![]() |
اخوان و شعر اجتماعی
مَردُم, ای مردم ...
هرچه هستم از شما هستم ؛ هرچه دارم, از شما دارم. مَردُم ! ای مَردُم – دوزخ اما سرد با نگاهی به شعر اخوان بیهیچ تردیدی میتوان گفت: شعر او شعری است اجتماعی؛ شعری كه ریشه در وقایع و واقعیات اجتماعی- سیاسی روزگار دارد و آیینه تمام نمای زمانه خویش است. شعری كه ناشی از برخورد مستقیم شاعر با جهان پیرامون خویش و حاصل نگرش آگاهانه او به اموری است كه در اطرافش میگذرد.اخوان خود میگوید: « انسان هنرمند و شاعر در یك جامعه اگر نگوییم حساسترین اعضا و عناصر, لااقل یكی از حساسترین نقطهها و شاخههای پیكره و درخت آدمیت است. درختی در جنگل انسانی و جامعه بشری. بنابراین نسبت به حال و هوا و چند و چون اوضاع و كیفیات و كمیات آن جمع و جامعه حساسیت و عكسالعمل دارد. هر نسیم آرام یا باد تندی كه میوزد, هر بارش و تابش و ضربت و ریزش بر او و در او شاید بیش از دیگران تأثیر كند و طبیعی است كه او خاصه بدین دلیل كه زبان و زبانه روزگار و جامعه خود است, پیش از دیگران صدایش در بیاید, فریاد و ضجه یا آواز پر شور و شعف داشته باشد. » (1) بدین ترتیب اخوان جایگاه شاعر را در بستر تحولات اجتماعی تبیین میكند و شاعر را از حساسترین افراد جامعه میداند. شاعری كه زبان روزگار است و با حس اجتماعی و انسانی نیرومند نسبت به رویدادها و پدیدههای پیرامونش واكنش نشان میدهد. شاعری كه فارغ از درد و رنج مردم نیست. در میان مردم و با آنان زندگی میكند؛ با آنان زخم میخورد؛ با آنان میگرید و با آنان فریاد میكشد. بدین گونه است كه شاعر برج عاج نشینی گسسته از مردم نیست؛ بلكه پارهای از پیكره اجتماع است و چه بسا دردمندتر و خستهتر از دیگران.و اخوان چنین شاعری است؛ شاعر اندوه و درد و حرمان. دردی كه نه تنها درد او كه درد یك نسل و حتی درد یك تبار در تمام تاریخ است.او در جایی میگوید: « شعر یعنی صمیمیت, یعنی صداقت, یعنی دردی داشتن, حرفی از درد دیگران داشتن, یعنی زخم دیگران را خوردن.» (2) و او خود دردمندی بود كه « زخم خورده و معصوم » هم از درد خویش و هم از دردهای جامعه میسرود؛ و شاید یكی از ویژگیهایی كه سبب رواج و روایی شعر او شده صداقت و صمیمیتی است كه در بیان دردها و جراحتهای جامعه دارد. او میگوید: « در این شهر فرنگ غرب و عُرُب زده, سردستان است و سكون و سكوت و بیزاری و خشم و نفرت و بیشتر گریه و ضجه. من قیاس از خویش میگیرم و زندگی دردآلود خویش كه بدش روز افزون بتر شده است و میشود. اما افسوس كه بر سراپای موجودیت این خراب آباد, گویی, انگار زبانم لال, خاك گورستان پاشیدهاند. » (3) در چنین روزگاری است كه او بر نقش انسانی و جایگاه اجتماعی شعر تأكید میكند؛ به گونهای كه رسالتهای انسانی و اجتماعی را از وظایف ادبیات میداند و اثری را جزء آثار پیشرو میداند كه دارای هدفهای انقلابی و انسانی باشد. در این باره میگوید: « من همیشه برای ادبیات وظایفی قائل بودم و آن وظایف همیشه وظایف اجتماعی و اخلاقی ادبیات بوده است و اثری را جزء آثار پیشرو میدانم كه دارای اثرات اجتماعی و انسانی باشد. این نوع آثار در بعضی خصایص با سیاست همسایگی و گاه برخورد پیدا میكند. همه مبارزه بیست وچند ساله نسل من, كسانی كه با كودتای 28 مرداد دچار خفقان شدهاند, همه آثار ادبیشان دارای همین جهات بوده و آثار پیشرو محسوب میشد. رسالتهای انسانی و اجتماعی و مترقّی همیشه با ادب مقاوم و مبارز بوده و آثار درخشان ادبی ما هم دارای این وجه و خصوصیت است. » (4) بنابراین در جامعهای كه بسیاری از مناسبات اقتصادی, اجتماعی و حتی فرهنگی ـ هنری تابعی از معادلات سیاسی است؛ و تحولات و جابهجاییهایی كه در سطوح گوناگون حاكمیت رخ میدهد سبب تغییر بسیاری از سیاست گزاریها و برنامهریزیهای اجتماعی ـ فرهنگی میشود, شعر اجتماعی بهطور طبیعی جنبههای سیاسی نیز خواهد یافت و بدین گونه میتوان اخوان را شاعری سیاسی دانست؛ بیآنكه خود گرایش خاصی به سیاست داشته باشد.