پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   ويژه نامه ماه محرم (http://p30city.net/showthread.php?t=29827)

ابریشم 12-14-2010 06:36 PM

بهترین موسیقی های عاشورایی کدامند؟



http://img.tebyan.net/big/1389/09/44...3923724663.jpg
در سالیان گذشته تعداد آثار مناسبتی در مورد واقعه عاشورا چندان قابل توجه نبود، اما چند سالی است كه تولید كنندگان آثار صوتی، مجموعه های متنوعی در كیفیتهای مختلف و در شاخه های متنوع موسیقی، تولید و روانه بازار می كنند. این آثار چندان متنوع هستند كه می توان آنها را به لحاظ قالب، در چند شاخه تقسیم بندی كرد.




دسته اول آثاری هستند كه درونمایه اثر بر مصیبت وارده تكیه دارد و مرثیه ایست بر آنچه در این حادثه عظیم روی داده است. خوانش این آثار بیشتر با سوز و گداز همراه است و بر مظلومیت كاروان كربلا تكیه می کند. اگر اثر در قالب موسیقی سنتی باشد، معمولا آوازخوانی جزء ضروری اثر خواهد بود. اینگونه آثار یا مستقیما به ذكر حادثه اشاره دارد و یا در لفافه سخن می گوید. اثری مثل «وداع» اثر حسام الدین سراج یا «خروش بحر» با صدای علیرضا افتخاری از این دسته آثارند.
دسته اول آلبوم های تولید شده برای محرم، آثاری هستند كه درونمایه اثر مرثیه ایست بر آنچه در این حادثه عظیم روی داده است.دسته دوم، آثاری هستند که در آنها تصنیف ها یا آهنگها بیشتر بازسازی موسیقایی نوحه های قدیم یا جدید هستند و دسته سوم آثاری هستند كه لحنی حماسی و تاثیرگذار دارند.

دسته دوم، آثاری هستند که در آنها تصنیف ها یا آهنگها بیشتر بازسازی موسیقایی نوحه های قدیم یا جدید هستند که در مواردی این بازسازی به خلق اثری جدید با مختصات جدید بدل شده است. آثاری چون «ماه نی» با صدای امیرحسین مدرس و «غریبانه»، اثر غلام كویتی پور از این دسته اند.
دسته سوم، آثاری هستند كه لحنی حماسی و تاثیرگذار دارند. شاید سرآمد آثاری كه در این قالب تولید شده را بتوان، «مولای عشق» به خوانندگی علیرضا عصار دانست.



----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
http://winbmi.persiangig.ir/Hosain/m....2ir.ir%29.GIF


ابریشم 12-15-2010 11:30 AM

اشعاری در مورد حضرت علی اکبر (ع)
چه شبها را ببالینت پسرجان تا سحر کردم
بصد امید اندر دل به آینده نظر کردم
بگلزار حیاتم چون تو سرویرا همی دیدم
سرودم نغمة شادی و غم از سر بدر کردم
بدل گفتم که دامادت کنم زینت خود بندم
زخونت جان مادر زینت اندر موی سر کردم
تو نشکفته هنوز ای نوگل لیلی خزان گشتی
منم چون بلبل سرگشته سر در زیرپر کردم
بمرگت عزتم رفت و اسیر کوفیان گشتم
بجای جامة دامادیت نیلی بسر کردم
چو مرغی آشیانم سوخته نومید سرگردان
دودست اندر بغل در این بیابان ناله سر کردم
فلک زد پشت پائی بر بساطم در بدر گشتم
بیا شبهای مادر بین که بیتو چون سحر کردم
بیاد غنچة پژمرده­ام هر جا گلی دیدم
بجای اشک از دیده روان خون جگر کردم
http://niayeshgah.persiangig.com/image/2qlr9lk99.jpg


رسم است که چون مرد زکس تازه جوانی
گویند بمرگش که بقا باد پدر را
چون بر سر نعش پسر آید پدر پیر
باگریه در آغوش کشد نعش پسر را
از داغ پسر تا نکند چاک گریبان
گیرند همه دستش و پوشند نظر را
آن یک بنوازش که مکن ناله و افغان
وین یک بتسلی که مزن صورت و سر را
یک دوست بگیرد ز وفا بازوی او را
وان دوست همی پاک کند اشک بصر را
تا آنکه فراموش کند این غم جانسوز
بندند برایش ز وفا بار سفر را
در حیرتم آندم که حسین با دل پرخون
بر جسم پسر داشت زغم دیدة تر را
کی داد بر او تسلیت از مرگ جوانش
میریخت چو از دیده فرو خون جگر را




شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز
بهر مخالفان عراق آن مه حجاز
در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب
کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز
زآن انجمن رسید بانجم غباز غم
زآن دوده رفت بگردون دون نواز
شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت
کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز
پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز
همواره باد نخل مراد تو سرفراز
مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد
بهر جهاد بد منشانم خط جواز
رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم
پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز
با مادر شکستة خود در وداع گفت
در هجر من مسوز بسودای من بساز
شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش
گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز
و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود
روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز
گفتا بر این گروه گواهی که میکنند
آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز
چون میشدیم مایل روی رسول تو
ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز
یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم
ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز
برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم
تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز


دلبردة من عاشق شیدا شدة ای تو
پوشیده کفن باز چه زیبا شدة ای تو
از دیده مروجان من این دل شده ویران
من تشنة تو آبحیاتی تو لب عطشان
جز آه نمانده است در این سینه سوزان
با دیدة من بین که چه غوغا شدة ای تو
آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی
من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی
از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی
در راه بلا رهبر لیلا شدة ای تو
دل از همه کس من که بریدم بتو بستم
بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم
از دوری تو ناله کنم تا که من هستم
با خون دلم دلبر رعنا شدة ای تو
یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم
از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم
حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم
بیند کفنت دیده غم افزا شدة ای تو
کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا
محشر شده از دوری تو خاطر لیلا
تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما
ای محشر من چونشده برپا شدة ای تو
حاجی رضا هشیار
سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت
پيش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت
مأذنه كرببلا بود و اذان سر مى‏داد
بر لبش نغمه تكبير و به ميدان مى‏رفت
بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود
زير قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت
زينب اسپند به كف داشت و دل مى‏سوزاند
يوسف كرببلا جانب كنعان مى‏رفت
اشك مى‏ريخت به پشت سر او آب نبود
به بيابان بلا، جان سليمان مى‏رفت
دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت
گوئيا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت
صفحه اول ايثار، چو مى‏خورد ورق
مصحف عشق سوى صفحه پايان مى‏رفت
گيسويش در طيران بود و به دستان نسيم
دست از دل شده با موى پريشان مى‏رفت
پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت
آب مى‏كرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت
رفت ميدان و دل شاه دگر بار شكست
لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شكست
دست بر گردن مركب سوى بازار آمد
يوسف كرببلا رونق بازار شكست
هركه با هرچه به كف داشت خريدارش شد
عضو عضو بدن آن بت عيار شكست
نيزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند
بى صف آمد يكى و پهلوى آن يار شكست
نرخ شمشير چه سنگين و گران بود كزان
باز هم فرق سر حيدر كرار شكست
ناله سرداد و سرآسيمه شه آمد به سرش
دلش از ديدن آن منظره بسيار شكست
پاى بر روى زمين مى‏زد و بابا مى‏گفت
دل خورشيد از اين واقعه صد بار شكست
يك طرف قطعه‏اى و قطعه ديگر طرفى است
زين مصيبت الف قامت دلدار شكست
بر سر نعش على غصه ز جان سيرش كرد
لرزه افتاد به زانو و زمين گيرش كرد
شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز
بهر مخالفان عراق آن مه حجاز
در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب
کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز
زآن انجمن رسید بانجم غباز غم
زآن دوده رفت بگردون دون نواز
شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت
کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز
پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز
همواره باد نخل مراد تو سرفراز
مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد
بهر جهاد بد منشانم خط جواز
رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم
پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز
با مادر شکستة خود در وداع گفت
در هجر من مسوز بسودای من بساز
شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش
گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز
و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود
روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز
گفتا بر این گروه گواهی که میکنند
آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز
چون میشدیم مایل روی رسول تو
ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز
یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم
ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز
برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم
تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز
حکیم ساوجی
گــفــت اي تـــازه جــوان نـوثـمـرم
ديــده بـگــشــا و بـبـين چشم ترم
اي گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــيــد
قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـيـد
خـيــز و بــابــا بــه كـنـارم بـنـشـين
مـاتـمــت كـرده مرا زار و غمين
اي پـسـر رفـتي و خون شد دل من
ســيــل غــم كند ز بن حاصل من
عـلـي اي يـوســف گــل پــيــرهــنم
مـن چـو يـعــقــوب دچـــار مـحنم
اي جوان چشم بره، خواهر توست
مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست
نـوجـوان اكـبـرم اي نـيـك خـصال
ايـكـه بودي به نبي،‌شبه و جمال
هـيـجــده ســالــه مـن خـيز ز جـاي
گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزداي
عـلي اي كـوكــب تــابـــان ســحـــر
بــود كــوتــاه چــه عـمـر تو پسر
اي دريــغـــا كــه ز بـيـداد زمـــــان
بــاغ امـيـد دلــم گــشــتــه خزان
شـد تـنــت پــاره ز تــيـــغ اعــــــدا
ايــن چـه حـالـسـت فــدايـت جـانا
نــازنـيـن پـيــكـر تـو از چه بخاك
بــيــنـم افـتـاده و ليكن صد چاك
داغ جــانـكـاه تـو پـرسـوخــت مرا
فـاش گـويم كه جگر سوخت مرا
روشــنــي بـخـش بـكـاشـانــــه دل
بــي تــو تـاريـك بــود خـانــه دل
حـيـف و صـد حـيـف فتادي تو ز پا
بــعــد تــو خــاك بــفـــرق دنــيـا
تــن مـجــروح تــرا اي پــســــــرم
نـتــوانــم كــه بــرم ســوي حـرم
خــم شــد و چــهــره اكـبـر بـوسـيد
گــل پــر پــر شــده اش را بـوئيد
بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت
با كسم نيست دگر گفت و شنفـت
هــر زمـان لـب بـگـشايم به سخن
گـويــم اي اكـبـر مـن اكـبـر مـن
گــو «حـيـاتـي»‌ز مـصيبت لب بند
نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد
ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
اي اشک‌ها بريزيد از ديده چون ستاره
جز من که همچو خورشيد افروختم در اين دشت
کي پاره پاره ديده اندام ماهپاره
ما هم فتاده بر خاک ديدم که خصم ناپاک
با تيغ زخم مي‌زد بر زخم او دوباره
در پيش چشم دشمن بر زخمت اي گل من
جز اشک نيست مرحم ،جز آه نيست چاره
زد خنده قاتل تو بر اشک ديده من
با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره
وقتي لبت مکيدم، آه از جگر کشيدم
جاي نفس برآيد، از سينه‌ام شراره
اي جان رفته از دست ،بگشاي ديده از هم
جاني بده به بابا ،حتي به يک اشاره
دشمن چنين پسندد، استاده و بخندد
فرزند ديده بندد، بابا کند نظاره
چون ماه نو خميدم، با چشم خويش ديدم
خورشيد غرق خون را، در يک فلک ستاره
دردا که پيش رويم، در باغ آرزويم
افتاد ياس خونين ،با زخم بي‌شماره
جسم عزيز جانم ،چون دامن زره شد
از زخم هر پياده ،از تيغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک، جان حسين برخاک
ميثم بر آن تن پاک ،خون گريه کن هماره
نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد >
<
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای

چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم
صبحم زستاره سحرم دست کشیدم
شد روز جهان از نظرم تیره تر ازشب
آنجا که زنور بصرم دست کشیدم
دربادیه عشق زطوفان حوادث
من از شجر و از ثمرم دست کشیدم
با خون جگر این گهر افتاد به دستم
وز موج بلا از گهرم دست کشیدم
از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست
با داغ علی از جگرم دست کشیدم
همراه سفر بود مرا در سفر عشق
افسوس که از هم سفرم دست کشیدم
اثار شهادت به رخش دیدم و مردم
وقتی به به جبین پسرم دست کشیدم

سیدرضا مؤید
يارب زحالم آگهي كز تن روانم ميرود
مانند گل از گلستان اكبر جوانم ميرود
يارب گواهي كاين زمان شد جانب ميدان روان
شبه رخ ختم رسل سرو روانم ميرود
اي شبه خير المرسلين مهلاً‌كه از داغت يقين
تا آسمان هفتمين آه و فغانم ميرود
رفتي تو اي بابا برو ،‌بنگر كه از داغت چسان
صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم ميرود
يارب تو مي باشي گواه كاكنون به سوي اين سپاه
با سينه پر سوز و آه ،‌آرام جانم ميرود
(رضائي)
نوگلا، گردیدنت پرپر بدینسان زود بود
دریم خون خفتنت از جور عدوان زود بود
ای علی ، ای بلبل گلزار باغ مصطفی
این چنین خاموشیت جانا بدوران زود بود
طایر قدس آشیان از تیر صیاد جفا
بی پر و بی بالیت در این بیابان زود بود
همچو مرغ بسملی بینم ترا در خاک و خون
توتیاسان جسمت از سم ستوران زود بود
خاک بر فرق جهان و زندگانی بعد تو
رفتنت زین دار ای سرو خرامان زود بود
خیز ای رعنا جوان بین گشتم از داغ تو
پیرفرقتت از بهر من ای ماه تابان زود بود
بین جوانان بنی هاشم به بالینت غمین
داغت اندر قلب این رعنا جوانان زود بود
با دوصد افغان برم بر خیمه گاه اما فسوس
محنتت بر مادر گیسو پریشان زود بود
اشگ میریزد بصیر از چشم گوید این چنین
ماتم اکبر برای شاه خوبان زود بود
.
http://winbmi.persiangig.com/Hosain/....2ir.ir%29.gif
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:T...626834.jpg&t=1

یک گل ز گلزار حسین در بزم جانان میرود
از بهر جانبازی حق اکبر بمیدان میرود
چون دید بابش بی معین گردیده در آن سرزمین
بهر قتال مشرکین با لعل عطشان میرد
آن سر و قد نوجوان چون شد بسوی دشمنان
بابش بدنبالش روان با چشم گریان میرود
جان پدر بود آن پسر با چهرة همچون قمر
گوئی که در چشم پدر آن جسم چون جان میرود
آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو
بر عزم هیجا با عدو چون شیر غرّان میرود
از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا
فریاد آل مصطفی تا عرش رحمان میرود
طوطی بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان
یک گل زگلزار حسین در بزم جانان میرود
طوطی همدانی
http://ma1348.jeeran.com/ali_akbar/054.jpg
پسر از بهر جانبازى به ميدان ظفر مى رفت
پدر را سيل اشك از ديده همراه پسر مى رفت
پسر تنها نمى رفت از براى بذل جان زيرا
پسر مى رفت و دنبال سرش جان پدر مى رفت

ابریشم 12-15-2010 11:32 AM

خطبه حضرت ابالفضل العبّاس در شهر مكّه مكرّمه در سال60 هجري
[پيش از هجرت كاروان از مكّه به كوفه]
در آن مقطع حساس تاريخ که حسين-درود خدا بر او - رو به سوي خانه خدا نهاد تا در سايه حرم امن الهي، زمينه مبارزه اصلاح طلبانه و عدالتخواهانه خويش را فراهم آورد؛ حراميان آن روزگار، راه را سنگدلانه بر او بستند، و حج حسين عليه السلام به ظاهر نيمه تمام ماند. (اگر چه حسين عليه السلام ، ايام حج را به چهل روز كشاند و حج نيمه تمام خود را در وادي طف با بوسه برخنجر به اتمام رساند).

