پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   عشق و عرفان (http://p30city.net/showthread.php?t=20187)

saeman 05-07-2010 05:30 PM

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو اندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است

جهان عشق است ودیگر زرق سازی
همه بازی است الا عشقبازی

اگر بی عشق بودی جان عالم
که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسرده است
گرش صد جان بود بی عشق مرده است

زسوز عشق بهتر در جهان چیست؟
که بی او گل نخندید ابر نگریست

که مغناطیس اگر عاشق نبودی
بدان شوق آهنی را چون ربودی؟

گر از عشق آسمان آزاد بودی
کجا هرگز زمین آباد بودی

نظامی

آريانا 05-19-2010 11:30 PM

غیرت
 
نیم شب برخاستم دل را ندیدم پیش او
گرد خانه جستم این دل را که او را خود چه بود
چون بجستم خانه خانه یافتم بیچاره را
در یکی کنجی به ناله کی خدا اندر سجود
گوش بنهادم که تا خود التماس وصل کیست ؟
دیدمش کاندر پی زاری زبان را برگشود
کای نهان و آشکارا آشکارا پیش تو
این نهانم آتش است و آشکارم آه و دود
از برای آنک خوبان را نجویی در شکست
صد هزاران جوی‌ها در جوی خوبی درفزود
می‌شمرد از شه نشان‌ها , لیک نامش می‌نگفت
در درون ظلمت شب اندر آن گفت و شنود
آنگهان زیر زبان می‌گفت یارم نام او
می‌نگویم گر چه نامش هست خوش بوتر ز عود
زانک در وهم من آید دزدگوشی از بشر
کو در این شب گوش می‌دارد حدیثم ای ودود
سخت می‌آید مرا نام خوشش پیش کسی
کو به عزت نشنود آن نام او را از جحود
ور به عزت بشنود غیرت بسوزد مر مرا
اندر این عاجز شدست او بی‌طریق و بی‌ورود
بانگ کردش هاتفی تو نام آن کس یاد کن
غم مخور از هیچ کس در ذکر نامش ای عنود
زانک نامش هست مفتاح مراد جان تو
زود نام او بگو تا در گشاید زود زود
دل نمی‌یارست نامش گفتن و در بسته ماند
تا سحرگه روز شد خورشید ناگه رو نمود
با هزاران لابه‌هاتف همین تبریز گفت
گشت بی‌هوش و فتاد این دل شکستن تار و پود
چون شدم بی‌هوش آنگه نقش شد بر روی او
نام آن مخدوم شمس الدین در آن دریای جود
مولانا

آريانا 05-20-2010 09:42 PM

Ecstasy
 
Ecstasy

[IMG]http://*****************/Files/ec05569ee61147b99ecf.jpg[/IMG]

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست
طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق ِ جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

مولانا


اکنون ساعت 05:35 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)