شعر او همواره از وقایع و حوادث سیاسی كشور بارور شده و رویدادهای سیاسی با شكلی نمادین و تمثیلی در شعر او جلوه یافته است.او خود نیز به این نكته اشاره دارد كه هرگز « سیاسی » و « سیاسی نویس » نبوده است: « اشعار زمستان, چاووشی و ... هیچ یك در متن سیاست و فوت و فن و ترفندهایش... به آن معنی پلید و كثیف و پلشت و فریبكارش نبوده و نیست ... اگرچه منبعث از واقعیات و امور و اتفاقات سیاست هم بوده است.» (5) اخوان در همین زمینه میگوید: « غیر از بعضی شعرهای غزلی یا شعرهای كوتاه دیگر, بقیه و سواد اعظم شعرهای من جهت اجتماعی داشته, جهت سیاسی داشته. بدون این كه من سیاست را صریحاً و مستقیماً چه در شعر نواَم و چه در شعر كهنهام آورده باشم. وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدق آمد, شعر « نوحه » یا قصیده « تسلی و سلام » را گفتم و به پیر محمد احمد آبادی تقدیم كردم كه خود مصدق بود؛ و شعر را با یك ناله و دردی توأم كردم. پس جنبههای سیاسی هم داشت. » (6) « پس شعرهای من اشاره به مسائل زمانه است ولی شعار صریح نیست. من هیچ شعری را بیمقصد و هدفی نگفتم و شعر در نفس خود و زمزمهاش به خاطرم خطور میكند, ولی همیشه یك چیزی را, یك هدفی را برای خود داشتهام, دارم و تا باشم خواهم داشت. خلاصه من شعرم بیقصد و غرض نیست. و همیشه ابعاد شعر من, ابعاد اجتماعی است, سیاسی است. » (7) اخوان همواره با نگاه كاوشگر خود وقایع و واقعیات جامعه را میكاود و بیآنكه فریب ظواهر آراسته و دروغها و نیرنگها را بخورد, بیدادها و بیعدالتیها را در مییابد و باجها و تاراجها را میبیند. « و كشتیها و كشتیها و كشتیها... و بردنها و بردنها و بردنها... » (قصه شهرسنگستان – از این اوستا) اما كار او به همینجا پایان نمییابد و آنچه را كه میبیند و مییابد, فریاد میكند و ضجه میزند تا به گوش همگان برسد و دیگران نیز زشتی و دشواری و ناگواری شرایطی را كه در آن به سر میبرند بهدرستی دریابند.او در مقدمه چاپ دوم مجموعه « زمستان » چنین میگوید: « میگویم و مردم نیز میدانند كه در كنه واقعیت و نفس حقیقت – نه در ظواهر فریبهای آراسته و پیراسته - متأسفانه هیچ خبر تازهای نبوده و نیست. همچنان ستمها و جنایتها, و باجها و تاراجها جاری و ساری است, و دروغها سایر و دایر. » (9) او در ادامه میگوید: « ... من میخواهم كه ما مردم فراموش نكنیم كه در چه وضع ناگوار و حال شوم و زشتی به سر میبریم. میخواهم كه ما مردم بدانیم و فراموش نكنیم كه چه سرگرمیها و اشتغالات ذهنی بچگانهای برای ما فراهم میآورند و چه فریب پراكنی و دروغباران پلید و چركینی در كار است, برای تاراج بود و نبود مادی و معنویمان و برای اینكه نفهمیم چه حال و روزی داریم, در كجای دنیا و چه زمانی و چگونه ایستادهایم, كه بودهایم, كیستیم و چه خواهیم شد... » (10) چنانكه یكی از شاخصترین شعرهای اجتماعی اخوان – كه به نسبت دیگر شعرهای او از نمادگرایی كمتری نیز برخوردار است – شعر « ناگه غروب كدامین ستاره » است. شعری كه روایت شبگردیهای شاعر در گوشه و كنار شهر است. توصیفی است از واقعیات زشت و پلشت جامعه و آنچه در كوچههای شهری شب زده میگذرد.