عباس -جان عالمي به فدايش- که از نزديک شاهد ماجرا بود، گستاخي دشمن را با فرزند مکه و منا تاب نياورد، و با ايراد خطبه اي دشمن شکن، پس از حمد خدا، بر دشمن دون چنين فرياد آورد که:




... أَيُّهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَريقَ البَيتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَريَّه؟ وَ مَن هُوَ اَدني بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَليَّه وَ اَسرارُهُ العِلّيَّه وَاختِبارُهُ البَريَّه لِطارِ البَيتِ اِليه قَبلَ اَن يَمشيَ لَدَيه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ يَستَلِمُ يَدَيه وَ لَو لَم تَکُن مَشيَّةُ مَولايَ مَجبُولَةً مِن مَشيَّهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَيکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلي عَصافِيرِ الطَّيَران.
اَتُخَوِِّنَ قَوماً يَلعَبُ بِالمَوتِ فِي الطُّفُوليَّة فَکَيفَ کانَ فِي الرُّجُوليَّهِ؟ وَلَفَدَيتُ بِالحامّاتِ لِسَيِّد البَريّاتِ دونَ الحَيَوانات.
هَيهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن في بَيتِهِ الوَحيُ وَ القُرآن وَ مِمَّن في بَيتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن في بَيتِهِ التَّطهيرُ وَ الآيات.
وَ أَنتُم وَقَعتُم فِي الغَلطَةِ الَّتي قَد وَقَعَت فيهَا القُرَيشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُريدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبيّکُم وَ لا يُمکِن لَهُم مادامَ اَميرُالمُؤمِنينَ (ع) حَيّاً وَ کَيفَ يُمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبي عَبدِاللِه الحُسَين (ع) مادُمتُ حَيّاً سَليلاً؟
تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبيلِه بادِروُا قَتلي وَاضرِبُوا عُنُقي لِيَحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَيکُم وَ عَلي اَجدادکُم.


اي ناسپاسان گناهکار ! آيا راه بيت را بر امام نيکوکاران مي بنديد؟ چه کسي سزاوارتر به اين خانه است از ديگر موجودات؟ و چه كسي نزديکترين به اين خانه است؟ و اگر حکمت هاي خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بيت به سوي ايشان[حسين (ع)] پرواز مي کرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش[حسين (ع)] را استلام مي کند و اگر خواست مولاي من خواست خداوند رحمن نبود هر آينه بر سر شما مانند بازِ شکاري که بر گنجشکان فرود مي آيد نازل مي شدم.
آيا قومي را که مرگ را در کودکي به بازي مي گرفتند مي ترسانيد، در حاليکه الان در مردانگي قرار دارند. همه جانم فداي آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حيوانات[هستند].
هيهات بنگريد به کسي که شراب مي نوشد[مراد يزيد ملعون است] و به کسي که صاحب حوض و کوثر است؛ و به کسي که در خانه وحي و قرآن است [مراد امام حسين(ع)است] و به کسي که در بيتش اسباب لهو و نجاست است[مراد يزيد ملعون است]؛ و به کسي كه در خانه اش نزول آيات[نشانه ها] و[آيه] تطهير است.
شما در غلطي واقع شديد که قريش واقع شدند. چرا که اراده قتل پيامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پيامبرتان را و[اين حيله] براي ايشان تا وقتي اميرالمؤمنين(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است كشتن ابا عبدالله الحسين(ع) تا وقتي که من زنده ام.
بياييد تا به راهش[راه كشتن امام حسين(ع)] آگاهتان کنم؛پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنيد تا به مقصودتان برسيد. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان[كه قصد كشتن پيامبر(ص)را داشتند] باد


ابریشم 12-15-2010 11:32 AM


جملاتی از حسین در سوگ عزیزانش



http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gif



امام حسين (عليه السلام) در سوك ده تن از افراد مورد علاقه و ياران خويش كه با حزن و اندوه سخن گفت، عبارت بودند از:


1 - على بن الحسين (على اكبر): زمانى كه وى به شهادت رسيد، حضرت، بالين او آمد و فرمود:
قَتلَ الله قوما قتلوك ما اجراءهم على الرحمان و على انتهاك حُرمة الرسول، على الدنيا بعدك العفا.
((خدا بكشد مردم ستمگرى كه تو را كشتند، اينان تا چه اندازه بر خدا و به هتك حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بى پروا شده اند، پس از تو، اف بر اين دنيا!))

2 - عباس بن على (عليه السلام): وقتى عباس (عليه السلام) به فيض شهادت نايل گشت، امام حسين (عليه السلام) بالين او حاضر شد و فرمود:
الآن انكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شُمت بى عدوّى.
((اكنون پشتم شكست، چاره انديشى ام اندك و زبان شماتت دشمن به رويم باز شد)).

3 - قاسم بن حسن (عليه السلام): آن گاه كه وى به شهادت رسيد، امام (عليه السلام) بالين او حضور يافت و فرمود:
بُعدا لقوم قتلوك و خصمهم فيك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم).
((دور باد از رحمت خدا! گروهى كه تو را به شهادت رساندند، جدت رسول خدا در روز رستاخيز در اين زمينه با آنان دشمنى كند)).
سپس فرمود: عزّ على عمّك إن تدعوه فلا يجيبك.
((بر عمويت بس دشوار است كه او را به يارى خود فراخوانى، ولى نتواند به تو پاسخ مثبت دهد)).

4 - عبدالله بن حسن (عليه السلام) هنگامى كه عبدالله به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) او را در آغوش گرفت و فرمود:
يابن اخى! اصبر على ما نزَل بك، و احتسِب فى ذلك الخير، فان الله يُلحقك بآبائك الصالحين.
((فرزند برادر! صبر و شكيبايى ورز و از آن اميد خير داشته باش كه خداوند تو را به دنياى پاك و شايسته ات ملحق خواهد ساخت...)).

5 - عبدالله بن حسين (عليه السلام): زمانى كه او به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) خون گلويش را به آسمان پاشيد و عرضه داشت:
اللهم لا يكن عليك من دم فصيل.
((خدايا! ارزش خون او كه از خون بچه ناقه صالح در نزد تو كمتر نيست))
.
6 - مسلم بن عوسجه: هنگامى كه مسلم به شهادت رسيد، امام (عليه السلام) بالين وى حاضر شد و فرمود: رحمك الله يا مسلم؛
((اى مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گرداند)) و اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم مَن ينتظرُ و ما بدَّلوا تبديلا.

7 - حبيب بن مظهر: آن گاه كه وى به فيض شهادت نايل گشت، امام حسين (عليه السلام) بالين سر او آمد و فرمود:
عند الله احتسب نفسى و حُماة اءصحابى.
((بذل جان خود و شهادت يارانم را در پيشگاه خدا ذخيره مى نهم.

8 - حر بن يزيد رياحى: هنگامى كه وى به شهادت رسيد، حضرت بر بالين او قرار گرفت و فرمود: انت كما سمّتك امّك حرُ فى الدنيا و سعيد فى الآخرة.
((همانگونه كه مادرت تو را نام نهاده، در دنيا آزاد مرد و در آخرت، سعادتمندى)).

9- زهير بن قين: آن گاه كه زهير شربت شهادت نوشيد، حضرت بالين او آمد و فرمود:
لا يبعدنّك يا زهير من رحمته و لعن الله قاتليك، لعنَالَّذِينَ مسخوا قردة و خنازير.
((زهير! خداوند تو را از رحمت خويش دور ندارد و قاتلانت را لعنت كند به سان كسانى كه به صورت ميمون و خوك در آمدند.))

10 - جَون برده ابوذر: زمانى كه جون به شهادت رسيد، حضرت بالين او حاضر شد و فرمود:
اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و عرّف بينه و بين محمد و آله.
((خدايا! چهره اش را سفيد، بدنش را خوشبو و ميان او و محمد و خاندانش، آشنايى بيشتر قرار ده)).

ابریشم 12-15-2010 11:33 AM

اشعار حضرت علی اکبر (ع)...

http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gif

http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2824%29.gif

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم

ابریشم 12-15-2010 11:34 AM

عاشورا، اتحاد بزرگ اسلامى ، و سخنى از ((دارالتقريب )) مصر



آرى ، بايد عاشورا را، رمز وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان پيرامون محور قرآن قرار داد، و اينگونه آن را شناخت ، و اينگونه از اين سرمايه انسانى عظيم بهره بردارى كرد. در اينجا مناسب است توجه كنيم به سخنان شيخ محمد محمد مدنى مصرى رئيس هيات تحريريه مجله ((دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه ))، چاپ قاهره .



دارالتقريب ، در مصر تشكيل يافت ، و در روزگار خود، رسالت ايجاد اتحاد ميان مسلمانان جهان را بر عهده خويش مى دانست و دراين باره مى كوشيد، و مجله اى برپا به نام ((رساله الاسلام ))، در سطح جهان منتشر مى كرد، و جمعى از مصلحان و عالمان بزرگ و نويسندگان معروف و محققان و استادان و اديبان سرشناس مذاهب اسلامى - از كشورهاى مختلف - با آن همه همكارى داشتند. رئيس هيئت تحريريه مجله ، شيخ محمد محمد مدنى مصرى ، يكى از شخصيت هاى بر جسته جماعت تقريب است . وى در سر مقاله شماره چهارم ، از سال چهارم (محرم 1372 ق )، به يادكردى از ماه محرم مى پردازد، و در آن مقاله چنين مى گويند:



...ماه محرم ما را به ياد حادثه اى سترگ ، و فاجعه اى عظيم مى اندازد، كه اسلام در نخستين روزگار خويش بدان مبتلا گشت . اين فاجعه (از بعد مصائب آن )، ضربه اى بر پيكر اسلام وارد آورد كه مسلمانان تا امروز مانند مادران داغدار، براى آن مى نالند، يعنى كشته شدن امام شهيد، زاده زهراى بتول ، اباعبدالله - عليه و على جده و آله الصلاه و السلام - حسين ، نمونه كامل مجاهدان راه خداست . حسين نگريست كه حق پايمال گشته و خرد شده است ، و باطل از همه سو بر آن احاطه كرده و راه عرض وجود را بر آن بسته است ؛ و ديد كه خود او - كه شاخه درخت نبوت است ، و فرزند امام شيردلى كه لحظه اى نترسيد، و سر خود را از ذلت فرود نياورد - اكنون مكلف است كه اين پرده هاى تار ستم را بدرد، و اين سياهيهاى متراكم باطل را نابود سازد. گويى بانگى از اعمال قلبش بر سر او فرياد مى زند:
اى فرزند پيامبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اى ! تو كه خداوند به بركت جدت پيامبر، ظلمات جاهليت را بر طرف ساخت ، و حق را استوار گردانيد، و باطل را بر انداخت ، تا نصر خدايى و فتح و پيروزى در رسيد، و مردمان دسته - دسته به دين خدا در آمدند؛ همچنين پدرت شير و شمشير خدا، كه تا مشركان مغلوب نگشتند، و تا چشم منافقان و مفسدان كور نگرديد، لحظه اى نياسود. پس اكنون اى حسين قيام كن ، و پرچم مبارزه و جهاد را بر افراز ، چنانكه جدت و پدرت ، - از پيش - مبارزه و جهاد را برانداز، و زمين را از لوث وجود متجاوزان ستمگر فاجر تطهير كن .
اى حسين ! حرمت خاندان پيامبر را در ميان امت شكسته اند و آنان را به ذلت كشانده اند، و زنان و كودكان و يتيمان و بى سرپرستان پايمال شده اند، آنسان كه هيچ چاره اى براى آنان نمانده ، و را نجات و رهايى به روى آنان بسته شده است ؛ اكنون ، اگر پسر على و فاطمه به داد مظلومان نرسد و براى نجات محرومان قيام نكند - چه كسى بيچارگان و بى پناهان و مظلومان را نجات خواهد داد؟



آرى ، گوئيا حسين، ازا اعماق قلب خود بانگى مى شنيد كه او را با اين فرياد تكان دهنده فرا مى خواند، و شبانه روز با اصرار به قيام وا ميداشت ، و به هنگام خواب و به گاه بيدارى در همه وجودش طنين مى افكند. و حسين ديگر چاره اين نديد جز اينكه به اين ندا پاسخ دهد، و به كمك دادخواهان و وحشت زده و مظلوم بشتابد، و به سخنان كسانى كه او را از اين جهاد الهى باز مى داشتند يا مى ترساندند، كمترين اعتنايى نكنند.


و با اينكه مى دانستند كه دشمنان او فاجرانى هستند خدانشناس ، كه هيچ عهد و پيمانى را در مورد خاندان پيامبر (از سر بى اعتنايى و بى دينى ) رعايت نمى كنند، و حرمت آنان را پاس نمى دارند، از آماده شدن براى جهاد در راه خدا باز نايستاد، چرا؟ چون او مرزبانى مجاهد بود كه به امر خدا قيام مى كرد؛ پس براى او مهم نبود كه غلبه كند يا مغلوب شود، زيرا در هر دو صورت او (به تكليف دينى خويش عمل كرده بود و) شرف قيام در راه خدا را بدست آورده بود. و آيا براى قيام كنندگان در راه خدا جز يكى از دو نيكوترين پاداشها خواهد بود: پيروزى يا شهادت (كه آن نيز پيروزى است به شكلى ديگر).
و اگر حسين ، در راه خدا و حقيقت شهيد شد، قاتلان وى براى هميشه به لعنت خدا و فرشتگان و مردمان دچار گشتند؛ و او در نزد خدا، به بالاترين درجات نايل آمد، بهمراه پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان . و ما بايد از ياد ماه محرم سرمشق بگيريم ، و از پيشينيان خود در دين ، براى خويشتن ، الگو و اسوه بسازيم . و اين سخنان براى آنان كه داراى دلى زنده اند (و خردى بيدار) و با همه وجودش گوش فرا مى دهند، آموزنده و سازنده است .


