![]() |
عشق يعني سالهای عمر سخت
عشق يعني زهر شيرين بخت تلخ عشق يعني خواستن له له زدن عشق يعني سوختن پر پر زدن عشق يعني جام لبریز از شراب عشق يعني تشنگی يعني سراب عشق يعني لایق مریم شدن عشق يعني با خدا همدم شدن عشق يعني لحظه های بي قرار عشق يعني صبر يعني انتظار عشق يعني از سپیده تا سحر عشق يعني پا نهادن در خطر عشق يعني لحظه ي ديدار يار عشق يعني دست در دست نگار عشق يعني آرزو يعني امید عشق يعني روشني يعني سپيد عشق يعني غوطه خوردن بین موج عشق يعني رد شدن از مرز اوج |
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا نعمت دیده نخواهم که بماند پس ازین مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا http://daryache.persiangig.com/image/if8vb6.jpg __________________ |
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم گله از بازي دوران دارم دل گريان،لب خندان دارم به تو و عشق تو ايمان دارم... |
http://behroozm2000.persiangig.com/i...mkatekohne.JPG
نیمکت کهنه باغ خاطرات دورش را در اولین بارش زمستانی از ذهن پاک کرده است... خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی... |
جهان تنگي كوچك است
از دريا كه سخن ميگويي و كلمههاي من شناكنان به دهان تو ميشتابند نيوتن به عكسالعملي مناسب ميانديشد ماهيها جا عوض ميكنند نيوتن با گچ ميكوبد به پيشانيام همهي سيبهاي جهان را برسرم تكاندهاي دارم نمنمك ميفهمم جاذبه يعني چه؟ گوشي را ميگذاري سيب را برميدارم ماهيها همچنان در سيمها شنا ميكنند. |
http://behroozm2000.persiangig.ir/image/gfgd.JPG اين روزها معناي زندگي نهفته در لبخند تلخ پرندگان به انسان هايي كه از آخرين تكه نانشان هم نميگذرند... __________________ |
به تو تقديم ميكنم تمام احساسات دورنم را كه مشتاقانه تو را طلب ميكنند. به تو تقديم ميكنم لحظه لحظه هاي دلتنگي ام را كه به وسعت تمام روزهايي است كه بي تو سركردم. وبه تو تقديم ميكنم عشق را كه در تپشهاي قلبم و دراشتياق چشمان هميشه منتظرم يافتم. اين ارزشمندترين هديه من به توست گوشه اي از قلبت پناهش ده وبا خورشيد مهرباني ات نگهبانش باش. هميشه در خاطرم خواهي ماند........... http://forum.niksalehi.com/picture.p...ictureid=15184 |
در اين خاک سياه و سرد
در اين شبها در اين ظلمت در اين تنهايي و وحشت صدايت مرهم دلهاست دلت آيينه فرداست دل من در پي نور است اگر چه از رخت دور است به ياد تو به نام تو دلم سر شار از شور است صدايم کن صدايم کن ز خود خواهي رهايم کن :53::53::53: |
حالمان بد نیست غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق میورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه اندیشه ام عشق اگر اینست مرتد میشوم خوب اگر اینست من بد میشوم بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم دیگر مسلمانی بس است در میان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده مردم شدم بعد از این با بی کسی خو میکنم هرچه در دل داشتم رو میکنم نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست بت پرستم بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه بازار ماست درد میبارد چو لب تر میکنم طالعم شوم است باور میکنم من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟ قفل غم بر درب سلولم مزن من خودم خوشباورم گولم مزن من نمیگویم که خاموشم مکن من نمیگویم فراموشم مکن من نمیگویم که بامن یار باش من نمیگویم مرا غم خوار باش من نمیگویم دگر گفتن بس است گفتم اما هیچ نشنفتن بس است روزگارت باد شیرین شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش آه در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود وای رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود از در و دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون میچکد خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی کسی مجنون نشد آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام عشق از من دور و پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود هیچ کس دست مرا وا کرد؟نه فکر دست تنگ مارا کرد؟نه هیچ کس از حال ما پرسید؟نه هیچ کس اندوه مارا دید؟نه هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما میگریخت گاه بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفأل میزنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم |
پسري يه دختري رو خيلي دوست داشت که توي يه سي دی فروشي کار ميکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هيچي نگفت. هر روز به اون فروشگاه ميرفت و يک سي دي ميخريد فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از يک ماه پسرک مرد... وقتي دخترک به خونهاون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک ديد که تمامي سي دي ها باز نشده... دخترک گريه کرد و گريه کرد تا مرد... ميدوني چرا گريه ميکرد؟ چون تمام نامه هاي عاشقانه اش رو توي جعبه سي دي ميگذاشت وبه پسرک ميداد! |
اکنون ساعت 11:39 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)