او در گفتگویی چنین میگوید: « شعر روزگار ما شعر فریاد و خشم و خروش است, شعر گریه و اندوه است, شعر درد و تأمل بشری است... شعر حركات زمانه است. شعر ضجههای گرسنگی و دربدری و فریاد از ستم و نارواییهاست, این است آنچه باید باشد, مایههای روحی و انسانی, وجود انسان, این باید در شعر باشد, شعر باید پر باشد از انسان و محیط و تأمّلات در این دو. » (11) به این ترتیب شعر اخوان همچون آیینهای است كه بازتاب تمامی رویدادهای سیاسی و اجتماعی را در آن میتوان دید. اما آنچه افزون بر این در شعر او به چشم میخورد, قضاوت او نسبت به وقایع است؛ داوریای است كه در برابر رویدادها و پدیدههای سیاسی و اجتماعی دارد.او در شعر خود تنها به بیان رویدادها بسنده نمیكند. بلكه در برابر آنها موضع میگیرد, درباره آنها قضاوت میكند و حتی این قضاوتها را از حد یك داوری درباره پدیده و موضوعی خاص به یك حكم كلی و فلسفی تبدیل میكند. او در این باره میگوید: « شاعر همیشه باید نسبت به مسائل زمانهاش داوری كند.... بیشتر سرودههای من به بیان دردهای جامعه مربوط میشود. شكوه و شكایت دارد, خلاصه نق نق میكند, فریاد میزند, ناله میكند. » (12) اخوان در مقدمه چاپ نخست مجموعه « زمستان » نیز به این نكته اشاره میكند: « زمستان, داوری این حال و روز من درباره زندگی و زمانهایست كه در آنم. » (13) نكته دیگری كه در شعراخوان به چشم میآید, شیوه شاعرانه و هنرمندانهای است كه در بیان مسائل اجتماعی دارد. بدین معنا كه پدیدههای سیاسی و اجتماعی را به شكل گزارش وخبر بیان نمیكند و از آنها روایتی نمادین و رمزآمیز بدست میدهد. او خود میگوید: « اگر از شعر اجتماعی منظور این باشد كه نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز به شكلی ابتدایی و گذرا توجه داشته باشیم و شعرمان بشود آیینه و پرونده منظوم خبرهای اجتماعی و سیاسی روز, باید بگویم این شعر نیست, نمیماند و گذراست. » (14) « درست است كه شعر اجتماعی است ولی نوع عرضهداشت و به قوام آوردن تأثّرات اجتماعی, و هنری كردن یك تأثّر مطرح است نه به صراحتهای روز نزدیك كردنش. در این صورت است كه شعر حالت شعار به خود میگیرد و ارزش هنری ندارد. ... پس من برای شعری ارزش قائل هستم كه تأثّرش, تأثّر اجتماعی باشد. برداشتش, برداشت اجتماعی باشد ولی نحوه بیان, بیان هنری و شعری باشد. شعر اجتماعی آنست كه سرایندهاش به وقایع زمانهاش پوشش هنری بدهد نه جلوه خبری. » (15) بنابراین همانگونه كه اخوان به « چه گفتن » اهمیت میدهد, «چگونه گفتن» نیز برایش مطرح است. او معتقد است: « ... من معتقدم كه شعر و هنر باید همیشه ریشه در مسائل زمانهاش داشته باشد, از آنها بارور شـود تا اثری زنـده باقـی بماند, اگر این حالت نباشد, شعر یا هر اثر هنری دیگر, بیروح میشود, خیلی زود میمیرد. » (16 اخوان درباره شعر اجتماعی و دشواریهای آن چنین میگوید: « در شعر اجتماعی باید توجه داشته كه شعار به جای شعر ننشیند, شعر را به حد خبر و شعار تنزّل ندهیم بلكه فكر و شعار را به مرتبه شعر ترقّی دهیم و این نكته اصلی و اساسی است.» (17) « ... شعر اجتماعی به یك حساب دشوارترین نوع شعر است. چون از جمله انواع و اغراض شعر هر كدام جلوه وجذبه و كشش خاصی دارد كه به كار شعر و شاعری و توفیق شاعر بسیار كمك میكند و از آسانیهای دنیای شعر است. ولی اجتماعیات لغزشگاههـایی دارد و دشواریهایـی كـه توفیق در آن كـار هـر كسی نیست. » (18) اخوان با بهكارگیری ساختار روایی و بهرهگیری از تمثیلها و نمادهای گوناگون از این لغزشگاهها و دشواریها بهخوبی گذشته و رویدادهای سیاسی و اجتماعی را به گونهای نمادین و تمثیلی روایت كرده است. چنانكه در شعر « مرد و مركب » به گونهای نمادین درباره انقلاب سفید شاه ایران سخن میگوید. در شعر « قصّه شهرسنگستان » به شیوهای رمزآمیز و با بهرهگیری از عناصر اسطورهای ایران باستان به جنبش ملّی پیش از كودتای 28 مرداد و جریان كودتا اشاره میكند. در شعر « زمستان » توصیفی از شرایط اجتماعی پس از كودتا به دست میدهد و شعرهای دیگر او نیز آكنده از نمادها, رمزها و تمثیلهایی معطوف به اوضاع سیاسی آن روزگار است.