پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درباره انواع شعر و صنايع شعر فارسی - شعر پارسی و انواع آن را بهتر بشناسیم (http://p30city.net/showthread.php?t=11286)

ساقي 07-05-2009 06:55 PM

غزلي از سعدي



شراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست
نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست

همی‌بینم که خرما بر نخیلست
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست

نه سرمست آن به جادویی کحیلست
سرانگشتان صاحب دل فریبش

نه در حنا که در خون قتیلست
الا ای کاروان محمل برانید

که ما را بند بر پای رحیلست
هر آن شب در فراق روی لیلی

که بر مجنون رود لیلی طویلست
کمندش می‌دواند پای مشتاق

بیابان را نپرسد چند میلست
چو مور افتان و خیزان رفت باید

و گر خود ره به زیر پای پیلست
حبیب آن جا که دستی برفشاند

محب ار سر نیفشاند بخیلست
ز ما گر طاعت آید شرمساریم

و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست
بدیل دوستان گیرند و یاران

ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی

سخن عشقست و دیگر قال و قیلست


..

ساقي 07-05-2009 07:07 PM

غزلي از حضرت حافظ



دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکرعشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد


...

مقصود اینکه گر چه طبق عقیده ی عرفا عشق امانت الهی است که از روز ازل به آدمی داده اند؛ اما از طریق عشق نیز به کشف سرخلقت نائل نشدم، بلکه تنها حس طلب را در دلم بر انگیخت، آن را به هیجان و سوز و گداز آورد و رفت....{پپوله}

deltang 07-05-2009 07:12 PM

غزلي از مولوي

این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام
دل را زخود بر کنده ام ، با چیز دیگر زنده ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام
ای مردمان، ای مردمان، ازمن نیاید مردمی
دیوانه ام نندیشد آن کاندر دل اندیشیده ام
دیوانه کوکب ریخته، از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پر ّیده ام
امروز عقل من ز من یکبارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیده ام
از کاسه ی استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه ها لیسیده ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا؟ مال که را دزدیده ام؟
مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یکبار زاید آدمی من بارها زاییده ام

چندانکه خواهی در نگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کِم دیده ای من صد صفت گردیده ام
در دیده ی من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزل گهی بگزیده ام
تو مست ِ مست ِ سرخوشی، من مست ِ بی سر سرخوشم
تو عاشق ِ خندان لبی من بی دهان خندیده ام

دانه کولانه 07-06-2009 07:04 AM

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
 
رهی معیری کرمانشاهی

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل ارمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو باسر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ ارزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به ازادگی مناز
ازاده من که از همه عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن اهوی مردم ندیده ام
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل ارمیده ام

دانه کولانه 07-06-2009 07:19 AM

غزل زیبایی از سعدی
 
دوش دورازرویت ای جان جانم ازغم تاب داشت **** ابرچشمم بررخ ازســـــودای دل ســـیلاب داشت
نز تفکر عقل مسکین پایمال عشــــق شـــــــد
**** نز پریشانی دل شوریده چشـــــمم خواب داشت
نقش نامت کرده دل محـــــــــراب تسبیح وجود
**** تا سحر تسبیح گویان روی در محـــــــراب داشت
دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست
**** عاقبت معلوم کردند اندر او سیـماب داشـــــــــت
روزگار عشق خوبان شهد فائــــــــق می نمود
**** بازدانستم که زهر آلوده شهدآلوده زهرناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست دردریای عشق
**** کاول آخر در صــــــبوری اندکـــــی پایاب داشــــت


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

:) 2 تا از ابر شعرهای سعدی.....
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


دانه کولانه 07-06-2009 07:19 AM

غزل زیبایی از مولوی
 
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان
تا سوی جان و ديدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز ميان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تير او کوه شکاف می کند
پيش گشادتير او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اين غزلم جواب آن باده که داشت پيش من
گفت بخور نمی خوری پيش کسی دگر برم

abadani 07-06-2009 08:25 AM

اینک سیزدهم ماه رجب است شناسنامه خلقت مهر تایید خورده است علی آمده است بدنیا تا دنیا وجودش رسمیت یابد همو که گفت من خدایی را که نبینم نمی پرستم و او خداپرست ترینها بود. و گفت اگر تمام پرده ها و حجابها را کنار بزنند ذره ای خدا شناسی من فزون نمی گردد و او خدا شناس ترینها بود. که گفت خود را بشناس تا خدایت را بشناسی و گفت هیچ فقری چون نادانی نیست و گفت ای فرزند آدم آیا می پنداری موجود ناچیزی هستی؟ درون تو دنیایی است پهناور تر از دنیای پیرامونت درد تو آنجاست و درمانت همانجاست و در مورد موسس فقه شافعی گفته اند که او مرد و نفهمید علی خدا بود یا بشر. با همه عظمتش خود در وصف مرادش پیامبر بزرگمان محمد گفت در جنگها هر گاه که خستگی می آزردمان به دامان دیدارش می شتافتیم و لحظه ای پس از آن دیگر هر چه بود نیرو بود و توان و نشاط. می خواهم با غزلی از مولانا در مدح و صفت مبارکش روز ولادتش را به سبک خودمان جشن بگیریم و به یکدیگر شادباش بگوییم
ای شاه شاهان جهان الله مولانا علی
ای نور چشم عاشقان الله مولانا علی
حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو
خورشید و مه هندوی تو الله مولانا علی
خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر
ماهت غلام نیک پی الله مولانا علی
داوود را آهن چو موم قدرت نموده کردگار
زیرا بدل اقرار کرد الله مولانا علی
آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است
در کوی عشقت در هم است الله مولانا علی
موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور
داوود میخواندت زبور الله مولانا علی
شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما
خوانم حسین کربلا الله مولانا علی
آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد
هم باقر و صادق گوا الله مولانا علی
موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما
هشتم رضا نور سما الله مولانا علی
سوی تقی آی و نقی با اهل دل حرفی بزن
با عسکری رازی بگو الله مولانا علی
مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین
خارج رود زیر زمین الله مولانا علی
اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن
هر لحظه سر من لدن الله مولانا علی
علی یار همه تان باشد

دانه کولانه 07-07-2009 11:39 PM

تاپیک مهم شد

deltang 07-08-2009 07:05 PM

رباعيات مولوي
 
از حلقه‌ی گوش از دلم باخبر است

در حلقه‌ی او دل از همه حلقه‌تر است


زیر و زبر چرخ پر است از غم او

هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از دوستی دوست نگنجم در پوست

در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست


هرگز نزید به کام عاشق معشوق

معشوق که بر مراد عاشق زید اوست


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از دیدن اغیار چو ما را مدد است

پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است


از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است

هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از عهد مگو که او نه بر پای منست

چون زلف تو عهد من شکن در شکن است


زان بند شکن مگو که اندر لب تست

یا زان آتش که از لبت در دهن است


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

deltang 07-08-2009 07:07 PM

مولوي
 
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست


عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از نوح سفینه ایست میراث نجات

گردان و روان میانه‌ی بحر حیات


اندر دل از آن بحر برسته است نبات

اما چون دل نه نقش دارد نه جهات


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

العین لفقدکم کثیرالعبرات

والقلب لذکرکم کثیرالحسرات


هل یرجع من زماننا ما قدفات

هیهات و هل فات زمان هیهات


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

امروز چه روز است که خورشید دوتاست

امروز ز روزها برونست و جداست


از چرخ بخاکیان نثار است و صداست

کای دلشدگان مژده که این روز شماست


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}


اکنون ساعت 02:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)