پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   .:: « فخرالدین عراقی همدانی » ::. فخرالدین عراقی (http://p30city.net/showthread.php?t=14799)

آیـدا 10-03-2009 02:26 AM

.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
 
« فخرالدین عراقی » رباعیات


ای منزل دوست، خوش هوایی داری
پیداست که بوی آشنایی داری
خاک کف تو چو سرمه در دیده کشم
زیرا که نشان از کف پایی داری


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


در عشق، اگر بسی ملامت ببری
تا ظن نبری جان به قیامت ببری
انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع
عاشق شوی و جان به سلامت ببری؟


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


از آتش غم چند روانم سوزی؟
وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟
گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟
چون نیست مر از تو بجز غم روزی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


هر لحظه ز چهره آتشی افروزی
تا جان من سوخته‌دل را سوزی
چون دوست نداری تو بدآموزان را
ای نیک، تو این بد ز که می‌آموزی؟


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


هم دل به دلستانت رساند روزی
هم جان بر جانانت رساند روزی
از دست مده دامن دردی که تو راست
کین درد به درمانت رساند روزی

آیـدا 10-03-2009 02:27 AM

.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
 
« فخرالدین عراقی » رباعیات



آیا خبرت شود عیانم روزی؟
تا بر دل خود دمی نشانم روزی
دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم
در پای تو جان و دل فشانم روزی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


ای کرده به من غم تو بیداد بسی
دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی
جانا، چه زیان بود اگر سود کند
از خوان سگان سر کویت مگسی؟


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


گر شهره شوی به شهر شرالناسی
ور گوشه گرفته‌ای، تو در وسواسی
به زان نبود، گر خضر و الیاسی
کس نشناسد تو را، تو کس نشناسی؟


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


چون خاک زمین اگر عناکش باشی
وز باد هوای دهر ناخوش باشی
زنهار! ز دست ناکسان آب حیات
بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟
تا در نظرش بهتر ازین زیستمی
یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز
در حسرت عمر رفته بگریستمی

آیـدا 10-03-2009 02:28 AM

.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
 
« فخرالدین عراقی » رباعیات




گر مونس و همدمی دمی یافتمی
زو چاره و مرهمی همی یافتمی
از آتش دل سوختمی سر تا پای
از دیده اگر نمی نمی‌یافتمی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


گر من به صلاح خویش کوشان بدمی
سالار همه کبودپوشان بدمی
اکنون که اسیر و رند و می‌خوار شدم
ای کاش! غلام می‌فروشان بدمی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


حال من خسته‌ی گدا می‌دانی
وین درد دل مرا دوا می‌دانی
با تو چه کنم قصه‌ی درد دل ریش؟
ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


در عشق ببر از همه، گر بتوانی
جانا طلب کسی مکن، تا دانی
تا با دگرانت سر و کاری باشد
با ما سر و کارت نبود، نادانی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


گفتم که: اگر چه آفت جان منی
جان پیش کشم تو را، که جانان منی
گفتا که: اگر بنده‌ی فرمان منی
آن دگران مباش، چون زآن منی


آیـدا 10-03-2009 02:29 AM

.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
 
« فخرالدین عراقی » رباعیات



ای کرده غمت با دل من روی به روی
زلف تو کند حال دلم موی به موی
اندر طلبت چو لولیان می‌گردم
دور از در تو، دربدر و کوی به کوی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


تو واقف اسرار من آنگاه شوی
کز دیده و دل بنده‌ی آن ماه شوی
روزیت اگر به روز من بنشاند
از حالت شب‌های من آگاه شوی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی
از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
چون نغمه‌ی بلبل ز پی گل شنوی
گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی


๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ


ای لطف تو دستگیر هر رسوایی
وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی
بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر
جز درگه تو دگر ندارد جایی


آريانا 02-25-2010 06:51 PM

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا

دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟

شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را
.

.

{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}

آريانا 03-20-2010 04:04 AM

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد

آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد

از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن
از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد

از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت
وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد

چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند
چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد

تا دلبرم او باشد , دل بر دگری ننهم
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد

چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم
چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شد

تا هست عراقی را در درگه او باری
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد

عراقي

آريانا 04-28-2010 04:17 AM


چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند
بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند

مرا مکش، که نیاز منت بکار آید
چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟

مرا به دست سر زلف خویش باز مده
اگر چه همچو خودم زود سرفراز کند

منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن
که اهل دیده به مردم نگاه باز کند

چگونه دوست ندارد ایاز را محمود؟
که او نگاه به چشم خوش ایاز کند

ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه
که از غم تو مرا عشق بی‌نیاز کند

نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی
نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند

ازین حدیث، اگرچه ز پرده بیرون است
زمانه پردهٔ عشاق بس که ساز کند

به آب دیده عراقی وضو همی سازد
چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند


اکنون ساعت 07:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)