نكته قابل توجه در شعر اخوان, اهمیت و موضوعیت جنبههای اجتماعی در تمام دورههای شاعری اوست. اخوان هم در سالیان نخست شاعری خود – كه با حس عدالتخواهانه و ستیزهجویانهای به آیندهای رها و روشن امیدوار است- به انسان و دردهای او میپردازد, و هم در روزگاری كه شكستها و فریبها او را ناامید و سرخورده كرده نگاهی اجتماعی و انسانگرا دارد.او در دوره نخست شاعریاش با شور و امیدی فراوان از مبارزه با بیعدالتی سخن میگوید و با رویكردی كنشمند و فعال به نابسامانیهای اجتماعی و رنجهای انسانی میپردازد كه نمونه چنین نگاهی را در شعرهای « خفته » , « بیسنگر » , «مهتاب بر گورستان » و « سگها و گرگها » از مجموعه « زمستان » میتوان دید. در دوره بعدی شعر اخوان نیز – كه این شور و امید جای خود را به ناامیدی و بدبینی میدهد – این نگاه انسانی و گرایش اجتماعی را بهروشنی میبینیم كه در قالب شعرهای اجتماعی– سیاسی مجموعههای « آخر شاهنامه » و « از این اوستا » با شكلی نمادین و رمزآمیز جلوه میكند؛ و در مجموعههای « در حیاط كوچك پاییز, در زندان » , « زندگی میگوید: اما باز باید زیست » و « دوزخ, اما سرد » به دور از نماد و تمثیل, آشكارا از آن سخن میگوید. در میان دفترهای شعر اخوان, مجموعه « زندگی میگوید: اما باز باید زیست ... » هم به واسطه سادگی و صراحت آن, هم از این جهت كه از زبان مردم و به زبان آنان سخن میگوید, و هم به دلیل این كه از درد و رنج توده مردم دم میزند, نمونهای از شعر اجتماعی واقعگرایانهای است كه نگاهی فلسفی نیز به وقایع و واقعیات جامعه دارد.این چنین است كه او همواره از درد مردم و بیدادی كه بر آنها میرود دم میزند و درباره روزگار و زمانهای كه در آن زندگی میكند داوری میكند: «... بله بنده عقده عدالت دارم ... تاریخ مملكتم را دوست میدارم و خودم را از این سرزمین میدانم و داوری دارم راجع به زمانه خودم و مردم زمانه خودم.»(19) 1- مرتضی كاخی (گردآورنده), صدای حیرت بیدار (گفت وگوهای مهدی اخوان ثالث), چاپ اول, انتشـارات زمستـان, تهـران 1371, « دیدار و شناخت م. امید », ص 94. 2- همان كتاب, « هنوز هیچكس نیما را بدرستی نشناخته است. » , ص 176. 3- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 16. 4- مرتضی كاخی, همان كتاب, « رسالت اجتماعی و اخلاقی ادبیات », ص 252. 5- مهدی اخوان ثالث, ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم, چاپ دوم, انتشارات مروارید, تهران 136, ص 10. 6- مرتضی كاخی, همان كتاب, « از دریچهای بر ادبیات امروز ایران », ص 353 و 354. 7- همان كتاب, ص 355. 8- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 15. 9- همان كتاب, ص 16. 10- همان كتاب, ص 18. 11- مرتضی كاخی, همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید », ص 112. 12- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 242. 13- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « مقدمه چاپ اول », ص 9. 14- مرتضی كاخی, همان كتاب, « هنوز هیچكس نیما را بدرستی نشناخته است », ص 183. 15- همان كتاب, ص 185. 16- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 241. 17- همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید » ص 99. 18- همان كتاب, ص 100. 19- همان كتاب, « یادواره امید », ص 499. |
اخوان در نگاه دیگران
شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.
