پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   برای تو می نویسم (http://p30city.net/showthread.php?t=1191)

افسون 13 11-30-2012 07:48 AM

ياد داري كه ز من خنده كنان پرسيدي
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گويد
اشک شوقي كه فرو خفته به چشمان نياز

چه ره آورد سفر دارم اي مايه عمر؟
سينه اي سوخته در حسرت يک عشق محال
نگهي گمشده در پرده رؤيایي دور
پيكري ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ... اي مايه عمر؟
ديدگانی همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمي كه بر آن خفته به اميد و نياز
بوسه اي داغتر از بوسه خورشيد جنوب

اي بسا در پي آن هديه كه زيبنده تست
در دل كوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هديه كنم
پيكري را كه در آن شعله كشد شوق نهان

چو در آئينه نگه كردم ، ديدم افسوس
جلوه روي مرا هجر تو كاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشني و سوزش و تابش بخشيد

حاليا ... اين منم اين آتش جانسوز منم
اي اميد دل ديوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا كه عيانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز

ماهین 11-30-2012 09:46 PM

اگر دیدار هر روزه ی تو ،
عادتی باشد ، عادت،
به شولای جانسوز جدایی
به آتش میکشم
تمامی روزهای آفت زده ی دیدار را ؛
تا از میان خاکستر ها بروید
از تو ،
"عشق، تنها عشق"
برای تمامی لخظه های دیدارها ...
نیوفر ثانی

افسون 13 12-01-2012 08:00 AM

چشم در چشم هم
آخرین بوسه ، آخرین نگاه
آخرین شعر ترم ، آخرین قطره اشک
شعرم از چشم تو می جوشد
راه بر گونه ی تو می جوید
و نهایت به لبت می ریزد
آغوش آخر در تب و تاب
دست من سرد ، بی تاب
لب من می لرزد
از لبت می پرسد :
بازگشت را آیا ، امید هست ؟

افسون 13 12-07-2012 02:04 AM

من در این نقطه دور
در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی؟
بی سبب منتظر معجزه ام
بی ثمر دیده بر این راه کبود
می روم در پی ِ تو
سالها آمد و رفت
بارها من دیدم
کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها
کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را
لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد

مستور 12-07-2012 02:29 AM

هنوز در به در کوچه های خاطره ام
هنوز اسم تو مانده گوشه ی حتجره ام
هنوز مثل نخستین نگاه عاشق تو
در انحصار غم عشق در محاصره ام


افسون 13 12-07-2012 02:45 AM

سیگاری نیستم ...
اما به تو که فکر میکنم ...
مزرعه ی بزرگی از توتون ...
در سرم آتش می گیرد !!

مستور 12-07-2012 11:19 AM

به چشماني اعتماد كن... !!
كه به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد.
به دلي دل بسپار ... !!
كه جاي خالي برايت داشته باشد.
دستي را بپذير... !!
كه بازشدن رابهتر از مشت شدن بلد است.

افسون 13 12-08-2012 08:59 AM

دیشب تو را می ساختم ...
از پاره های تنم ...
تو را ...
واژه به واژه ...
از اندوه دلم می ساختم ...
تو ...
ذره ... ذره
ظهور می کردی ...
من ...
تکه ... تکه
زوال می رفتم ...
نگرانم ...
می شود اینقدر چشم هایت را ...
روی کتاب و دفتر و اشیا نریزی ...
بگذار با آسودگی ...
خرده ریزه های دلم را ...
از زیر دست و پای نگاهت ...
جمع کنم !!

مستور 12-08-2012 05:16 PM

دورم ز تو اي خسته ي خوبان چه نويسم
من مرغ اسيرم به عزيزم چه نويسم

ترسم كه قلم شعله كشد صفحه بسوزد
با آن دل گريان به عزيزم چه نويسم

افسون 13 12-09-2012 08:04 AM

وزنم را زمین نمی پذیرد
دائماً بی تو در هوا معلقم
میبینی؟؟
حرفهایت بی محابا مرا به سویت میکشد
افکارت ... حتی لرزش قلبت را می فهمم
من آماده ام ... همیشه ... هر لحظه
برای به تو رسیدن
هر سدی را رد خواهم کرد
کافیست در گوشم زمزمه کنی
با تو خواهم ماند !!

مستور 12-09-2012 05:44 PM

نگاه کن
چقدر زیباست
تو میدوی اما عقب عقب
تا نگاهت را ازمن بر نگیری
و من می دوم به سویت
با سر
که نه با پا
زیبا نیست؟؟


افسون 13 12-10-2012 09:32 AM

مدتهاستــــ

چتـــ ــر منطق را بر ســـ ــر گرفتـــــ ـه ام!