اكنون بنگريد كه اين دانشمندان مصرى - از برادران اهل سنت - كه خود از مصلحان دينى و اعضاى ((جماعت تقريب )) است : همان سخن را مى گويد كه ما مى گوييم ، يعنى اينكه در آن عهد اسلام رو به نابودى بود، و ظلمات جاهليت و ستم همه جا را گرفته بود، و حق و عدل راهى براى تحقق نداشتند، و امام حسين (ع ) خود را مكلف ديد تا براى بازگرداند اسلام و تاراندن جاهليت قيام كند، و قيام و جهاد او نيز مانند قيام و جهاد جدش پيامبر اكرم (ص ) در برابر جاهليت و مردم جاهليت بود، و همچون مبارزات پدرش على (عليه السلام )، در برابر دشمنان گوناگون اسلام ؛ پس او تكرار وجود محمد(ص ) و على (ع ) بود (چنانكه دشمنان تكرار وجود جاهليت بودند)، و او مرزبان اسلام و نگهبان قرآن ، بلكه تجديد كننده حيات اسلام و قرآن ، و از ميان برنده جاهليتى بود كه دوباره به دست فاسدان اموى شكل گرفته بود. پس به نظر اين عالم مصرى منادى تقريب نيز، اسلام ، حسينى البقاء است ، و وظيفه مسلمانان است كه ياد محرم را زنده بدارند، و از جهاد عاشورا سر مشق گيرند، و آن را رمز دفاع از مرزهاى مقدسات اسلامى و ارزشهاى قرآنى قرار دهند، و عامل اتحاد اسلامى - در يك بسيج بزرگ جهانى - گردانند؛ و بخوبى دريابند و به خود يادآور شوند كه خون عاشورا، مايه نجات اسلام ، و بقاى قرآن ، و حفظ انسانيت ، و حذف جاهليت ، و تداوم بشريت واجد ارزش گشت ، و آفاق حيات بشرى را، در بامداد (فجر)، و شامگاهان (شفق )، با رنگ حماسه و شرف ، سرخفام ساخت ، چنانكه ابوالعلاى معرى (م : 449 ق .) مى گويند:

و على الدهر من دماء الشهيدين على و نجله شاهدان فما فى اواخر الليل فجران و فى اولياته شفقان ثبتا فى قميصه ليجى ءالحشر مستعديا الى الرحمان

- بر صفحه روزگار، از خون دو شهيد، على و فرزندش ، همواره دو گواه پايدار است :
- اين دو گواه خونين ، در پايان هر شب ، به شكل فجر (سرخى سپيده دمان )، و در آغاز هر شب ، به شكل شفق (سرخى شامگاهان )، نمودار مى گردند.
- و همينگونه پايدارند تا روز رستاخيز كه بيايند و در نزد خداى رحمان تظلم كنند و داورى خواهند.

و شيخ فريد الدين عطار نيشابورى (م : 618 ق ) مى گويند:

امامى كافتاب خافقين است

امام ، از ماه تا ماهى ، حسين است

بسى خون كرده اند اهل ملامت

ولى اين خون نخسبد تا قيامت

هر آن خونى كه بر روى زمانه ست

برفت از چشم و اين خون جاودانه ست

چون ذاتش آفتاب جاودان بود

زخون او شفق باقى از آن بود

چون آن خورشيد دين شد ناپديدار

در آن خون چرخ مى گردد چو پرگار

ابریشم 12-15-2010 11:35 AM

شبيه ترين مردم را به پيامبر






((على اكبر)) پسر جوان امام حسين ، از پدر اذن مى گيرد تا در مبارزه شركت كند. به يك بار، مهر حسين مى جوشد، تكانى در دل و انقلابى در قلب پديد مى آيد. و اشك در چشم حسين ، حلقه مى زند، مى بيند آنكه در برابر اوست جوانش است . اگر به ميدان رود تا چند لحظه ديگر، روى زمين و زير سم اسبان دشمن قرار خواهد گرفت و اين شبيه پيامبر، همچون گلى در چنگ طوفان ، خزان زده و پر پر مى شود.
اين آيه در نظر امام جرقه مى زند و بر دلش مى تابد كه :


((مؤ من بايد خدا و پيامبر و جهاد و مبارزه در راه خدا را به هنگام ضرورت و نياز، بر خانه و كسب و كار و قوم و خويش و زن و فرزند و پدر و برادر و خانواده ، برترى دهد و به سوى جهاد بشتابد...)).
اين الهام و اين بنياد فكرى و ساخت روحى ، امام را چنان فداكار و با گذشت مى سازد كه به قتل عام فرزندان و ياران و اسارت خاندان خود و به آتش كشيده شدن خيمه هايش و سختيها و فاجعه هاى بسيار ديگر، تن در مى دهد و همه را در راه هدف مقدس خويش ((فدا)) مى كند و براى رسيدن به ((جانان ))، ((جان )) مى دهد. و هرچه را كه از ((او)) مى رسد، نيكو مى شمارد و استقبال مى كند.


((على اكبر))، جوانى است دلاور و پرشور و جنگجويى است تكاور و بى همانند. سيمايى ملكوتى دارد و ايمانى بس والا. سخنش ، چهره اش ، راه رفتنش و حركتش ، چهره و سخن و راه رفتن پيامبر را در خاطره ها تجديد مى كند و يادآور آن همه شور و حماسه و حركت و جذبه است . وقتى آرزوى ديدار رسول خدا را مى كنند به اين جوان مى نگرند. احساسى رقيق در دل دارد و در كنار آن نفرتى شديد و كينه اى مقدس از ستم و تبعيض و استضعاف و استثمار و مسخ انسانها و خريدن انديشه ها...
على اكبر، معنويت مجسم است و اين الفاظ به سختى مى تواند چهره ((على اكبر))را تا اندازه اى بس اندك ، ترسيم كند.
سوار بر اسب مى شود. و آهنگ رفتن به ميدان ، در چشمان جذابش ‍ حلقه هاى اشك مى آورد.


- فرزندم ! تو و گريه ؟
- پدر جان ! نمى خواهم گريه كنم ولى فكرى مرا مى رنجاند و اشك در چشمانم مى آورد.
- چه فكرى ، فرزندم ؟
- اينكه مى روم و تو را تنها و بى ياور مى گذارم .
- فرزندم ! من تنها نمى مانم ، به زودى با تو، خواهم بود.
حسين ، چنان با قاطعيت و صلابت و استحكام ، اين سخن را مى گويد كه گويى پسرش را در يك بزم سرور و مجلس ضيافت خواهد ديد. از هم جدا مى شوند.
پسر رشيد و دلاور، روانه ميدان مى شود. پسر از جلو مى رود. نگاه پدر از پشت سر، با حسرتى دردناك ، آميخته با شوقى وصف ناپذير، به قد و بالاى اوست . نگاهش از فرزند جدا نمى شود، نگاه كسى كه از بازگشت او نااميد و ماءيوس است .


آنگاه رو به آسمان كرده آنان را نفرين مى كند: ((خدايا! شاهد باش ! شبيه ترين مردم را به پيامبرت ، در چهره و گفتار و منطق و عمل ، به سوى اين مردم فرستادم . خدايا! جمع اين مردمى را كه از ما دعوت كردند ولى خود به روى ما شمشير كشيدند و از پشت بر ما خنجر زدند و به جبهه دشمن پيوستند، پراكنده ساز و بركات خويش را از اينان برگير و روز خوش بر اينان نياور)).


راستى كدام قلم و كدامين بيان است كه بتواند اين صحنه را مجسم و ترسيم كند؟ صحنه اى كه پسرى در برابر پدر ايستاده و اجازه نبرد مى طلبد، هر دو در يك ((راه ))اند و هر دو نيز در يك ((فرجام مشترك )) با هم . صحنه اينكه اين دو، دست در گردن هم مى اندازند تا پس از اين ((پيوند))، از هم ((جدا)) شوند ولى پس از ساعتى باز هم ((با هم )) خواهند بود. صحنه اى كه دل پسر، در چشمه چشم پدر شناور است و دو قلب ، با هم مى طپند و به يك عشق ، مى بينى كه ((كلمه )) براى توصيف اين حال ، كوچك و محدود است و ناتوان . و آن همه عظمت و ژرفاى ايثار و فداكارى در قالب ((لفظ)) نمى گنجد و ((واژه )) عاجز است و قلم به ناتوانى خود اعتراف مى كند.


((على اكبر)) در صحنه نبرد، با سلحشورى و قدرتى شگرف ، مى جنگد و گروهى را به خاك مى افكند. در بحبوحه توان جوانى است و اوج قدرت جسمى و از نرمى عضلات ، چالاكى بدن و خسته نشدن مچ دست و بازو و پشت و كمر، كه از بايستگى ها و نيازهاى نخستين يك شمشير زن است ، برخوردار مى باشد. هنگام شمشير زدن ، آنچنان با مهارت شمشير فرود مى آورد و چنان سريع و زبردست حمله مى كند و دفاع مى نمايد كه مانورها و حركت ها و نمايش هاى رزمى او مورد توجه قرار مى گيرد و ديد همگان را به خود مى كشد و حتى سربازان جبهه مخالف هم زبان به تحسين مى گشايند و نمى توانند از ابراز شگفتى و اعجاب ، خوددارى كنند.


على در ميدان ، هنگام حمله هايش اين رجز را مى خواند:
((من پسر حسين بن على هستم . به خداى كعبه سوگند كه ما به پيامبر سزاوارتريم و به خدا قسم ! هرگز نبايد ناپاك زاده اى همچون يزيد، بر ما حكومت كند و سرنوشت جامعه اسلامى را در دست گيرد...)).
در حمله هاى پياپى خود، گروه زيادى را مى كشد و در فرصتى كوتاه به اردوگاه امام مى آيد و آب مى طلبد تا لبى تر كند و جانى بگيرد.


فعاليت زياد و نبرد در زير شراره سوزان آفتاب نيمروز، به شدت او را خسته كرده است و سخت تشنه است . از ميدان برمى گردد ولى نه به جهت فرار از جنگ و درگيرى و به خاطر شانه خالى كردن از مسؤ وليت و نبرد و جهاد، بلكه تا با نوشيدن مقدارى آب و با تجديد نيرو، توان بيشترى براى پيگيرى و ادامه مبارزه بازيابد. ولى ... آبى نيست .


دوباره با همان حال به رزمگاه مى شتابد و پيكار مى كند و در پايان اين ستيز، از هر سو مورد هجوم و يورش وحشيانه خون آشامان دشمن قرار مى گيرد و در پى ضربتهاى فراوان آنان از پاى درمى آيد و... بر زمين مى افتد.


گويى ستاره اى از سينه آسمان فرود مى آيد و روى خاك مى نشيند. حسين ، با شتاب به سوى ((على اكبر)) روان مى گردد و چون ياراى تحمل اين را ندارد كه سر فرزند محبوب خود را بر خاك بيند، آن سر خون آلود را بلند مى كند و با گوشه جامه اش تا آنجا كه در امكان اوست خاك و خون را از چهره فرزند، مى زدايد. و در همان نگاه اول مى فهمد كه فرزند، زندگى را بدرود گفته است . ولى در اين حادثه ، هرگز نمى نالد و نمى گريد و به هيچ رو، اشك نمى ريزد، در حالى كه چشم به سوى آسمان مى دوزد در چهره اش ‍ اين سخن را مى توانى خواند:
((خدايا! اين قربانى را در راه اسلام بپذير)).

و اين صداى رساى حسين را در دو جبهه مى شنوند و اين روحيه بزرگ حسين ، حيرت تاريخ نگاران را نيز برمى انگيزد.
على اكبر، اولين شهيد از فرزندان ابوطالب است كه در ركاب پدرش ‍ حسين بن على ( عليهما السلام ) به فيض شهادت مى رسد.


ابریشم 12-15-2010 11:35 AM

در بيان شهادت حضرت علی اکبر(ع)




شهادت جناب ابوالحسن علي بن الحسين الاكبر سلام الله عليه

مادر آنجناب ليلي بنت ابي مره بن عروه بن مسعود ثقفي است، و عروه بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام و از عظماي معروفين است و او را مثل صاحب يس و شبيه‌ترين مردم به عيسي بن مريم گفته‌اند. و علي اكبر عليه السلام جواني خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلي الله عليه و آله شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفرج از مغيره روايت كرده كه يك روز معاويه در ايام خلافت خويش گفت سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست؟ گفتند جز تو كسي را سزاوارتر ندانيم، معاويه گفت نه چنين است بلكه سزاوارتر براي خلافت علي بن الحسين عليه السلام است و جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و جامع است شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.

بالجمله آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد. علي عليه السلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت:

اي پروردگار من گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان مي‌رود جواني كه شبيه‌ترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مي‌شديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مي‌كرديم، خداوندا بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند.

آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صيحه زد كه چه مي‌خواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

اِنَّ اللهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهيمَ وَ الَ عِمرانَ عَلي العالمينَ ذُرِيّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ علَيمٌ.

و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر (ص) خبر مي‌داد منور كرد.


ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِيَّ فَهَلَّلوُا



لَمّا بَدا بَيْنَ الصُّفُوفِ وَ كبًّرَوُا



فَافْتَنَّ فيهِ النّاظِروُنَ فَاِصْبَعٌ



يُوْمي اِلَيْه بِها وَ عَيْنَ تَنْظُروُا



پس حمله كرد، و قوت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مي‌كرد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:



اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيًّ



نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلي بِالنَّبِي



اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّ يَنْثَي



ضَرْبَ غُلامٍ هاشِميِ عَلوِيّ



وَلا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عْنَ اَبي



تَاللهِ لايَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي




همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. بهَر جانب كه روي مي‌كرد گروهي را به خاك هلاك مي‌افكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضي روايت كرده‌اند كه صد و بيست تن را به خاك هلاك افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب درآورد، علي اكبر عليه السلام از ميدان به سوي پدر شتافت. عرض كرد كه اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعب عظيم افكند آيا ممكن است كه بشربت آبي مرا سقايت فرمايي تا در مقاتله با دشمنان قوتي پيدا كنم؟ حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود واغوثاه اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدت محمد صلي الله عليه و آله را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز و در روايت ديگر است كه فرمود اي پسرك من بياور زبانت را پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّي اَرْجُو انّضك لاتُمْسي حَتّي يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً

پس جناب علي اكبر عليه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به ميدان برگشت و اين رجز خواند:





الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقايِقُ



وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق



وَاللهِ رَبّ الْعَرْشِ لانُفارِقُ



جُمُوعَكُمْ اَوْ تُعْمَدَ الْبَوارِقُ





پس خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مره بن منقذعبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مره بن منفذ چون علي اكبر عليه السلام را ديد كه حمله مي‌كند و رجز مي‌خواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش نشانم، پس همينطور كه جناب علي اكبر عليه السلام حمله مي‌كرد به مره به منقذ برخورد مره لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي (ع) را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي مي‌برد و بهر بيرحمي كه عبور مي‌كرد زخمي بر علي (ع) مي‌زد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند.

وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يَكرُّ كَرَّه بَعْدَ كَرَّهٍ حَتّي رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ في حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ يَنْقَلِبُ في دَمِهِ.

و به روايت ابوالفرج همينطور كه شهزاده حمله مي‌كرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش مي‌غلطيد و در اين اوقات تحمل مي‌كرد، تا آنگاه كه روح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا اَبَتاه عَلَيْكَ مِنّيِ

السًّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللله يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا.

و به روايت ديگر ندا كرد: يا اَبَتاه هذا جَديّ رَسُولُ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّي تَشْرِيَهَا السّاعَه. يعني اينك جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و مي‌فرمايد: اي حسين تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كرده‌ام تا در اين ساعت بنوشي پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، به روايت سيد بن طاوس صورت بر صورت او نهاد: شاعر گفته:




چهر عالمتاب بنهادش به چهر



شد جهان تار از قرآن ماه و مهر



سر نهادش بر سر زنواي ناز



گفت كاي باليده سر و سرفراز



اين بيابان جاي خواب ناز نيست



كايمن از صياد تيرانداز نيست



تو سفر كردي و آسودي ز غم



من در اين وادي گرفتار الم





و فرمود خدا بكشد جماعتي را كه ترا كشند، چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت: اي فرزند عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا.

