![]() |
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه" حسرت خورد ز روشني آرزوي ما *** بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم *** بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست *** بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي شايد نماند فرصت ديدار ديگري آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟ *** بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!... *** اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور مي بينمت به بستر خود برده اي پناه! مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه *** درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ - با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستي |
چونک درآییم به غوغای شب |
امشب که ستاره شدی تا اوج آسمان بال گرفتم پر زدن با سیمرغی که نبود و قاف،استوار در میانه کاغذ های اساطیری خفته که من خوابم نمی برد و هزار مرغ سیمرغ وار پرواز می کردند ستاره ها که چشمک می زدند ماه عاشق می شد من با همه ستاره ها قهر بودم تو که ستاره شده بودی نماندی توی آسمان اوج که می گرفتم بیشتر فاصله می گرفتی ماه که لبخند می زد یا شاید ریشخند لجم می گرفت ماه عاشقت شده بود و من عاشقت مانده بودم دلبرکم عاشقانه هایم را ماه می شنید و شنیده بود شبان و روزهای پیش ماه عاشقت شده بود و دل من می شکست نمی توانم درد دل کنم باشد تا خورشید سر برآورد. |
شب معراج سلام حق ;شبی خوش تر ز روز وصل یاران ;نشاط افزا چو ایّام بهاران ;بِنامیزد شبی رشک شب قدر ;که برد از روشنی رشک از شب بدر ;شب قدری که می گویند آن بود ;که عاشق راه کوی دوست پیمود ;شبی زین سان که کردم وصف آن را ;ز وصفش ساختم مشکین زبان را ;ابوالقاسم محمد شاه لولاک ;که گردید از طفیلش خلق ادراک ;چو جان در قالب و چون نور در دل ;به کاخ امّ هانی داشت منزل ;به ظاهر خواب و باطن بود بیدار ;که آمد جبرئیل از رب دادار ;سلامش کرد و گفت ای جان جان ها ;طفیل تو زمین و آسمان ها ;سلامت می رساند ایزد پاک ;که رخ برتاب از این توده خاک ;مزیّن ساز کاخ نه فلک را ;سرافراز از قدومت کن ملک را ;سرای لامکان، از غیر خالی است ;مکان در آن سرا کن مانعت چیست |
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم هم آه برنیارم از آه خشم کردم گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان وز کهربای عالم من کاه خشم کردم ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم این را تو برنتابی زیرا برون آبی گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم |
آدمك آخر دنياست ، بخند
آدمك مرگ همينجاست ، بخند آن خدايي كه بزرگش خواندي به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دست خطي كه تو را عاشق كرد شوخي ِ كاغذي ِ ماست ، بخند فكر كن درد تو ارزشمند است فكر كن گريه چه زيباست ، بخند صبح فردا به شبت نيست كه نيست تازه انگار كه فرداست ، بخند راستي آنچه به يادت داديم پر زدن نيست كه درجاست ، بخند آدمك نغمه ي آغاز نخوان به خدا آخر دنياست ، بخند |
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه" حسرت خورد ز روشني آرزوي ما *** بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست بنشين و جاودانه به آزار من مكوش يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست |
الهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من. الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از عبدالله بد. الهی! گفتی کریمم امید برآن تمام است. چون کرم تو در میان است نا امیدی حرام است. الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می نهادی می دانستی که چنینم. الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم. فریاد از معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و حکمت تجربتی و حقیقت حکایتی. الهی! اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی. ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی. چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی. الهی! اگر با تو نمی گویم افکار می شوم. چون با تو می گویم سبکبار می شوم. الهی! ترسانم از بدی خود بیامرز مرا به خوبی خود. الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن. پادشاها گریخته بودیم تو خواندی، ترسان بودیم بر خوان ''لاتقنطوا ...'' تو نشاندی. الهی! بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم. الهی! اگر دوستی نکردیم، دشمنی هم نکردیم. اگر چه بر گناه مصریم بر یگانگی حضرت تو مقریم. الهی! در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبان استغفار تو داریم. الهی! اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم. الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن و به گناه روی ما را سیاه مکن. الهی! تقوایی ده که از دنیا ببریم، روحی ده که از عقبی برخوریم. یقینی ده که در آز بر ما باز نشود و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود. الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم. دست گیر که دستاویزی نداریم، بپذیر که پای گریزی نداریم. الهی! درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم. الهی! مگوی که چه کرده ایم که دردا شویم و مگوی که چه آورده یی که رسوا شویم. الهی! توفیق ده تا در دین استوار شویم. عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم. بر راه دار تا سرگردان نشویم. |
سلام به شب زنده داران جای جالبی ولی حیف وصد حیف شب زنده داری ندیدم
دست گلتونم به خاطر شعرای جالب درد نکنه:53: |
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم دگر قانون استثمار را زیر پا کردم رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم خداوندا نفهمیدم خطا کردم . |
اکنون ساعت 09:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)