تا باران " عشــــ ـق" را

تجربــــ ـه نکنم!

دیگر توان مقابلــــ ـه با

تبـــ و لرز

برایـــ ــم باقیـــ نمانـــ ـده استـــ!!!

مستور 12-10-2012 09:22 PM


مـــن هنـوز غـــرق گذشتــه ای هســتم
کــه نمـی گــذرد و تو به آینده ای که
نمیــــــــــایـنــــد

افسون 13 12-11-2012 09:08 AM

شب گریه های زار امانم نمی دهد
نفرین روزگار امانم نمی دهد
گفتم ز سوز دل بنویسم برای تو
یکدم به چشم خسته من خواب ره نیافت
سودای انتظار امانم نمی دهد
هر صبح وشام زخم زبان ها و طعنه ی
پنهان وآشکار ، امانم نمی دهد
دلتنگ پرسه های غروب خزان شدم
افسوس ... این بهار امانم نمی دهد
صدبارتوبه کردم وصدره شکستمش
چون نفس نابکار امانم نمی دهد
گفتم زیاد می برمش بعد از این ، ولی
این قلب بی قرار امانم نمی دهد

مستور 12-11-2012 04:16 PM


بی تو بودن را معنا می کنم
با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع

با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است


افسون 13 12-12-2012 08:10 AM


با من بگو :
"وقتی که صد ها صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه"
اما مگو "هرگز"
هرگز چه دور است ، آه
هرگز چه وحشتناک
هرگز چه بی رحم است ...

مستور 12-13-2012 12:40 AM

آنگاه که خنده بر لبت می میرد
چون جمعه ی پاییز دلم می کیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد


افسون 13 12-14-2012 10:29 AM


می رسد روزی كه تو یادم كنی
از حصار غصه آزادم كنی

همچو شیرین بازگردی سوی دل
آتشی بر جان فرهادم كنی

این خراب خسته از صد عشق را
بازیابی یا كه آبادم كنی

باز می جویم شبی این وصل تو
آید آیا لحظه ای شادم كنی؟

این عجب عشقی است می پیچد به جان
شور تو خواهم كه بنیادم كنی

با تو می گوید امید از سوز دل
تا بسوزانی و بربادم كنی

مستور 12-14-2012 11:28 AM

ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود
ای کاش هرگز ندیده بودمت
و دل به تو دل شکن نمی بستم
ای کاش از همان ابتدا،

بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم

انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد
و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن

و دیده به درد دوختنم
امّا می نویسم تا تو بدانی که دیگر

با یادآوری اولین دیدارمان

چشمانم پر از اشک نمی شود
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

افسون 13 12-15-2012 08:07 AM

ریگی اگر به کفشت نبود ...
این همه شنزار ...
پیش پایم چه میکند ؟!
این بار اگر آمدی ...
کفشهایت را بتکان !!

ماهین 12-16-2012 02:36 AM

بعد تو دوباره صبح می شود ...
اما ...دیر تر
بعد تو دوباره خورشید می تابد
اما ...تاریک تر
بعد تو دوباره شب فرا می رسد
اما ...بیدار تر
بعد تو دوباره من زنده می مانم
اما ...بیمار تر !

افسون 13 12-16-2012 08:42 AM

بارانی مورب ...
در نیمروزی آفتابی ...
هیچ اتفاقی نیفتاده است ...
تنها تو رفته ای ...
اما من ...
قسم میخورم که این باران ...
بارانی معمولی نیست ...
حتماً جایی دور ...
دریایی را به باد داده اند ...

افسون 13 12-26-2012 08:33 AM

کنار کدامتان قرار است قدم بزنم ؟

دستانم سیاهند ...

بس که دستِ سایه ام را گرفته ام !!

مستور 12-26-2012 06:43 PM

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه ی دیدار است
آن گونه ترا در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است


افسون 13 12-28-2012 02:02 AM

نام تو ...
شعله نه
تکه‌ای از تابستان است
که گوشه‌ی دلم می‌سوزد
و سوی چشمانم است
وقتی برای یافتنت - کورمال کورمال -
دنیا را لمس می‌کنم
یک آن آفتابی می‌شوی
و تمام معنی زندگی در همان لحظه می‌چکد - غلیظِ غلیظ -

نام تو ...
مرگ را به تأخیر می‌اندازد ...