شيخ مفيد ره فرموده اين وقت حضرت زينب سلام الله عليها از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر مي‌شتافت و ندبه بر فرزند برادر مي‌كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه‌اش بازگردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه برداريد برادر خود را پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمه‌اي كه در پيش روي آن جنگ مي‌كردند گذاشتند.

مؤلف گويد: كه در باب حضرت علي اكبر عليه السلام دو اختلافست.

يكي آنكه در چه وقت شهيد گشته، شيخ مفيد و سيد بن طاوس و طبري و ابن اثير و ابوالفرج و غيره ذكر كرده‌اند كه اول شهيد از اهل بيت عليهم السلام علي اكبر بوده و تاييد مي‌كند كلام ايشان را زيارت شهداء معروفه السَّلامُ عَليكَ يا اَوّل قَتيل مِن نَسْلِ خَير سَليل ولكن بعضي از ارباب مقاتل اول شهيد از اهل بيت را عبدالله بن مسلم گفته‌اند و شهادت علي اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده‌اند.

دوم اختلاف در سن شريف آن جنابست كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده، و از ‍حضرت سيد سجاد عليه السلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سن بيست و پنچ سالگي بوده؟ و مابين فحول علماء در اين باب اختلاف است، و ما در جاي ديگر اشاره باين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و بهر تقدير اين مدتي كه در دنيا بود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين وسعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدي كه در مدحش گفته شده:

لَمْ تَرَعَيْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ



مِنْ‌مُحْتَفٍ يَمْشي وَلاناعِلٍ




و در زيارتش خوانده مي‌شود:

اَلسَّلامَ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصّدّيقُ وَ الشَّهيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيّدُ المُقَدَّمُ الّذَي عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَ‌ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ.


و چگونه چنين نباشد آن جواني كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و اخذ آداب كرده باشد از دو سيد جوانان اهل جنت، چنانچه خبر مي‌دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويه معتبره آن حضرت اّلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده؟ ظاهر آنست كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزي. و اما آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علي اكبر عليه السلام به ميدان، حضرت حسين عليه السلام نزد مادرش ليلي رفت و فرمود برخيز و برو در خلوت دعا كن براي فرزندت كه من از جدم شنيدم كه مي‌فرمود دعاي مادر در حق فرزند مستجاب مي‌شود الخ به فرمايش شيخ ما تمام دروغست.




ابریشم 12-15-2010 11:36 AM

از دودمان حسين ، عباس ، على اكبر، مجاهد سيزده ساله قاسم و ديگر پسران امام مجتبى و پسران دلاور زينب قهرمان و نيز فرزندانى از مسلم و ديگران از بنى هاشم به شهادت رسيده اند و همگى ، رسالت خون بنياد خويش را در برابر مكتب و عقيده و ايمان خود و نسبت به امام و رهبر خويش ، به خوبى و به كمال ، به انجام رسانده اند و اكنون ، وارث همه اين شهادتها و شهيدان ، حسين بن على ( عليهما السلام ) مانده است .
و... تنهاست و غريب !
ميدان ، از رزم آوران بنى هاشم و ديگر اصحاب فداكار و جانباز، تهى است و پيكر در خون تپيده فداييان امام ، در ميان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسين ، قهرمان اين نهضت و مرد شماره يك اين حركت خونين و حماسى و جنبش الهى كه تنها مطلوب سپاه عمر سعد است و كشتن او را كه حاضر به بيعت نشده و حكومت جور را به رسميت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سر دارند. او را يكه و تنها، بدون هيچ ياور و همرزمى ، در برابر خود مى بينند

و سرنوشت ، آنان را به لحظه ((امتحان )) كشانده است و كربلا ((صحنه آزمايش )) است و صحنه نماياندن جوهره هر كس بر خود و ديگران ، تا روشن شود كه سره است يا ناسره ؟
((كربلا)) محك تجربه است ، تصفيه گاه است ، ((فتنه )) است تا معلوم گردد كه چه كس شايسته ماندن و درخشيدن بر تارك قرنها و جا داشتن در دلها و انديشه هاست و چه كس بايد به ((زباله دانى تاريخ )) افكنده شود.
كربلا تجلى گاه با ارزش ترين خصلتهاى انسانى همچون : ايمان ، فداكارى ، ايثار، دل آگاهى ، حق خواهى و مرگ كشى است و ((مدرسه )) است و ((آموزشگاه )) و عصاره تاريخ و فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاريخ و پهناى زمين .
و حسين ، تنهاست .
و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آميز فرو رفته است . بيگمان او در اين حال ، به فلسفه بلندى مى انديشد كه خود و يارانش بر سر آن ، جان را مايه گذاشته اند.
امام رو به دشمن ، فرياد ((هل من ناصر))مى زند تا طنين آن ، ذره اى انسانيت و وجدان خفته را نيز - اگر در آن سو موجود است - بيدار كند:
- آيا يارى كننده اى براى ما هست ؟
- و آيا حق طلب و دادخواهى هست كه به خدا روى آورد؟
- آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟
- آيا فريادرسى هست كه به خاطر خدا به يارى ما بشتابد؟...
و جواب ... سكوت !

ابریشم 12-15-2010 11:51 AM

فلسفه قیام امام حسین

http://tabasy.persiangig.com/image/a...0maroof%20.jpg





--

ابریشم 12-16-2010 05:26 PM

اتمام حجت با کوفیان
صبح عاشورا، ((برير)) - يكى از ياران امام - به ميدان رفته و رو در روى انبوه سپاه دشمن مى ايستد و بانگ برمى آورد:
((واى بر شما اى كوفيان پيمان شكن ! آيا تمام نامه ها، درخواستها و پيمان هايى را كه بسته بوديد و خدا را نيز بر آن گواه گرفته بوديد فراموش ‍ كرديد؟ واى بر شما خائنان كه خاندان پيمبرتان را دعوت كرديد و قول مساعدت ، يارى و همكارى داديد، ليكن ، اينك كه سوى شما آمده مى خواهيد او را به ((ابن زياد)) تسليم كنيد؟ واى بر شما كه دنائت را به حدى رسانده ايد كه آب را هم به روى او و خانواده اش بستيد.به خدا قسم ! با ذريه و فرزندان پيامبرتان ، پس از وفاتش بد معامله و رفتارى كرديد)).


ضحاك بن عبدالله مشرقى - از ياران امام (عليه السلام ) مى گويد:((در شب عاشورا كه امام حسين (عليه السلام ) و يارانش به دعا و نيايش مشغول بودند يك گروه از نيروهاى گشتى عمر سعد از نزديكيهاى اردوى امام مى گذرد و مراقب است و حركات و رفتار ياران امام را زير نظر دارد. در همين حال شنيد كه امام حسين عليه السلام ، اين آيه قرآن را تلاوت مى فرمود: (كافران نپندارند اين مهلت و فرصتى كه به آنان داده ايم براى شان خير و نيكى است ، بلكه تا بيشتر در منجلاب گناه فرو روند كه بر آنان عذابى ذلت آور است ، خداوند هرگز مؤ منين را به همين حال رها نمى كند تا آنكه - با امتحانها و آزمايشها - ناپاك را از پاك جدا و متمايز كند).
وقتى آزمون براى مؤ منان ، حتمى است ، آيا كافران و فاسقان از آن معافند؟... هرگز!
هر دو سپاه ، آماده پيكارند و حسين (عليه السلام ) به سپاه دشمن نزديكتر مى شود، مى خواهد حتى از اين فرصت هم استفاده كند و آيات خدا و سخنان حق را به گوش مردم برساند. او كه زندگى خويش را بر سر فكر، ايده ، عقيده و جهان بينى خود نهاده است ، در سخن هم ، آنچه را كه زندگيش و اعتقادش بر آن استوار است ، بيان مى كند و در ميدان جنگ ، خطاب به عمر سعد كه در بين شخصيتهاى كوفه و در مركز ستاد دشمن ايستاده است ، مى گويد:
((ستايش خدايى را سزاست كه دنيا را آفريد و آن را خانه زوال و ناپايدارى قرار داد. دنيايى كه با مردم ، هر روز به رنگى است و هر حال ، به شكلى .
((فريب خورده ))، كسى است كه دنياى گذرا فريبش دهد و بدبخت آن كس است كه دچار فتنه دنيا گردد.
اى مردم ! اين دنيايى كه طمع طمعكاران را در آنى بهم مى زند و اميد هر كس را كه بر دنيا اعتماد كند مى برد، فريبتان ندهد.
مى بينم كه بر كارى گرد آمده ايد كه در آن ، خدايتان را به خشم آورده ايد. خدايمان خوب خدايى است ولى شما بد بندگانى هستيد. زمانى به خدا و پيامبرش ايمان آورديد و به حكمش گردن نهاديد، اما اينك ، براى جنگ با خاندان و عترتش ، صف آرايى كرده و آهنگ كشتن و اسير كردنشان را داريد.
اين شيطانست كه بر شما چيره گشته و عقل و هوش و اراده تان را از سرتان ربوده است و شما را از ياد خداى بزرگ ، غافل كرده است ، مرگ و هلاكت بر شما باد و بر آنچه كه در پى آنيد و به خاطر آن مى جنگيد...)).




امام حسين (عليه السلام ) براى آن كه حجت را تمام كرده باشد و جاى هيچگونه بهانه جويى و عذرتراشى و توجيه براى آنان نماند، پيش اردوى دشمن مى رود و پس از مقدارى دعا و نيايش به درگاه خدا، با صدايى رسا، رو به سپاه دشمن ، مى گويد:
((اى مردم عراق ! سخنم را بشنويد و دركشتنم شتاب نكنيد، تا طبق مسؤ وليتم شما را هشدار و پندى دهم . اگر عذرم را از آمدن به سوى شما پذيرفته و سخنم را تصديق كرديد و انصاف به خرج داديد، سعادتمند مى شويد و راهى براى كشتنم نخواهيد داشت و گرنه ، حتى لحظه اى هم مرا مهلت ندهيد.
سرپرست من خدايى است كه قرآن را فرستاده و او ولى و پشتيبان نيكان است )).
سپس مى گويد:
((اكنون بنگريد كه من كيستم ؟ آنگاه وجدان خويش را به زير تازيانه سرزنش بكشيد و بنگريد، آيا كشتن من و هتك حرمتم برايتان شايسته است ؟!
مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم ؟!
مگر پدرم جانشين و پسر عموى پيامبر و اولين گرونده به او نيست ؟
مگر حمزه ، سالار شهيدان ، عموى پدرم نيست ؟
مگر جعفر طيار، عمويم نيست ؟
مگر اين سخن پيامبر را نشنيده ايد كه درباره من و برادرم امام حسن (عليه السلام ) فرمود: ((اين دو، سروران جوانان بهشتى هستند؟)) در ميان شما هستند كسانى كه اين گفتار را از رسول خدا شنيده اند. آيا اين كافى نيست كه شما را از ريختن خونم باز دارد؟ اكنون از شرق تا غرب ، در روى زمين ، پسر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد.
آيا از شما كسى را كشته ام يا مالى را تباه ساخته ام كه به قصاص آن ، مى خواهيد خونم را بريزيد؟!...)).
آنگاه چند نفر از بزرگان اردوى دشمن را صدا مى كند - به نام - و مى گويد:
((مگر شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد كه : همه چيز آماده است و مردم ، همچون ارتشى آراسته و مهيا، حاضر به فداكارى در ركاب تواند، هر چه زودتر بشتاب ؟!)).
- نه ، ما چنين نكرده ايم .
- سبحان الله ! به خدا سوگند كه شما چنين كرده ايد!
آنگاه به حضرت مى گويند:
اگر بخواهى جانت سالم بماند و از اين مهلكه به سلامت برهى و هيچ آسيبى به تو نرسد، به حكومت و امر يزيد گردن بنه ...
امام :
((... نه به خدا! هرگز همچون ذليلان ، با شما بيعت نخواهم كرد و دست شما را به عنوان سرسپردگى ، نخواهم فشرد و هرگز چون بردگان فرومايه ، شما را به رسميت نخواهم شناخت و فرار نخواهم كرد. من از هر متكبر و گردنكشى كه به روز جزا ايمان ندارد، به خداى خويشتن و پروردگار شما پناه مى برم )).
امام ، با نشان دادن قاطعيت و صراحت خويش ، موضع خود را در برابر تسليم برده وار، در مقابل جائران تيره انديش و مهاجمان آلت دست جبهه منافقين ، مشخص مى كند و بر همه روشن مى سازد كه به خاطر حق خواهى و عدالت جويى تصميم بر ادامه اين راه گرفته است . اين اساس عقيده و جهان بينى و ايدئولوژى امام است كه بارها از آن سخن گفته است . در آن وقت كه در وسط راه ، خبر شهادت مجاهد بزرگى چونان ((مسلم بن عقيل )) را در كوفه شنيد، براى تقويت روحيه افراد و نفرات سپاه خويش ، اشعارى را خواند بدين مضمون كه :
((اگر دنيا و زندگى ناپايدار آن ، ارزشى داشته باشد، سراى جاودانه خدا كه پاداش مى دهد، برتر و گراميتر است .
و اگر پيكرها براى مرگ ، ايجاد شده اند پس چه بهتر كه در راه خدا، شخص ، كشته شمشير گردد و اگر روزى ها معين شده است ، حرص و طمع براى چه ...)).
اين فلسفه و جهان بينى عميق امام و يارانش است ، ولى دشمنانش ‍ چه ؟ كفى روى آب .
آنان ، دلخوش اند، كه ((هستند)) و اينان شادان ، كه ((رستند)). كافران در زندگى شان فقط ((وجود)) دارند و ((بودن )) برايشان همه چيز است ، ولى ((چگونه بودن )) به هيچوجه ، برايشان مطرح نيست و بزرگترين فاجعه براى انسانيت انسان و هولناكترين سقوط براى او از همينجا ريشه مى گيرد كه لحظه اى نينديشد كه : ((بايد چگونه باشد؟)).


ميدان غرق هياهوست و از هر سويى صدايى برمى خيزد، حسين مى داند كه تاريخ ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ثبت خواهد كرد و سخنانش به يادگار خواهد ماند و خطبه هايش ، دستمايه تلاش و جهاد روندگان اين راه خواهد گشت و على رغم توطئه ها و فريبها و تلاشهاى مذبوحانه اى كه براى خاموش ساختن فرياد كربلا و بريدن حلقوم گوياى تاريخ و از يادها بردن نام حسين و كربلا از سوى همه جبهه هاى وابسته به زور و حامى اختناق و ائمه كفر و پيشوايان ضلال انجام مى گيرد، ((مكتب عاشورا)) به آموزشگاه بزرگ زندگى و الهام آزادگى و حق باورى و نبرد با ستم تبديل خواهد شد. از اين رو تا آنجا كه در توان دارد، حماسه مى آفريند و به عاشورا معنا و محتوا مى دهد. و در نطق پر شور ديگرى كه با فريادى همهمه ها را مى خواباند و مردم را دعوت به سكوت مى كند، پس از حمد و ستايش خداوند و سلام بر فرشتگان و پيامبران ، چنين مى گويد:


((نابود باد جمعتان ! كه به هنگام سرگردانى تان ، ما را به فرياد رسى خوانديد و ما شتابان و بى تاب به دادخواهى شما شتافتيم و اكنون ، همان شمشيرى كه ما به دستتان داديم به روى ما كشيديد و آتشى را كه به جان دشمنانمان افروختيم بر ما افكنديد. آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد، دشمنانى كه نه عدالتى براى شما گستردند و نه آرمانى از شما برآوردند. و ما را رها كرديد... و همچون ملخ دريايى براى جنگ هجوم آورديد و چون پروانه گرد آمديد... مرگ و نابودى بر شما باد! اى كنيزپرستان و از حزب رانده شدگان و قرآن دورافكنان و حق پوشان و هواخواهان گناهان و پُف هاى شيطان و قانون شكنان ... شما ميوه درخت پيمان شكنى پدرانتان هستيد.
ناپاك پليدزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده : شمشير كشيدن و جنگيدن (و در پايان شهادت ) يا زندگى مذلت بار... اما ما هرگز تن به ذلت نمى دهيم ، ذلت از ما به دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان اين را بر ما روا نمى شمرند. ما هرگز اطاعت از ناكسان را بر ((مرگ شرافتمندانه )) ترجيح نمى دهيم ...)).

