![]() |
دل و دین و عقل و هوشم ، همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی ، به من خراب دادی |
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند، مستان سلامت میکنند |
آمدي جانم به قربانت ولي حـــالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا |
نشايد گفتن انکس را دلـي هست
که ننهد برچنين صورت دل از دست |
بدست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی دل بدست آر سعدی |
از صبا پرس که ما راهمه شب تا دم صبح
بوي زلف تو همان مونس جانست که بود |
آنرا که تو رهبری ، کسی گم نکند
وآنرا که تو گم کنی،کسی رهبر نیست |
جان خوشست اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد که آن گویم تو را |
دریاب کنون که نعمتت هست بدست
کاین دولت و ملک می رود دست بدست |
مـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارند
چيدن که خيال است که ديدن نگذارند |
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست |
اي دوست مزن زخم زبان جاي نصيحت
بـگـذار بـبـارد بـه سـرم سنـگ مصيـبـت |
هزار خویش که بیگانه از خدا باشد
فدای یک تن بیگانه که آشنا باشد |
ثــواب روزه و حـــج قـبـول آنکس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام |
آنکس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو بهتر از تو داند |
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم شمايل تـــو بديدم نه عقل ماند و نه هوشم |
از ســــوز مـحـبـت چـه خبـر اهــل هوس را
اين آتش عشق است نسوزد همه کس را |
برو اندر جهان تفرج کن پیش از آنروز کز جهان بروی |
افروختن و، سوختن و، جامهدريدن .......... پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت |
از ترحم تا مروت، و از مدارا تا وفا
هر چه را كردم طلب، ديدم ز عالم رفته است |
دل بی تاب من با دیدنت آرام میگیرد
اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام میگیرد |
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد ... |
آنکس که به قرآن و خبر زو نرهی
آنست جوابش که جوابش ندهی |
بی خیـالـم با خود امـا با تــو من
حرفهایی دارم اما . . . بی خیال |
پیش کسی رو که طلبکار توست
ناز بر آن کن که خریدار توست |
عقل و عشق آنجا كه عشق خيمه زند، جاي عقل نيست غوغا بود دو پاشه اندر ولايتي |
داغ جانسوز من از خنده ی خونین پیداست ای بسا گریه که از خنده جگرسوز تر است! |
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان |
معني بيگانه از بس ز آشنائي مردم رميدهام دائم تلاشِ معني بيگانه ميكنم |
می رسد روزی که شرط عاشقی دلداگی ست آن زمان هر دل فقط یکبار عاشق می شود... |
مژگان اگرچه از حيا دارد نظر بر پيش پاي خود ولي مژگان شوخش از تهِ دلها خبر دارد |
مرا بیگانه می دانی به خود ای آشنای دل ولی من بی تو عالم را به خود بیگانه می خواهم! |
درس عاشقی افروختن و، سوختن و، جامهدريدن پروانه ز من، شمع ز من، گُل ز من آموخت |
میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی |
تحسین خلق از قبول عام، نتوان زيست مغرور كمال آنچه تحسين ديدهاي زين خلق، دشنام است و بس |
آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد تو که نزدیک تر از من به منی می دانی |
طلب از ترحم تا مروت، و از مدارا تا وفا هر چه را كردم طلب، ديدم ز عالم رفته است |
این کلبه چون آتشکده زندان من است __ بیمارم و دیدار تو درمان من است |
آتش دوزخ آتش دوزخ ز ما، تردامنان رنگي نداشت آنچه ما را سوخت آنجا، خجلتِ تقصير بود |
اکنون ساعت 02:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)