![]() |
بميدان کسي نيست همتاي تو
همآورد تو گر ببالاي تو |
و گر تو مرا برنهي بر زمين
نگردم بجايي که جويند کين |
ز گيتي برادر توي شاه را
همي زير نعل آوري ماه را |
يکي با سياوش نبرد آورد
سر سرکشان زير گرد آورد |
يکي نامور بود نامش دمور
که همتا نبودش به ترکان به زور |
چنان خوارش از پشت زين برگرفت
که لشکر بدو ماند اندر شگفت |
چنين گفت گرسيوز کينه جوي
که مارا ز ايران بد آمد بروي |
فراوان سخن گفت و نامه بداد
بخواند و بخنديد و زو گشت شاد |
تو خواهي کشان خيره جفت آوري
همي باد را در نهفت آوري |
ازان خواب بد چون دلم شد غمي
به مغز اندر آورد لختي کمي |
بپيچيدم از جنگ و فرزند روي
گرامي دو ديده سپردم بدوي |
ز دد تيزدندانتر از شير نيست
که اندر دلش بيم شمشير نيست |
بدو گفت گرسيوز اي شهريار
مگير اينچنين کار پرمايه خوار |
بدين داستان زد يکي رهنمون
که بادي که از خانه آيد برون |
وگر سوي درگاه خوانمش باز
بجويم سخن تا چه دارد به راز |
سپاهي که شاهي ببيند چنوي
بدان بخشش و راي و آن ماهروي |
سبکسار مردم نه والا بود
و گرچه به تن سروبالا بود |
نيازست ما را به ديدار تو
بدان پرهنر جان بيدار تو |
به روز سديگر برون رفت شاه
ابا لشکر و ساز نخچيرگاه بزرگان ايران ز بهر شکار به درگاه رفتند سيصد سوار |
بيامد شهنشاه زين سان به دشت
همي تاجش از مشتري برگذشت هرانکس که بودند نخچيرجوي سوي آب دريا نهادند روي |
سه دختر بر او نشسته چو عاج
هاده به سربر ز پيروزه تاج به رخ چون بهار و به بالا بلند به ابرو کمان و به گيسو کمند |
دوات و قلم خواست وچيني حرير
بفرمود تا پيش او شد دبير |
همان نيز دختر کزان مادرست
که پاکست وپيوستهي قيصرست |
تو چيزي که گفتي درنگي مساز
که بودن درين شارستان شد دراز |
چو بشنيد قيصر گرفت آفرين
بدان نامداران با راي و دين |
کيومرث شد بر جهان کدخداي
نخستين به کوه اندرون ساخت جاي |
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همي راي زد تا بباليد بال |
دوتا ميشدندي بر تخت او از آن بر شده فره و بخت او |
چو يک بهره از تيره شب در گذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت سخن گفتن آمد نهفته به راز در خوابگه نرم کردند باز |
چنين داد پاسخ که تهمينهام
تو گويي که از غم به دو نيمهام |
شب تيره تنها به توران شوي
بگردي بران مرز و هم نغنوي |
بجستم همي کفت و يال و برت
بجستم همي کفت و يال و برت |
چو انباز او گشت با او براز
ببود آن شب تيره دير و دراز |
همي بود آن شب بر ماه روي
همي گفت از هر سخن پيش اوي |
بيامد بماليد وزين برنهاد
شد از رخش رخشان و از شاه شاد |
دل من چو نور اندر آن تيره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب |
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن |
نپيچد کسي سر ز فرمان اوي
نيارد گذشتن ز پيمان اوي |
يکي بانگ برزد بخواب اندرون
از آن غلغل نامور کدخداي |
يکي گاو برمايه خواهد بدن
جهانجوي را دايه خواهد بدن |
اکنون ساعت 10:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)