ابریشم 12-16-2010 05:27 PM

عاشورا، غمبارترين روز تاريخ

خورشيد طلوع كرده است ... سرخ ... سرخ . گودالى از خونها. سرشاخه هاى درختان نخل برق مى زنند. و ريگهاى بيابان برافروخته شده اند؛ و چهره قبايل با رنگ جنايت رنگين شده است ... شيطان بيدار شده عربده مى كشد و ويران مى كند...


شيطانى از ميان قبايل فرياد مى زند.
- اى حسين !... تو را به آتش بشارت باد!!
- دروغ گفتى ؛ بلكه من بر خداى غفور كريم وارد مى شوم ... تو كيستى ؟
- من ((ابن حوزه )) هستم .
نواده رسول خدا دست خود را به سوى آسمان بلند مى نمايد:
- خدايا! او را به آتش بسوزان .
هيچ كس نمى داند كه حادثه چگونه اتفاق افتاد. چه چيزى اسب او را خشمگين ساخت ؟ چه چيزى باعث شد كه ديوانه وار سم بر زمين بكوبد... دور خود بچرخد و بچرخد. و در آتشفشانى از خشم ، سوار خود را بر زمين بزند... در درون گودال آتش .
طولى نمى كشد كه فرزند حوزه به خاكستر مبدل مى گردد... روياى غارت و شهوت كشتار به كاهى تبديل مى شود كه باد آن را به اين سو و آن سو مى برد...
اگر يكى از حواريين آنجا حضور داشت ، حتما مى گفت كه حسین فرزند خداست .


و حسين نيز به او جواب مى داد كه :
- من فرزند فرستاده خدايم .
نواده رسول خدا فرياد مى زند:
اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته . فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا انك سميع قريب ...
چقدر آسمان به انسان نزديك است اگر او بالا رود و حسين به ياد مى آورد كه مردى از پدرش پرسيده بود.
مسافت بين آسمان و زمين چقدر است ؟ و باب مدينه علم پاسخ داده بود:
((دعاى اجابت شده )).
ابن سعد با آرزوهاى مستانه خود مى ايستد... فقط چند لحظه طول خواهد كشيد و سپس همه چيز به پايان مى رسد... بزودى به حكومت رى و گرگان خواهد رسيد... فقط يك قدم تا حكومت باقى مانده است ... تنها بايد از روى جسد حسين بگذرد... تنها يك بركه كوچك از خون ... و آنگاه مهياى رفتن به سوى شرق ... به سمت دنيايى از كنيزكان و حرمسراها.


حر جلو مى آيد... از خواب بيدار شده است :
- آيا تو مى خواهى با اين مرد بجنگى ؟!
- آرى به خدا سوگند! جنگى كه كمترين حادثه آن افتادن سرها و قطع دستها باشد.
- بگذار به جايى ديگر از اين سرزمين برود.
- اگر كار به دست من بود، قبول مى كردم ... ولى كار به دست ابن زياد است .
حر مى فهمد كه رستاخيز بى ترديد آمدنى است .
يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما اءرضعت ... و ترى الناس ‍ سكارى و ما هم بسكارى ...
به نظر مى آيد كه حر به سمت كاروان در حركت است ... ((ابن اوس )) كه به وى بدگمان شده است ، مى گويد:
- مى خواهى حمله كنى ؟!


-...
بار ديگر زلزله اى در اعماق قلب حر ايجاد مى گردد و احساس ‍ مى كند كه بنيان افكار پيشين او ويران مى گردد.
ابن اوس با شگفتى فرياد مى زند:
- اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين كوفيان چه كسى است من تو را نشان مى دادم . پس اين چه حالتى است كه در تو مى بينم ؟
حر نگاهى مى افكند؛ نگاهى كه كشف حقايقى بزرگ را به همراه دارد.
- من خود را بين دوزخ و بهشت مى بينم ... به خدا قسم ! كه هيچ چيز را بر بهشت ترجيح نمى دهم ؛ گرچه سوزانده شوم ...


ابن سعد زير لب مى غرد و مى گويد:
- چه مى بينم ؟... اين ديوانه چه مى كند؟... چگونه انسان ، مرگ را انتخاب مى كند؟!... نگاهش كنيد... چگونه در برابر حسين خضوع مى كند؟...
- ساكت باشيد او ((حر)) است .
يكى از آنان قهقهه اى مى زند:
- او مى خواهد ما را موعظه كند.
((شبث بن ربعى )) فرياد مى زند:


- اى ابله ! بگذار سخن او را بشنويم .
و صداى حر از اعماق جان كسى كه چشمه هاى جاودانگى را پيدا كرده ، طنين مى افكند:
((اى مردم كوفه ! ننگ بر مادرانتان باد. چرا كه اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و از هر سو او را محاصره كرديد و مانع شديد كه به يكى از سرزمينهاى وسيع خداوند برود تا خود و خاندانش در امان بمانند و امروز مانند اسير در دست شماست و هيچ توانايى ندارد و آب فرات را به روى او و بانوان و دختران و اصحابش بستيد؛ آبى كه يهود و نصارا و مجوسيان از آن مى نوشند و خوكهاى سياه و سگها در آن شنا مى كنند. و اينك تشنگى ، آنان را از پاى در آورده است . چقدر با ذريه محمد بد رفتار كرديد...)).


از هر سو باران تير به سوى حر باريدن مى گيرد... و حر در حالى كه مراقب تيرهاى قبايل فريبكار است ، بر مى گردد.


ابریشم 12-16-2010 05:28 PM

چشمه هاى حيات



در آسمان ، علامات خطر پديدار شده است . انبوه ابزار و مقدمات جنگى ويرانگر مانند قطعات ابرى كه هزاران صاعقه در دل خود نهفته دارد، هويدا مى گردد.
مردى از اردوگاه بيرون مى آيد... چشمانش مانند ستارگان مى درخشد. و مردى در پى او خارج مى شود... نگران است كه مبادا به وى صدمه اى ناگهانى بزنند.


- تو كيستى ؟
- نافع بن هلال جملى .
- چه شد كه در اين دل شب از خيمه ات بيرون آمدى ؟
- اى پسر پيامبر! از بيرون آمدن تو نگران شدم . تاريكى در دل خود، شمشيرها و خنجرهاى زهرآلودى را پنهان كرده است .
- من بيرون آمدم تا تپه ها و بلنديها را بررسى كنم كه مبادا كمينگاه سواران دشمن در روز حادثه باشد.


حسين صميمانه دست او را مى فشرد:
- اين سرزمينى است كه از پيش به من وعده آن را داده اند. و سپس ‍ نگاهى از سر مهر به يار خود مى افكند و مى گويد:
- نمى خواهى از ميان اين دو كوه راه خود را گرفته و جان خود را نجات دهى ؟ نافع ، مانند تشنه اى در كوير كه به آب رسيده باشد خود را بر روى چشمه جاودانگى و حيات ابدى مى اندازد:
- مادرم به عزايم بنشيند اى سرور من !... سوگند به خدايى كه به واسطه تو بر من منت نهاد! هيچ گاه از تو جدا نمى شوم .
مگر نافع در آن شب چه ديده بود؟! چه چيزى براى او كشف شده بود كه از دنيا رسته بود؟... چرا با حسين سفر مى كرد؟... شايد در چشمان حسين ، بهشتى ديده بود از انگورها و نخل ها كه نهرهاى آب از زير درختانش جارى است ...


و حسين به خيمه ها برمى گردد در حالى كه تصميم و عزم در چشمانش موج مى زند... لشكريانى كه از فرات مراقبت مى كنند راه را بر افق مى بندند... چون سيل ويرانگر... سگهاى حريص و گرگهاى درنده ... قبايل وحشى كه انديشه شبيخون و غارت ، آنان را سرمست ساخته است ... كاروان در مقابل طوفانى آتش خيز چه مى تواند بكند؟ هفتاد خوشه سبز در محاصره دسته هاى انبوه ملخ قرار گرفته است .


حسين به هزاران شمشيرى كه براى پرپر ساختن او آمده اند مى نگرد و با تاءسف و اندوه مى گويد:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم .
به پشت سر نگاه مى كند؛ جز گروهى اندك از مؤ منان را نمى يابد؛ هفتاد نفر يا بيشتر و به همان تعداد زنان و كودكان ... و دو راه وجود دارد و ديگر هيچ ... شمشير يا ذلت .


- هيهات منا الذلة ... الموت اولى من ركوب العار.


- بزودى دختران محمد اسير خواهند شد.
- ((والعار اولى من دخول النار)).
گرگهاى گرسنه زوزه مى كشند... براى دريدن آماده مى گردند و قبايل ، خواب شبيخون و شب هاى جنون غارت را مى بينند.
كركسها از راه دور بوى جنگى را استشمام مى كنند كه به زودى اتفاق خواهد افتاد و در آسمان به پرواز درآمده اند... در انتظار به چنگ آوردن صيد خود به سر مى برند...


لاشخورها چون گورستانى وحشتناك دهان باز كرده اند...
قبايل براى شبيخون به مشورت نشسته اند... و به تفاهم مى رسند.


((ابرص )) فرماندهى ستون چپ لشكر را بر عهده مى گيرد و ((ابن حجاج )) به تنهايى عهده دار ستون راست لشكر مى گردد در حالى كه بين اين دو ((مردى هفتاد ساله )) خواب رى و گرگان را مى بيند.


- سرورم ! براى مقابله با اين ها چه انديشيده اى ؟
- شمشير محمد.
- و ديگر چه ؟
- و مردانى كه : (...صدقوا ما عاهدوا الله عليه ...).
- و ديگر چه ؟
- نسلهاى آينده .
و حسين را ديدند كه اسب خود را به جولان درآورده است ... نقشه جنگ را طراحى مى كند.
- خيمه ها را به هم نزديكتر سازيد.
خيمه ها دست در گردن يكديگر مى كنند... مانند بنيانى مرصوص به هم مى پيوندند. و حسين و يارانش خندقهايى را پشت خيام حرم حفر مى كنند و آنها را از هيزم پر مى سازند.


- كه مبادا سواره هاى دشمن بتوانند صدمه اى به خيمه ها برسانند...
- و جنگ فقط در جبهه اى واحد باشد.
كودكان با اندوه به سمت فرات مى نگرند. لبهايى خشك ، آرزوى شبنم دارند... و دخترانى كه نفس در گلويشان حبس شده ، با اضطراب به صداى طبلهاى قبايلى كه خواب شبيخون و غارت مى بينند گوش فرا مى دهند؛ و كركسهاى ديوانه به پرواز درآمده اند... در انتظار لحظه هاى فرود بر شكار خويش هستند و آن لحظات غروبى سرخ فام است كه فرات در پشت نخلهاى برافروخته به رنگ سرخ درآمده است .


شب فرود آمده و سرخى افق به خاكستر مبدل گشته است ... و تاريكى همچون كلاغى در يك غروب پاييزى بر فراز ريگها بال گسترانده است . اندوه ، خيام حرم را در مى نوردد... سايه سنگين خود را گسترده ... و صداى ناله از هر سو بلند است ... و آرزوهاى سبز در انتظار باران و شكوفه و زندگى هستند.


حسين به خيمه خواهرش زينب وارد مى شود... زنى كه پيش از اين ، ناظر شهادت پدر و برادرش بوده است ... اكنون آمده تا از آخرين فرد از اصحاب كسا دفاع نمايد. مى خواهد در همه حوادث با او شريك باشد... مرگ و جاودانگى را با او تقسيم نمايد. نسيمى آرام مى وزد و پرده خيمه را به حركت درمى آورد... گويا مى خواهد قبل از شروع طوفان ، دست نوازش بر سر آن بكشد.
- زينب مى پرسد: آيا از انديشه ها و انگيزه يارانت آگاه هستى ؟ من مى ترسم كه تو را در وقت مصيبت رها كنند.


- به خدا سوگند! آنان را آزموده ام . ايشان را شيرانى شجاع يافتم ... آنان با مرگ در ركاب من چنان انس دارند كه كودك به آغوش ‍ مادر.


نافع ، گفتار اندوهگينانه زينب را مى شنود... گفته هاى عقيله بنى هاشم ... نافع ، به سوى مردى شصت ساله مى دود.
- اى حبيب ! بشتاب ... نزد زينب برو... او از مكر و حيله مى ترسد... و بانوان گرد او جمع شده مى گريند.
برقى نافذ در چشمان شيرگونه حبيب اسدى مى درخشد... در يك لحظه شعله هاى خشم نهفته منفجر مى گردد. حبيب فرياد مى زند:
- اى اصحاب حميت و شيران روز مصيبت !
از ميان خيمه ها مردان مسلحى بيرون مى آيند كه برق تصميم و عزمى در چشم آنان شعله ور است كه تاريخ را روشن مى سازد و بزودى با بازوان ستبر خويش بر سرنوشت پيروز مى گردند.


مردان در برابر خيمه اى كه اضطراب آن را به حركت درآورده است مى ايستند.
حبيب فرياد مى زند:
- اى دختران رسول خدا! اين شمشيرهاى جوانان جوانمرد شماست ؛ تصميم دارند كه شمشيرهاى خود را در غلاف نكنند، مگر پس ‍ از آنكه بر گردن بدخواهان شما فرود آورده باشند؛ و اين نيزه هاى غلامان شماست ؛ سوگند ياد كرده اند كه آنها را جز در سينه دشمنان شما فرو نبرند...
و از درون خيمه غم ، فرياد استغاثه بلند مى گردد... استغاثه اى كه تاكنون تاريخ و انسانيت در انتظار پاسخ آن است . صداى بانويى كه حق خود را در صلح و آرامش مى طلبد.


- اى مردان پاك سرشت ! از دختران رسول خدا حمايت كنيد.
اگر ابرها در آن صحرا حضور داشتند، بارانى داغ چون اشكهاى كودكان مى باريدند.
و مردان مى گريند... چشمان خشمگينى مى گريند كه به كشتار هولناكى كه ساعاتى بعد تحقق خواهد يافت ، خيره شده اند.
و در سحرگاه آن شب حسين در عالم رؤ يا مى بيند كه سگهايى به وى حمله ور شده اند... جسد او را مى درند و سرسخت ترين آنان خاكسترى رنگ است ...