مستور 12-28-2012 06:58 PM

اینگونه باش
شاد اما دلسوز
ساده اما زیبا
مصمم اما بی خیال
متواضع اما سربلند
مهربان اما جدی
سبز اما بی ریا
عاشق اما عاقل


افسون 13 12-29-2012 08:44 AM

گفتی از ناله ی شبگیر کسی در قفسی
بنویسم سخنی ، هر نفسی ، باز بسی

گفتی از چهره ی ماتم زده ی غم بنویس !!
گفتی از ناله در این نامه فراوان بنویس !!

گفتی و رفتی و جستی و ندانستی تو
که من از روز ازل بسته به زنجیر توأم ...

مستور 12-29-2012 06:56 PM

بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد


افسون 13 12-30-2012 03:33 PM

به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت ...
من به این معجزه ایمان دارم ...

باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید :
"منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند"

دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام ...
به امید رویش لحظه سبز دیدار ...
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...

مستور 12-30-2012 11:45 PM

مانند مه بودی
نه میشد در آغوشت گرفت
نه میشد آنسوی تو را دید
تنها میشد در تو گم شد

افسون 13 12-31-2012 08:32 AM


چه بی هیاهوست این خلوت نهانم
شعله ای بیافروز
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم !!

مستور 12-31-2012 08:50 PM

به خدا میسپارمت
خدایی که هر گز نخواست تو را
به من بسپارد

افسون 13 01-01-2013 06:09 PM

میان ِ اینهمه راه

که به تو نمی رسد

چه سخت است

راه ِ تو را گم کردن !!

مستور 01-02-2013 08:43 AM

درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم ، خوابم، چه هستم
همی دانم دلی پر درد دارم


ساقي 05-15-2013 01:10 AM

برای تو می نویسم
 
{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}



همه وقت
بی تفاوت زمان و مکان
به شرط با تو بودن...
بگذار همه بدانند که در من
مجنونی قهقهه سر می دهد...
وقتی بودنت با تمام من روی هم می ریزد
از تمام دنیا خداحافظی می کنم
تو هستی و زندگی در من معنایش کلافگی نیست...{پپوله}



{پپوله}
{پپوله}
{پپوله}

مهرگان 09-01-2013 11:20 PM

برای تو مینویسم .. "حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه!" - "مصطفی مستور"
 
"حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه!" - "مصطفی مستور"

اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر می کردم. اما بعد بزرگ و بزرگتر شد. آن قدر که دیگر نمی شد آن را در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد.حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل می شود، می ترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردن شان - بس که بزرگ اند - باید فاصله بگیرم، می ترسم. از وقتی که فهمیدم بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم" خلاصه کنم، به شدت ترسیده ام. از حقارت خود لج ام گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روح ام. فکر می کردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر می کردم این من هستم که او را آفریده ام و برای همیشه آفریده من باقی خواهد ماند. اما نماند. به سرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آن قدر که من مقهور آن شدم. آن قدر که وسعت اش از مرزهای "دوستت داشتن" فراتر رفت.آن قدر که دیگر از من فرمان نمی برد. آنقدر که حالا می خواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همه توانی که برایم باقی مانده است می گویم "دوستت دارم" تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحم حس می کنم رها شوم. تا گوی داغ را برای لحظه ای هم که شده، بیاندازم روی زمین..



مهرگان 10-03-2013 08:57 PM

انـــار ..
 
انــــار . . .

فصل خاصی ندارد.


هرگاه "تو" لبخند بزنی

میشکفد ..


http://s3.picofile.com/file/7959144187/111.jpg

پریشان 10-04-2013 06:31 AM

گاهی آن کس که می خندد و می خنداند،

میخواهد حواست را از چشمان گریانش پرت کند....


افسون 13 06-05-2014 12:43 PM

رهایم کن ...
تنها با همین خیال خام

کنار ِ رؤیای بودنت ...

می خواهم به حال خودم باشم


با خیالت همیشه

خنده هست

بوسه هست

شادی هست

انگار همه چیز بوی خوشبختی میدهد


دلخوشیهایم کوچک و دلم قانع است

از روزی که خیالت اینجاست آینه را هم پاک نکردم

مبادا
...
چشم در چشم حقیقت شوم


اصلاً ... حقیقت باشد سهم تو

خیال خام برای من ...

فقط ... رهایم کن !!

افسون 13 07-03-2014 09:59 AM

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند
خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن!



اکنون ساعت 03:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)