |
در بحر مایی و منی افتادهام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی و منی |
یا بخت منطریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد |
دیشب رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده |
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
اکنون ساعت 07:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)