ابریشم 12-16-2010 05:28 PM

بامداد شهادت

سپيده دم به خاكسترى مى ماند كه باد، آن را در چشم پاشيده باشد و فرات همچون مارى خروشان در حركت است و قبايلى كه شب را در رؤ ياى غارت سپرى كرده اند، بيدار مى شوند. از دور با چشمانى چون پلنگ به سمت اردوگاه حسينى مى نگرند.
صداهاى فراوانى در هم مى آميزد. هف هف شتران ... و شيهه اسبان ... و صداى شمشيرها و نيزه هاى آماده جنگ و گريه ها...
و حر كه راه را بر كاروان بسته و آن را به سرزمين مرگ كشانده بود، اكنون سراسيمه ايستاده و به گردانهاى انبوه مى نگرد... به آنانى كه آمده اند تا نواده رسول خدا را بكشند. هرگز به ذهن او خطور نكرده بود كه كوفه به قصد كشتن ((منجى )) تا اين حد سقوط كرده باشد.
اسب خويش را به سمت خط مقدم مى راند و به افقى مى نگرد كه حسين در آن جا ايستاده است . از دور او را مى بيند كه لشكر خود را آرايش ‍ مى دهد. تعداد آنان هفتاد يا هشتاد نفر بيشتر نيست آيا واقعا حسين مى خواهد بجنگد؟ آيا در معركه اى زيانبار وارد خواهد شد؟
حر صداى حسين را مى شنود كه به لشكريان اندك خويش چنين مى گويد:
ان الله تعالى قد اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم فعليكم بالصبر و القتال ...


مى بيند كه سپاه امام عليه السلام به سه گروه تقسيم مى شوند؛ جناح راست به فرماندهى ((زهير بن قين ))؛ و جناح چپ به فرماندهى ((حبيب بن مظاهر)). ولى حسين ، خود در قلب سپاه ايستاده و پرچم را به دست ((ابوالفضل )) مى دهد. پرچم برفراز سر عباس چون بيرقى برافراشته بر فراز يك لشكر به نظر مى آيد.


قبايل به سمت خيام حرم حمله ور مى شوند... و اسبها تاخت و تاز مى نمايند... غبارى به هوا برخاسته و قلبهاى كوچك در درون خيمه ها به شدت به تپش درآمده است ...
آه ! چه روز وحشتناكى است .


حسين فرمان مى دهد كه در خندقها آتش بيفروزند... شعله هاى آتش ‍ بلند مى شود... سوارگان دشمن عقب نشينى مى كنند... از خط آتش ‍ هراسان مى گريزند.
ابرص از هزيمت سوارگانش خشمگين مى شود و با لحن نفاق آميزى فرياد مى زند:


((اى حسين ! قبل از روز قيامت به آتش شتافتى ؟!)).
حسين كه گوينده را مى شناسد براى اطمينان بيشتر مى گويد:
- اين كيست ؟ گويا ((شمر بن ذى الجوشن )) است .
- آرى ... اين شمر است .


صداى حسين بلند مى شود:
- اى پسر زن بزچران ! تو سزاوارتر به آتش هستى .
((مسلم بن عوسجه )) تيرى را در كمان مى نهد... تا اين كه ابرص - آن خود فروخته به شيطان - را مورد هدف قرار دهد ولى در آخرين لحظه حسين وساطت مى كند و مى گويد:
- من نمى خواهم آغازگر جنگ باشم .
حسین به خاطر مى آورد كه چگونه در عالم رؤ يا سگى خاكسترى رنگ به جسدش با وحشى گرى چنگ افكنده بود. دستش را به آسمان بلند مى كند... به سمت جهان بى نهايت ... در حالى كه از رخدادهاى توانفرساى زمين شكايت مى كند. كلمات او چون نهر آبى خنك جارى است ... نهرى كه از بهشت عدن مى آيد:


اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فى كل امر نزل بى ثقة و عدة ، كم من هم يضعف فيه الفؤ اد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بى و شكوته اليك رغبة منى اليك عمن سواك ، فكشفته و فرجته فانت ولى كل نعمة و منتهى كل رغبة .

قبايل بر درندگى خود مى افزايند... و شمشيرها از دور برق مى زنند... كينه و رذالت مى بارد... و حر اندك اندك پيش مى آيد. به حسين مى نگرد كه بر ناقه خود سوار شده است ... مى خواهد براى قبايلى كه او را محاصره كرده اند، سخن بگويد. حر كاملا به سخنان اين مرد كه از دورترين نقاط جزيرة العرب آمده و همراه خويش كلمات محمد و عزم على را آورده است ، گوش فرا مى دهد. حسين بر ناقه قرار مى گيرد و مانند يك پيامبر ابتدا قوم خود را موعظه مى كند.


ايها الناس ! اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم . فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و اعطيتمونى النصف من انفسكم كنتم بذلك اسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان لم تقبلوا منى العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لا تنظرون ، ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين .

كلمات او با شيون و اشكى كه از درون خيمه ها مى جوشد، آميخته مى شود. حسين از ادامه سخن باز مى ايستد و... برادرش ((ابوالفضل )) و فرزندش ((على اكبر)) را فرمان مى دهد:
- بانوان را ساكت كنيد. به جان خودم كه گريه هاى زيادى در پيش ‍ دارند... دوباره سكوتى سهمگين بر همه جا حاكم مى شود... سكوتى عجيب كه همه چيز را در بر مى گيرد و فقط نسيمى لطيف است كه كلمات حسين را منتقل مى سازد:


ايها الناس ! ان الله تعالى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفة باهلها حالا بعد حال . فالمغرور من غرته والشقى من فتنته فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها. و اراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم و اعرض ‍ بوجهه الكريم عنكم . و احل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد انتم . اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد. ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم . لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم فتبا لكم و لما تريدون . انا لله و انا اليه راجعون هولاء قوم كفروا بعد ايمانهم . فبعدا للقوم الظالمين .

كلمات در گوشها نفوذ مى كند... در دلها غلغله ايجاد مى كند. حر احساس مى كند كه زلزله اى دنياى او را پر كرده است . صداى ويران شدن كاخ باورهاى پيشين خود را مى شنود.
آيا من كابوس مى بينم ؟... من چه مى بينم ؟... چه مى شنوم ؟... خدايا چه كنم ؟!
ناقه سوار همچنان كلمات را به همراه نسيم ... بر بالهاى انديشه مى فرستد...
- ايها الناس ! انسبونى من انا. ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها وانظروا هل يحل لكم قتلى ... الست ابن بنت نبيكم ؟ وابن وصيه وابن عمه ؟ و اول المؤ منين بالله والمصدق لرسوله ؟... اوليس حمزة سيد الشهداء عم ابى ؟ اوليس جعفر الطيار عمى اولم يبلغكم قول رسول الله لى و لاخى هذان سيدا شباب اهل الجنة ؟ فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله و يضر به من اختلقه و ان كذبتمونى فان فيكم من ان ساءلتموه عن ذلك اخبركم . سلوا ((جابر بن عبدالله الانصارى )) و ((ابا سعيد الخدرى )) و ((سهل بن سعد الساعدى )) و ((زيد بن ارقم )) و ((انس بن مالك )) يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لى و لاخى . اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى ؟
صداى شيطانى بلند مى شود كه مى خواهد كلمات پيامبران را ببلعد. ابرص فرياد مى زند:
- ما نمى دانيم كه تو چه مى گويى ؟!


- حبيب پير هفتاد ساله پاسخ مى دهد:
- گواهى مى دهم كه تو در اين سخن راست مى گويى . خداوند بر دل تو مهر زده است .
آتشفشان نهضت بار ديگر گدازه هاى خود را به خارج مى فرستد؛


-فان كنتم فى شك من هذا القول ، افتشكون اءنى ابن بنت نبيكم ، فوالله ما بين المشر ق والمغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى غيركم ، ويحكم ! اتطلبونى بقتيل منكم قتلته ! او مال لكم استهلكته او بقصاص ‍ جراحة !.


- قبايل عاجزانه ايستاده اند. در نهاد بشر استعداد انحطاط وجود دارد... انحطاط تا سرحد مسخ ... استعدادى چونان مغناطيس .
كوفه بار سنگين گناه و فريب را بر دوش خود حمل مى كند... قلب كوفه با حسين است ، ولى شمشير كوفه قلب او را پاره مى كند.
حسين با صداى بلند مى گويد: اى شبث بن ربعى ! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث ! اى زيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه به سوى شما بيايم ؟ نگفتيد كه ميوه ها رسيده و گلهاى بهارى دميده ! نگفتيد تو به سوى ارتشى مجهز روانه مى شوى ؟!
صداهايى از روى ترس بلند مى گردد... صداى موشهايى ترسان .


- ما ننوشتيم ... ما نگفتيم .
- سبحان الله . چرا، به خدا قسم ، شما گفتيد و نوشتيد... اى مردم ! اگر از آمدن من ناراحت هستيد، رهايم كنيد تا به يك پناهگاهى برگردم .


فرياد قيس بن اشعث بلند مى شود در حاليكه چشمان او از نيرنگ برق مى زند:
- آيا تسليم فرمان پسر عمويت نمى شوى ؟ آنان آسيبى به تو نخواهند رساند. از طرف آنان به تو هيچ ناراحتى نخواهد رسيد.
- تو برادر برادرت هستى . آيا مى خواهى بنى هاشم طالب خونهايى بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو باشند.
لا والله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد، عبادالله انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون اعوذ بربى و ربكم من كل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب .

ابریشم 12-16-2010 05:29 PM

شب عاشورا
شب عاشوراست .
و... لحظه ها آبستن حوادثى كه صبح فردا به وقوع خواهد پيوست . شب ، ابهام دارد، ياران امام ، در اين شب قدر، به باارزش ترين كارها مى پردازند. شب در حال پايان گرفتن و جان دادن است .
مگر نه اينكه ((پايان شب سيه سفيد است ))؟
مگر نه اينكه از دل ظلمت ظلم ، درخشش عدل بيرون مى جهد و دامن سفيد فلق ، گسترده مى شود و تيغ سحر، خيمه سياه شب را مى درد و ((فجر))، انفجارى ناگهانى از نور پديد مى آورد؟


و اين فجر، پيش درآمد ((روز روشن )) است ، فجرى كه ((پس از سلطه قاهر تاريكى و سكون شب ، اشعه بااقتدار خورشيدش ، پرده هاى تاريك را پى در پى مى شكافد و سرچشمه نور را از ميان افق منفجر مى كند و بندهايى كه بر حركت و حيات زده شده باز مى كند و خفتگان را برمى انگيزد و سراسر زندگى را دگرگون مى كند)) كه ((شب ))، پايدار و ماندنى نيست ، به پايان مى رسد، شب همچون كفى است بر چهره لحظه هايى كه در ((بستر زمان )) جاريست و كف از ميان مى رود و نابود مى شود و آنچه سودبخش ‍ است و مردم را فايده مى بخشد، باقى است و ماندگار.
بامداد ظفر، هميشه از پى شام تيره مشكلات مى دمد.
جوانه پيروزى ، همواره بر پيكر ابتلائات مى رويد.


و طراوت بهارى ، پس از زمهرير سرد زمستان ،بر چهره طبيعت مى شكفد و ... ((ميلاد))، فصل خجسته اى است كه پس از دشواريهاى طاقت فرسا، رخ مى دهد.


فجر و فلق ،هميشه خود را از شكم تاريكى به سينه افق مى زنند. و ((حيات ))،از مرگ پديدار مى گردد و خدا،زنده را از مرده بيرون مى آورد و روز رااز شب .
و در پايان شب - شب عاشورا - ((صبح )) در حالى كه در جاده اى از ((شب )) حركت مى كند، آرام آرام نزديك مى شود.
و اينك دميدن فلق و انفجار فجر.
و اينك ((صبح عاشورا))!
بى جهت نيست كه امام صادق (عليه السلام ) سوره ((فجر)) را ((سوره حسين )) مى نامد و به خواندنش در نمازهاى واجب و مستحب ، سفارش مى كند.


چرا كه در اين دوران اختناق ظلم و خفقان سياه حاكم بر سرنوشت امت كه شب بيداد و تاريكى طغيان ، تيره تر از هر وقت ديگر، همه جا را در كام خود گرفته و چشمه هاى نور را خشكانده است ، انفجارى از نور لازم است تا بر ((طور)) انديشه ها تجلى كند و ((موسى خواهان )) را بيدار سازد، بارقه اش در دل دشمن ترس ريزد و در دل دوست ، اميد بيافريند، خفته ها را بيدار سازد و به هوش آرد و شب را تا پشت دروازه هاى شهر بتاراند... قيام حسين (عليه السلام )، فجرى است كه پايان سلطه سياه شب شوم كفر را كه در نقاب اسلام ، رخ مى نماياند، اعلام مى كند، سپيده صبح مى دمد، سپيده آشنا، كه اين گروه شب زنده دار، بارها قبل از فجر، بيدار بوده اند و دميدن ((صبح )) را ديده اند.
بامداد عاشوراست . ياران امام ، رو به كعبه ، نماز صبح مى گزارند و دست دعا به سوى آسمان ... با چشمانى كه اشك شوق ، ميان دو پلك آنان مى غلتد و بر گونه ها مى افتد، شوق از سعادت بزرگ و والايى كه نصيبشان خواهد شد، سعادتى كه رسيدن به بلندترين قله اوج بشرى است و تبلور جوهر ناشناخته انسان ((مرگ در راه خدا)) و... ((شهادت )).
حسين بن على (عليه السلام ) پس از نماز صبح ، يارانش را آماده نبرد مى كند.
همراه او سى و دو سواره و چهل پياده هستند. ((زهير بن قين )) را فرمانده جناح راست نيروها قرار مى دهد و ((حبيب بن مظاهر)) را هم ، به فرماندهى جناح چپ مى گمارد.
پرچم را هم به برادرش عباس مى سپارد.
در حالى كه خيمه ها را پشت سر خويش قرار داده اند، آرايش نيرو مى دهند، در پشت خيمه ها هم كانالى كنده اند و در آن ، هيزم و نى ريخته اند.
امام دستور مى دهد كه آن هيمه ها و نى ها را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند.

ابریشم 12-16-2010 05:29 PM

آغاز برخورد



معراجى را كه حر آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خط مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجه موقعيت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. ((زهير))، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :


((به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست )).


بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد و مى گويد:
((شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم )).
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در ((سقيفه بنى ساعده )) در روز وفات پيامبر اسلام ، در سال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى ((رجعت به كفر)) نهاده شد و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه ((حره ))، به منجنيق بستن مكه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحراف نخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى - نه چندان زياد - بتهاى سرنگون شده از بام كعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدن افتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليد اشرافيت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن باند اموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياى نيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.


اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلام را با ايجاد ((ستون پنجم )) از داخل ، آسيب رسانند. على ( عليه السلام )اينان را نيك شناخته است و درباره همينها مى گويد:((آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند)).


و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم و استوار مى كند، ابوسفيان - اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى و كارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد - پيش او آمده ، مى گويد:


((اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون ((گوى )) بين خودتان دست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميه قرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...)).


و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص مى كند و غده هاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را به وضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على ( عليهما السلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطه خودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به ((مشهد كربلا)) آمده است .


پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در ((بدر)) و ((حنين )) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كه اسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانى هوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد، جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شسته اند.