جمال میرصادقی جمال میرصادقی داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود. هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت. نادر نادرپور نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت. نادرپور گفته است: "شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد." اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...." هوشنگ گلشیری هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره. اسماعیل خویی اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند. به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است. تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود. زمستان، نمونه عالی شعر اخوان وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد. وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است. غلامحسین یوسفی غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است. شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند: سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید نتواند، که ره تاریک و لغزان است. وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است. |
|
شعری متفاوت از اخوان ثالث - تازگی ها . . .
خیلی این شعرش رو دوست دارم ! تازه س ! تازگیها دل امید شده ست نق نقو بچه ی ننگی که مپرس می کند فکر محالی که مگو می زند حرف جفنگی که مپرس قصه این است که او دیده به ده از بتان شهر فرنگی که مپرس دارد این مردک همسایه ی من دختر مست و ملنگی که مپرس روستایی صنمی خوش پر و پا آفت زبر و زرنگی که مپرس بینم از رخنه ی دیوار او را روز و شب با دل تنگی که مپرس خفته در راه من بزدل و دل به کمین ماده پلنگی که مپرس دارد این طرفه غزال ددری چشم و ابروی قشنگی که مپرس موی بر پشت نیاراسته اش به دل من زده چنگی که مپرس متصل می شکند تخمه سیاه می کند بو و برنگی که مپرس هوس انداخته در راه دلم توری و دامی و سنگی که مپرس چشم من هم شده در خدمت دل نوکرگوش به زنگی که مپرس دل به دریای هوس غرقه شده رفته در کام نهنگی که مپرس متصل نق زند و داد کشد به غریوی و غرنگی که مپرس می زنم تا که بر او توپ و تشر می کند مکث و درنگی که مپرس جگرم زان نگه حسرت بار می خورد تیر خدنگی که مپرس باز دیشب دل دیوانه ی من داشت با من سر جنگی که مپرس گفتم ای دل به خدا می دهمت، گوش مالی قشنگی که مپرس اهل ده گر که بفهمند بد است می خورد نام به ننگی که مپرس شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس! می کشد آه به قسمی که نگو می کند گریه به رنگی که مپرس |
پیامی از آن سوی پایان
اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است بالهامان سوخته ست ، لبها خاموش نه اشکی ، نه لبخندی ، و نه حتی یادی از لبها و چشمها زیرا ک اینجا اقیانوسی ست که هر دستی از سواحلش مصب رودهای بی زمان بودن است وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی همه خبرها دروغ بود و همه آیاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم بسان گامهای بدرقه کنندگان تابوت از لب گور پیشتر آمدن نتوانستند باری ازین گونه بود فرجام همه گناهان و بیگناهی نه پیشوازی بود و خوشامدی ، نه چون و چرا بود و نه حتی بیداری پنداری که بپرسد : کیست ؟ زیراک اینجا سر دستان سکون است در اقصی پراکنه های سکوت سوت ، کور ، برهوت حبابهای رنگین ، در خوابهای سنگین چترهای پر طاووسی خویش برچیدند و سیا سایه ی دودها ، در اوج وجودشان ، گویی نبودند باغهای میوه و باغ گل های آتش رافراموش کردیم دیگر از هر بیم و امید آسوده ایم گویا هرگز نبودیم ، نبوده ایم هر یک از ما ، در مهگون افسانه های بودن هنگامی که می پنداشتیم هستیم خدایی را ، گرچه به انکار انگار با خویشتن بدین سوی و آن سوی می کشیدیم اما اکنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست زیراک خدایان ما چون اشکهای بدرقه کنندگان بر گورهامان خشکیدند و پیشتر نتوانستند آمد ما در سایه ی آوار تخته سنگهای سکوت آرمیده ایم گامهامان بی صداست نه بامدادی ، نه غروبی وینجا شبی ست که هیچ اختری در آن نمی درخشد نه بادبان پلک چشمی ، نه بیرق گیسویی اینجا نسیم اگر بود بر چه می وزید ؟ نه سینه ی زورقی ، نه دست پارویی اینجا امواج اگر بود ، با که در می آویخت ؟ چه آرام است این پهناور ، این دریا دلهاتان روشن باد سپاس شما را ، سپاس و دیگر سپاس بر گورهای ما هیچ شمع و مشعلی مفروزید زیرا توی هیچ نگاهی بدین درون نمی تراود خانه هاتان آباد بر گورهای ما هیچ سایبان و سراپرده ای مفرازید زیرا که آفتاب و ابر شما را با ما کاری نیست و های ، زنجره ها ! این زنجموره هاتان را بس کنید اما سرودها و دعاهاتان این شبکورها که روز همه روز ، و شب همه شب در این حوالی به طوافند بسیار ناتوانتر از آنند که صخره های سکوت را بشکافند و در ظلمتی که ما داریم پرواز کنند به هیچ نذری و نثاری حاجت نیست بادا شما را آن نان و حلواها بادا شما را خوانها ، خرامها ما را اگر دهانی و دندانی می بود ، در کار خنده می کردیم بر اینها و آنهاتان بر شمعها ، دعاها ، خوانهاتان در آستانه ی گور خدا و شیطان ایستاده بودند و هر یک هر آنچه به ما داده بودند باز پس می گرفتند آن رنگ و آهنگها ، آرایه و پیرایه ها ، شعر و شکایتها و دیگر آنچه ما را بود ، بر جا ماند پروا و پروانه ی همسفری با ما نداشت تنها ، تنهایی بزرگ ما که نه خدا گرفت آن را ، نه شیطان با ما چو خشم ما به درون آمد اکنون او این تنهایی بزرگ با ما شگفت گسترشی یافته این است ماجرا ما نوباوگان این عظمتیم و راستی آن اشکهای شور ، زاده ی این گریه های تلخ وین ضجه های جگرخراش و درد آلودتان برای ما چه می توانند کرد؟ در عمق این ستونهای بلورین دلنمک تندیس من های شما پیداست دیگر به تنگ آمده ایم الحق و سخت ازین مرثیه خوانیها بیزاریم زیرا اگر تنها گریه کنید ، اگر با هم اگر بسیار اگر کم در پیچ و خم کوره راههای هر مرثیه تان دیوی به نام نامی من کمین گرفته است آه آن نازنین که رفت حقا چه ارجمند و گرامی بود گویی فرشته بود نه آدم در باغ آسمان و زمین ، ما گیاه و او گل بود ، ماه بود با من چه مهربان و چه دلجو ، چه جان نثار او رفت ، خفت ، حیف او بهترین ، عزیزترین دوستان من جان من و عزیزتر از جان من بس است بسمان است این مرثیه خوانی و دلسوزی ما ، از شما چه پنهان ، دیگر از هیچ کس سپاسگزار نخواهیم بود نه نیز خشمگین و نه دلگیر دیگر به سر رسیده قصه ی ما ، مثل غصه مان این اشکهاتان را بر من های بی کس مانده تان نثار کنید من های بی پناه خود را مرثیت بخوانید تندیسهای بلورین دلنمک اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است و آوار تخته سنگهای بزرگ تنهایی مرگ ما را به سراپرده ی تاریک و یخ زده ی خویش برد بهانه ها مهم نیست اگر به کالبد بیماری ، چون ماری آهسته سوی ما خزید و گر که رعدش رید و مثل برق فرود آمد اگر که غافل نبودیم و گر که غافلگیرمان کرد پیر بودیم یا جوان ، بهنگام بود یا ناگهان هر چه بود ماجرا این بود مرگ ، مرگ ، مرگ ما را به خوابخانه ی خاموش خویش خواند دیگر بس است مرثیه ،دیگر بس است گریه و زاری ما خسته ایم ، آخر ما خوابمان می آید دیگر ما را به حال خود بگذارید اینجا سرای سرد سکوت است ما موجهای خامش آرامشیم با صخره های تیره ترین کوری و کری پوشانده اند سخت چشم و گوش روزنه ها را بسته ست راه و دیگر هرگز هیچ پیک وپیامی اینجا نمی رسد شاید همین از ما برای شما پیغامی باشد کاین جا نه میوه ای نه گلی ، هیچ هیچ هیچ تا پر کنید هر چه توانید و می توان زنبیلهای نوبت خود را از هر گل و گیاه و میوه که می خواهید یک لحظه لحظه هاتان را تهی مگذارید و شاخه های عمرتان را ستاره باران کنید |
دریچه ها |
پیغام |
اکنون ساعت 09:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)