![]() |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دولت آنست که بی خون دل آید بکنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است |
توانا و دانا و داننده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دلامید در وفای توبست |
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری |
یاد باد آنکو به قصد خون ما
عهد را بشکست وپیمان نیز هم |
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی در عرصه خیال که آمد کدام رفت |
توانگرا دل درويش خود بدست آور
كه مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد بر کتفم نها د او خلعت نورسیده را |
اينك آن نوحي كه لوح معرفت كشتي اوست
هركه در كشتيش نايد غرقه طوفان كند |
دلارام نهان گشته ز غوغا همه رفتند و خلوت شد برون آ |
آن صانع قديم كه بر فرش كائنات
چندين هزار صورت زيبا نگار كرد... |
دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا |
اينك آن چوگان سلطاني كه در ميدان روح
هر يكي گو را به وحدت سالك ميدان كند |
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا |
ساقي عزيزم جسارتا: ...نه جور اره كشيدي و نه جفاي تبر (سفر مربي مرد است و اوستاد هنر...)
اما: اي همه هستي ز تو پيدا شده خاك ضعيف از تو توانا شده |
ممنون ... عالي بود هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت خدمت او به حقیقت همه زرقست و ریا |
اي نفس خرم باد صبا
از بر يار آمده اي مرحبا |
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند قوت جان حافظش در خنده زیر لب است |
تا با تو بودم شادم نكردي رفتم ز كويت يادم نكردي
|
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد |
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تاكيمياي عشق بيابي و زرشوي |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد |
دستم بگرفت و پا بپا برد
تا شيوه راه رفتن اموخت |
تو چنین نبودی تو چنین چرایی چه کنی خصومت چو از آن مایی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
تو حاكم همه آفاق و آنكه حاكم توست
ز تخت و بخت و جواني و عمر برخوردار |
رخسار تو را که ماه و گل بنده بود لشکر گه آن زلف سر افکنده بود |
ديدم گل تازه چند دسته
برخرمني از گياه رسته |
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد |
دانست که خواهم شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد |
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري وين پرده نشين باشد |
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من |
نسيمي كز بن آن كاكل آيو
مرا خوشتر ز بوي آن گل آيو |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این است تا دانی |
يكي روبهي ديد بي دست و پاي
فروماند در لطف و صنع خداي |
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود |
اکنون ساعت 12:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)