((عمر سعد))، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا در ميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند و يكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چله كمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار ((آن لحظه )) را مى كشند و اين همه ، ((داوطلبانه )) است ، نه چون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مى شوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آن كه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى ((وَهَب )) به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى برد كه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، به شكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.


((وهب )) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
- چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
((اگر مرا نمى شناسيد، من ((وهب )) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم را خواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بى هدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...)).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيش مادر و همسرش مى ايستد.
- مادر! راضى شدى ؟
- نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او - كه راه حق است - كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
- مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
- سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبرد و مبارزه باش .
((وهب ))كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.


انسانها، از ((عمل ))، بيش از ((سخن ))، تاءثير مى پذيرند.


گفته اند كه :
((تاءثير ((عمل )) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير ((حرف )) هزار نفر در يك نفر است )).
شيفتگى ((وهب )) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين ( عليه السلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حق او دعاى خير مى كند.
((وهب ))، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24 پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.


مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.
پس از چند تن ، ((مسلم بن عوسجه )) نبرد را مى آغازد. ((مسلم بن عوسجه ))، از سوى نخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، ((مسلم بن عقيل )) نماينده دريافت اموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او را نيز به قتل مى رساند. اگر تك - تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند، اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود، آتش جنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان را ترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...


((مسلم )) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، ((حبيب بن مظاهر))، دوست قديمى اش به سويش مى شتابد و بر بالين ((مسلم )) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
- مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى . مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
- ((با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ )).
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط ((جان )) بوده كه تقديم كرده است . به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه ((خدا)) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آيد؟


جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
((آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...)).

ابریشم 12-16-2010 05:30 PM

مقاومت اصحاب


سرانجام ، دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مى گيرند، جنگ درمى گيرد و كار به مرحله حساس و سختى مى رسد. امام و برخى ديگر، صورتشان از شوق مى درخشد. از ياران امام وقتى كه يك يا دو مرد كشته مى شوند، به خاطر كمى افراد، محسوس و مشخص مى شود، ولى از جبهه دشمن هرچه هم كشته مى شوند معلوم نمى گردد و اين به خاطر انبوهى نفرات آنان است .
در اين ساعات ، كه امام ، پى درپى قربانيهاى خود را در ((منا))ى دوست فدا مى كند، فلسفه ژرف و بلند خويش را يادآور مى شود و خطاب به بازمانده يارانش مى گويد:


((مقاومت ! اى بزرگ زادگان ، مرگ ، پلى است كه از رنج و سختى به سوى بهشتهاى گسترده و نعمتهاى پايدار، عبورتان مى دهد. از پيامبر است اين سخن كه : دنيا زندان مؤ من است و بهشت كافر، و مرگ پل آنان است به سوى بهشت هاشان و پل اينان به سوى جهنم هاشان ...)).
اصحاب امام ، با حمله اى برق آسا به قلب سپاه دشمن ، معركه را حساستر مى كنند. حمله اى كه از ((عقيده )) سرچشمه و مدد مى گيرد و قطره هاى خونشان كه از زره ، بر زمين مى چكد، زمين كربلا را بوسه مى زند. اينان خويشتن را چنان ساخته اند كه در قاموس زندگيشان واژه ((ترس )) يافت نمى شود. شناگر درياى شهادت اند و شيفته شيوه شيعه ، در ركاب امام و پيش روى او مى جنگند و از او و آرمان عدالتخواهش ، الهام مى گيرند.


حيات را در شهادت مى جويند.
بقا، را در ((فنا)) مى طلبند.
ماندن را در ((رفتن )) مى بينند.
تجسم جاودانگى و تبلور خلود و ابديت اند.
بر سفره ((رزق الهى )) مهمانند.


((آنانكه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.

آب حيات ، از لب شمشير، خورده اند)).


امام حسين ( عليه السلام ) وقتى كه حقيقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مى افتد، به سادگى از هرچه كه انسان در زندگى با آن خو گرفته و پيوند دارد، مى گذرد و خود را از بندهاى بندگى آفرين رها كرده و مى گسلد و در راه مكتب و عقيده اش ، بزرگترين فداكاريها را مى كند و اين است معناى زهد در فرهنگ شيعه و قرآن .
چرا كه : ((زهد، نداشتن نيست ، بلكه در بند داشته ها نبودن است )).


و... حسينى ((چنين ))، همرزمانى ((چنان )) لازم دارد.


سلحشوران تپنده و توفنده جبهه حسين ، با عمل سخن مى گويند و با خون ، ((اعلاميه )) مى نويسند و به درستى ، زندگيشان و نحوه عملشان به آنان وجهه و معنى مى دهد، نه گفتارشان و حرفهاشان و شعارهاشان و ادعاهاشان ... بدون پشتوانه صدقى از عمل .
سپاه اندك ولى پرتوان امام ، با حمله هاى خويش ، دشمن را مى پراكنند و در يورشها و حمله هاى خود - مانند هر جنگجوى ديگر - اشعار حماسى و سرودهاى انقلابى (رجز) مى خوانند كه عموماً در معرفى خود و والايى عقيده و نماياندن موضع و جبهه خويش است و بيانگر آنچه به آن وابسته و معتقدند و از آن موضع عقيدتى ، دفاع مى كنند و در راه آن به جهاد و فداكارى و از خود گذشتگى و بذل جان و نام و نان مى پردازند و نشان دهنده آنچه رجزخوان بر ضد آن دست به عمل تهاجمى زده و عليه آن شوريده و پاى در ركاب مبارزه نهاده است . و غالب مردم نيز با دقت ، به حماسه هاى شعرى رزم آور، گوش مى دهند، چرا كه جالب توجه است و قابل بررسى و در آن نكته هاست .
بدين گونه همرزمان امام ، پيكار را مى آغازند و زمين زير گام استوارشان مى لرزد، مى جنگند و مجروح مى شوند.


بر زمين مى غلتند،
مى كشند،
كشته مى شوند...
و بدينگونه ، زيباترين و پرشكوه ترين حماسه ها را مى آفرينند و بديعترين نمونه هاى فداكارى در راه حق و دفاع از ارزش هاى جاويد را ((خلق )) مى كنند.
معراج را از خاك خونين كربلا شروع مى كنند.
و پرواز در ملكوت را، با بال سرخ شهادت ، طى مى نمايند.
و... ((بر خاك مى غلتند و گل مى رويد از خاك )).
حسين ( عليه السلام ) سر سلسله اين عشاق وارسته است و مى داند كه قطرات خون پاك خود و يارانش ، آنقدر خواهد جوشيد و گسترش خواهد يافت كه دريايى عظيم گردد.
و اولين چيزى را كه امواج اين درياى خون ، به كام خواهد كشيد، همان كسانى خواهند بود كه اين قطره ها را بر زمين مى ريزند.

ابریشم 12-16-2010 05:30 PM

عباس، ثارالولايه



حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن.


آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.

به نام حضرت حق، به نام دوست، به نام پايدار، چون خود پايدار است و بديع و آنچه كه باعث گردش است از هر زباني نامكرر است و به نام مدبّري كه تدبيرش بر سيادت آدم است و بر حكيمي كه حكمتش همه از روي بصيرت و نهايت بصيرت بر نصيري اوست بر خلايق. به نام جليلي كه جلالش همه در كسوت جمال و جميلي كه همه بر جلال، به نام اول دوست و آخر شفيق و به نام حفيظي كه قديم است و قديمي كه حكايت كتابش، كتابت اراده او و نقش آدميت و خواست او، ولايت انسان بر هستي در مقام خليفة اللهي و به نام دوست بي ريا و صادقي كه طالب صدق است و او اول و كامل ترين صديق و او خود شاهد است، شاهدي كه در مسند شهادت خود گواه است. بپرهيزيد در خلوت خطا كردن كه در اين لحظه شاهد و حاكم يكي است، زماني كه در جمع خطا كردي جمع شاهد بر اين خطا و او فقط حاكم از سر عنايت، شايد كه شاهدين به شنيده و ديده به اشتباه قضاوت كنند ولي آنگاه كه در خلوت، چون شاهد خود او است و حاكم نيز او، مطمئناً تو محكومي، هر چند كه او در همه حال شاهد راستين است، واي به روزي كه قاضي محكمه خود شهادت دهد به خطاي مجرم، هر چند كه خلق را فريفتي، قاضي را دگر نفريبي.
با درود و سلام بر محمد مصطفي سر سلسله شاهدان راستين و مفبلغ امين محبت خدا به خلق و با سلام و درود بر آل او كه اينان همه سر حلقه هر پاكي و با درود و سلام بر علي مرتضي كه در خاك به ولي ملقب و در اصل ولايت خود با خود پيوند و با درود و سلام بر بي بي دو عالم كه او پاكي صداقت است و عطر ولايت و رسالت.
آن زمان كه دوست اراده كرد بر اين كه نقش دهد هستي را، در ملكوت غلغله برپا شد كه اين چه كار است و ديدند آنچه را كه آرامشان كرد و در برابر اراده حق در زمان سجده فرشتگان بر آدم خاضع شدند و خاشع و اين خشوع را به نمايش گذاردند.


شب قبل از عاشورا غروبي بس دهش ناك از عاقبت، خيمه ها به هم نزديك، سرير ولايت بر جا، اراده عاشق بر شدن و اراده محبين همه بر عشق، آنگاه كه سلطان در مسند نشست آزاد كرد بندگان زر و زور را و آنان كه آمده بودند به هواي دانه برفتند، غافل از آن دانه پنهان معرفت، ولي آنانكه يافته بودند ماندند و چون ماندند آزموني سخت تر، سلطان آغاز كرد. گفت برويد كه اينان با من حكايت ها دارند و در كنار من جز بلا نيست كه وعده داده شده به من. هر يك به نوبه اي سخن راندند. اول آنكس كه آغاز كرد، آخريني بود كه علمدار بود. آنگاه او ابراز رضايت كرد و پرده بر كناري زد تا دوستان ببينند قرب خويش را. زماني حسين، زهير را مي خواند و زهير به طفره مي رفت، زهير كه به نزد حسين آمد چيزي گفت، زهير منقلب و شيفته، همه چيز گذاشت و به حسين پيوست. هيچ مي داني كه حسين با زهير در خلوت چه گفت؟ زماني سلمان به زهير در گذشته در زمان شادماني زهير در پيروزي بر كفار گفته بود كه اگر اينك شادمانيد، زماني شادمان تر كه در كنار حجت زمان به پيكار برخيزد و حسين همين حكايت با زهير كرد، ولي بشارت جهاد در كنار حجت آخر زمان. پرده اي از آن پرده كه آن شب نشان داد به دوستان، رجعت خويش بود و اينان ديدند موعودي كه خواهد بيايد و ديدند كه باز آن موعود با اينان بر سرير نشسته، منتظر دوباره آمدن حسين است، ديدند كه مرگي ندارند و اينان باز در كنار امام خويش خواهند بود، در زمان امام منصور. پرده اي اين بود و در پرده دگر آنجا كه از كوثر، ولايت تكثير مي شد خود را ديدند كه جام از كه مي گيرند و در چه زماني خود ولايت هستي دارند پرده دگر، حسين پرده از چهره خاكي برانداخته و اينان ديدند جمال جميل آن كس كه بايست مي ديدند و ديدند كه زمين كربلا شد محل فرود براق براي معراج اينان تا به قاب قوسين و ديدند كه باز آمدند، باز در كنار امامند، سلمان بشارت داد زهير را به پسر پيامبر، و حسين اينان را به بقيه الله كه در كنارش آرام گيرند و در آن مقام در همه حالشان در كنار ساقي و بقايشان در بر باقي، ولي عباس را در جمع خويش نديدند و متحير كه عباس را چه پيش آمده كه بايد از شب قبل از عاشورا آغاز كرد مقام دوستان را كه به ادب زيستند و چون به ادب زيستند لايق محبت دوست شدند كه ادب به دوستان خدا، همه بازتابش محبت خداست بر اينان. تا از ادب نگفته ايم از عشق سخن گفتن همه بي ادبي است.


آري كه اين 72 تن در آخر زمان همه بر سرير دوستي و هستند رشته هاي مودّت. آن شب هر كس سخني گفت و چون حسين گفت از شما با وفاتر نديدم هر كس به كار خويش و دل به يار خويش ولي عباس ماند و حسين، که در خلوت خويش سخن ها رفت.


عباس اراده حق بود در بروز صفت ادب و عباس در معناي خويش نام حسين و در معناي خويش ثارالحسين، اگر حسين ثارالله است عباس ثارالولايه است، اگر خون بهاي حسين خدا شد خون بهاي عباس حسين بود.آري در خاك نامش عباس و در معنا ثارالحسين و ظريف تر بماند كه جسارت است بر ساحت پاك زهراي اطهر كه از كلام باز مي دارد.


حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن. آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.


درس بود به ديگران حكايت عاشورا يك حكايت ساده نبود، يك حماسه نبو‌د، يك قيام عليه ظلم و ستم نبود، حكايت عاشورا حكايت بروز مراتب عروج انسان از خاك به معراج بود هر كدام از آنان چيزي گفتند و رفتند و عباس كار همه كرد و جاودانه شد.
آري معناي عباس همان است كه گفتيم كه عباس، ثارالولايه است، اگر حسين ثارالله بود و ابن ثاره، عباس خون ولايت بود و آن مشك آب بهانه. آن زمان كه عباس آغاز ادب كرد بر جبين بلندش نوشته شد اين مقام. اگر حسين در مقام ساقي است، اگر باقي را ركن بدانيم، ساقي را مقام عباس، در ركن مقام آفرينش است و چون در اين مقام قرار گرفته تو بايد در خاك سعي صفا و مروه كني كه صفا از دل پر وفاي عباس برخيزد كه آرامگه او صفا و آرامگه حسين مروه، تو آنگه حَج ات قبول در عشق، كه سعي صفا و مروه كني كه زيارت بين ركن و مقام كني مگر نديدي حفجت زمان كه بيايد در بين ركن و مقام تكيه بر كعبه زند و آغاز كند بين ركن و مقام، مقام عباس است و از اينكه گذشتي بايد كه در عرفات به عرفان خويش بپردازي، عرفه را پشت سر نهي تا لايق قرباني كردن شوي و آنگه خود از احرام درآوري، تو كه شيعه ولايتي، بدان كه زيارت عباس و عشق به عباس اگر نداشته باشي شيعه گري نداني كه در حج شيعه، ركن و مقام جايگاه خاص دارد و سعي صفا و مروه، اگر سعي صفا و مروه نكني به مشعر نرسي و چون به مشعر نرسيدي مطمئناً هرگز در عرفات در نيايي و به معرفت نرسي.


اي دوست كه از مقام عباس پرسيدي از آن گوهري كه در عباس است در قعر درياي ادب فرو رو، هياهوي سخت كربلا باز عباس را وادار نكرد كه چشم بر چشم حسين بدوزد در مقابله با يكديگر، باز ادب حكم مي كرد كه در مقابل او چشم به زير بدوزد كه مبادا خيره نگاه كردن بي ادبي باشد. جوهره او و گوهر او بروز ادب حق بود و آموزش ادب به بي ادبان، هيچ كس چنين حيايي نداشت كه جوهره عباس شرم و حيا، ادب و غيرت و در مقام آخر؛ اثبات وفا و ايثار، كه خداوند عباس را چنين اراده كرد كه او در كنار حسين باشد.


حسين اگر مظهر آزادگي بود، عباس مظهر ادب و وفا بود، عباس وفا را آنجا به نمايش گذاشت كه دست خويش بر آب زد و به خاطر اين كار كوچك دو دست خويش تاوان داد چون آن لحظه بر خويش نگريست، تشنگي خود ديد چشم خودبين به تيغ داد تا رسم خودبيني براندازد در مقام معشوق ديدن. آنگه بر خاك افتادن، جز او نديدن، چون جز او نديد و همه او ديد، او شده بود و چون در آن لحظه جوشش خون او به جوشش عشق رسيد و از بند بند او ندا برخاست، در آخرين لحظه فرياد برآورد،
يا اخاه ادرك اخاه و مقام ادب عباس به برادري كشاند، به هم خوني، به يك نژاد بودن، به گستردگي مقام عباس و اين است عباس؛ و زيباست عباس به آن مقام رسيد كه اگر حسين عترت بود و عترت قرآن ناطق، مطمئناً عباس برادر اين قرآن و اين قرآن مطمئناً هم ريشه با قرآن ناطق.


آري اين شمه اي بود از مقام عباس.


ابریشم 12-16-2010 05:31 PM

((حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام))






عـبـاس بـن على بن ابى طالب ، مكنّى به ابوالفضل برادر امام حسن (ع ) وامـام حـسـيـن (ع ) در روز چـهـارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجرى درمدينه منوره ديده به جـهـان گـشـود و در سال شصت و يكم هجرى به شهادترسيد. سنّ مباركش را هنگام شهادت سـى و چـهـار سـال نـوشـتـه انـد. ازايـن مـدت چـهـارده سـال بـا پـدرش امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) و نـُه سـالبـا بـرادرش امـام مـجـتـبـى (ع ) و يازده سال با امام حسين (ع ) زيست


.
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنى كلاب ، مكنّى به اُمُّالبنين مى باشد كهپـس از شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س ) بـه پـيـشـنـهـاد عـقـيـلامـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) او را بـه هـمـسـرى بـرگـزيـد، چـرا كـه آنحـضـرت از عقيل خواستار همسرى از تبار دلاوران نام آور شد تا فرزندى دليرو شجاع براى او آورد و عـقـيل اُمُّالبنين را به آن حضرت پيشنهاد نمود. ثمره اين ازدواج چهار فرزند به نام هاى عباس ، عبداللّه ، جعفر و عثمانبود.

امام سجاد(ع ) عموى خود عباس را چنين توصيف مى فرمايد:
((
رَحـِمَ اللّهُ عـَمـِىَّ الْعـَبـّاسَ فـَلَقَدْ آثَرَ واءَبْلى وفَدىاءَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ فَاءَبْدَلَهُ اللّهُعَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فىالْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بـْنِ اءَبـى طـالِبْ(ع )؛ وَإ نَّلِلْعـَبّاسِ عِنْدَ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالى مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِهاجَميعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِيامَةِ))
خداىْ عمويم عباس را رحمت كند كه ايثار كرد و خود را به سختى افكند و درراه برادرش ‍ جـانـبـازى كـرد، تـا آن كه دست هايش از پيكر جدا گرديد. آنگاه خداوند به جاى آنها دو بـال بـه وى عـنايت فرمود كه در بهشت همراهفرشتگان پرواز كند؛ همان سان كه براى جـعـفـر طـيـار قـرار داد. عـباسنزد خداوند مقامى دارد كه همه شهدا در قيامت بدان غبطه مى خورند



.
امام صادق (ع ) در وصف عبّاس مى فرمايد:
((
كـانَ عـَمُّنـَا الْعـَبـّاسَ نـافـِذَ البـَصـيـرَةِ، صـَلْبَ الاْيـمانِ، جاهَدَ مَعَ اءَبى عَبْدِاللّهِ(ع ) وَاءَبْلى بَلاءً حَسَناوَمَضى شَهيدا))
عـموى ما عباس (ع ) ديده اى تيزبين و ايمانى استوار داشت . همراه حسين (ع ) جهاد كرد و از امتحان سرافراز بيرون شد و سرانجام به شهادت رسيد.


از دوران كـودكـى عـبـّاس (ع ) اطـّلاع چـنـدانـى بـه دسـت نـيـسـت جـزايـن كـه نـقـل كـرده اند روزى بر زانوى پدرش اميرالمؤ منين (ع ) نشستهبود. حضرت گفت : بگو يك . ابوالفضل (ع ) گفت : يك . حضرت فرمود: بگو دو. عرض كرد با زبانى كه يكى گفتم شرم دارم كه دو بگويم

.
دربـاره دوران جـوانـى وى گـفـتـه اند كه در جنگ صفين حضور داشت ، ولىپدرش به وى اجـازه مبارزه نداد. ولى برخى ديگر، قتلِ ابوالشعثاء و هفتفرزند او را به وى نـسبت داده اند. در گزارش ديگرى خوارزمى گويد كه در جنگصفين آنگاه كـه كـريـب بـه جـنگ با امام على (ع ) آمد، حضرت لباس فرزندش عباس (ع ) را كه مردى كامل بود، به تن كرد و به جنگ با او بيرون شد.
حـضـرت عـبـاس (ع ) داراى دو فـرزنـد بـه نـام هـاى فـضـل و عـبـيـداللّهاز لبـابـه دخـتـر عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـبـدالمـطـلب بـود؛ و نسلآن بزرگوار از طريق عبيداللّه امتداد يافت

.
نـخـسـتـيـن مـاءمـوريـت حـضرت عباس (ع ) در واقعه كربلا عصر روز نهمانجام شد كه به فـرمـان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست كه شب رابه آنان مهلت دهند تا با خـداوند به راز و نياز بپردازند. در همين هنگامكزمان ، غلام عبداللّه بن ابى مـحـل امـان نـامـه اى را كـه شـمـر وعـبـداللّه ابـن ابـى المـحـل از ابـن زيـاد گرفته بودند براى او وبرادرانش آورد. هنگامى كه چشم فرزندان اُمُّالبـنـين به امان نامه افتادگفتند: سلام ما را به دايى مان برسان و بگو ما نيازى به امان شما نداريم ،امان خدا از امان زاده سميّه بهتر است .

بـنـابـه روايـتـى شـمـر ـ كـه خـود نيز از قبيله بنى كلاب بود ـ پشت خيمهها آمد و بانگ بـرآورد كـجايند خواهرزادگانم ؟! فرزندان على (ع ) او راجواب ندادند. امام (ع ) فرمود: او را پـاسـخ دهيد، هر چند فاسق باشد. عباسو جعفر و عثمان بيرون شدند و پرسيدند تو را چه شده است ؟ و چه مى خواهى ؟گفت : اى خواهرزادگانم ، سوى من آييد، چون در امان هستيد و خويش را باحسين به كشتن مدهيد!

آنان او را ناسزا داده گفتند: خداى لعنت كند تو و امان نامه ات را! آياچون دايى ما هستى ما را امان مى دهى ؟! ولى فرزند رسول خدا(ص ) در اماننباشد؟ آيا به ما فرمان مى دهى از ملعون و ملعون زاده ها اطاعت كنيم ؟ شمرخشمگين گشت و از آنجا دور شد.


شـب عـاشـورا، امـام (ع ) يـارانـش را فـراخـوانـد و ضـمـن ايراد خطبه ،بيعت خود را از آنان بـرداشـت و فـرمـود: بـرويـد ايـنـان بـا من كاردارند. در اين هنگام نخستين كسى كه اظهار وفـادارى كـرد، عـباس بن على (ع ) بود. وى عرض كرد: چرا چنين كنيم ؟ آيا براى اين كه پـس ‍ از تـو زنـدهبـمـانـيـم ؟ خـداونـد هـيـچ گـاه آن روز را نـيـاورد و بـه مـا نـشـانندهد!

هنگامى كه تشنگى بر امام (ع ) و يارانش چيره گشت ، عباس (ع ) را فراخواندو به اتفاق سى سوار و بيست پياده با بيست مشك براى تهيه آب فرستاد. آنانرفتند و مشك ها را پر كـردنـد. هنگام بازگشت ، عمرو بن حجاج زبيدى ويارانش كه نگهبان فرات بودند، مانع آب بـردن آنـان شـدنـد. ولى بـا حـمـلهحـضـرت ابـوالفـضـل (ع ) و نـافـع بـن هلال پراكنده شدند؛ و ياران ابىعبداللّه (ع ) آب را به خيمه ها رساندند

.
روز عاشورا فرماندهان دو جناح راست و چپ تعيين شدند و پرچم سپاه به عباسبن على (ع ) داده شـد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مبارزه شتافتند. دراين ميان اتفاق مى افتاد كه برخى از اصحاب در ميان لشكر محاصره مى شدند وحضرت عباس (ع ) آنان را نجات مـى داد. مـانـند عمر بن خالد صيداوى و جابربن حارث سلمانى و سعد مولى عمر بن خالد صـيـداوى بـا مـجـمـّع بـنعـبـداللّه عائذى كه در آغاز جنگ در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و حضرتعباس با يك حمله آنان را نجات داد.

آن گـاه كـه هـمـه يـاران امـام (ع ) و شـمـارى از بـنـى هـاشم به شهادترسيدند، حضرت ابـوالفـضـل (ع ) بـه بـرادران خـود عـثـمان و عبداللّه وجعفر فرمود: جانم فدايتان پيش تـازيـد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اين كهدر برابرش به كام مرگ فرورويد. آنان هـمگى به ميدان نبرد رفتند و كشتهشدند. پس از آن عباس بن على (ع ) عازم ميدان مبارزه گشت

.
تـاريـخ ‌نـويـسـان شـهـادت ابـوالفـضـل (ع ) را بـه گـونـه هـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند:
صاب اخبارالطُّوال گويد: عباس (ع ) همچنان پيشاپيش امام (ع ) ايستاده بودو جنگ مى كرد و به هر سو امام (ع ) مى رفت او نيز به همان سوى مى رفت تاشهيد شد.
خـوارزمـى و ابـن اعـثـم كـوفـى دربـاره چـگـونگى شهادت آن بزرگوار چنيننوشته اند: حضرت ابوالفضل (ع ) به ميدان شتافت در حالى كه اين رجز را مىخواند:





اءُقْسِمْتُ بِاللّهِ الاَعَزُّ الاَعْظَمِ
وَبِالْحُجونِ صادِقا وَزَمْزَمِ
وَبِالْحَطيمِ وَالْفَنَا الْمُحَرَّمِ
لِيَخْضِبَّنَ الْيَومِ جِسْمى بِدَمى
دُونَ الْحُسَينِ ذِى الفِخارِ الاَقْدَمِ
إِمامِ اءَهْلِ الْفَضْلِ وَالتَكُّرمِ


سـوگـنـد راسـتـيـن به خداى بزرگ و ارجمند و به حجون و زمزم و به حطيم وآستانه آن [خانه اى كه ] مورد احترام است ؛ هر آينه تن خود را به خون خودرنگين مى سازم .
در راه دفـاع از حـسـيـن (ع ) كـه پـيـوسـتـه بـا افـتـخـار بـوده و پـيـشـواى اهل فضل و كرم است

.
آن حـضـرت پـس از كشتن شمارى از نيروهاى دشمن به درجه رفيع شهادت رسيد. امام (ع ) بر بالين وى آمد و چنين فرمود:


((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرىوَقَلَّتْ حيلَتى )) اينك پشت من شكست و چاره ام اندك گشت
.

صـاحـب مـلهـوف و مـثيرالاحزان شهادت ابوالفضل (ع ) را به گونه ديگر بيانكرده اند: چـون تـشـنـگـى بـر امـام حسين (ع ) غالب گشت همراه برادرش ،عباس ، روانه فرات شد، دشمن راهشان را از هم جدا كرد؛ و حضرت عباس بهشهادت رسيد

.
ابـن شـهـرآشـوب دربـاره شهادت آن بزرگوار گفته است : عباس سقّا، قمر بنىهاشم و پـرچـمدار امام حسين (ع )كه از ديگر برادران [مادرى ] خود بزرگ تربود، جهت تهيه آب بيرون شد. دشمن بر او حمله كرد و او نيز بر آنان حملهنمود و چنين رجز خواند:


لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا
حَتّى اُوارى فى الْمَصالِيتِ لِقا
نَفْسى لِنَفْسِ الْمُصْطَفى الْطُّهر وَقا
إ نّى اءَنَا الْعَبّاسُ اءَعْدُو بِالسَّقا
وَلا اءَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى

از مـرگ هـراسى ندارم زيرا مرگ مايه كمال است تا آن كه پيكرم همانند پيكر دليرمردان در خاك نهان شود
جانم فداى جان پاك مصطفى ، من عبّاسم و سقّا لقب دارم
و هرگز روز ستيز با دشمن ترس و هراسى ندارم


آن گـاه حـمـله بـرد و دشمن را تار و مار كرد. زيد بن ورقاء جهنى پشتدرختى در كمين وى ايـسـتـاد و با يارى حكيم بن طفيل سُنْبُسى ضربتى بر دستراست وى فرود آورد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:

وَاللّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى
إ نّى اءُحامِى اءبَدا عَنْ دينى
وَعَنْ إ مامٍ صادِقِ الْيَقينِ
نَجْلِ النَّبىِّ الْطّاهِرِ الاَمينِ

بـه خـدا سـوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من پيوسته از دين خود و ازامامى كه به راستى به يقين رسيده و فرزند پيامبر(ص ) پاك و امين است حمايتمى كنم



!
پـس جـنـگ نـمـايـانـى كـرد تـا ضـعـف بـر او چـيـره شـد. در ايـنهـنـگـام حـكـيـم بـن طـفـيـل طائى كه پشت درختى در كمين وى بود ضربتى [ديگر] بر دست چپ او فرود آورد و عباس (ع ) چنين رجز خواند:

يا نَفْسِ لا تَخْشى مِنَ الْكُفّارِ
وَاءَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ الْنَّبى السَّيِّد الْمُختارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِم يِسارى
فَاءصْلِهِمْ يا ربِّ حَرِّ النّارِ

اى نفس از كافران مهراس و به رحمت ايزد بزرگ ؛
و همنشينى با پيامبر اكرم بشارت باد، اينان به ستم دست چپم را بريدند؛
پروردگارا ايشان را به آتش شرربار دوزخ درافكن !
سـپـس آن مـلعـون با عمود آهنين ضربتى بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند

.
در ايـن مـيـان مـرحـوم مـجـلسـى پـس از نـقـل كـلام صـاحـب مـنـاقـب ،بـه نقل از برخى منابع مرسل كيفيت شهادت حضرت را چنين بيان مى كند:

آن گاهكه عباس (ع ) تنهايى برادر را مشاهده نمود نزد وى آمد و از او اجازه خواستتا به ميدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستى و اگر بروى لشكرم از همپاشيده مى شود. عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگى سير شده ام و مىخواهم از اين منافقين انتقام خود را باز ستانم

.
امام (ع ) فرمود: پس مقدارى آب براى اين كودكان تهيه نما. عباس به سوىدشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودى نبخشيد. نزد برادر بازگشتو او را آگاه ساخت . در اين هـنـگـام شـنيد كه كودكان فريادِ اَلعَطَش سردادند. مشك را برداشت و بر اسب سوار شد و راهى فرات گرديد. چهار هزار تنموكّلين فرات او را محاصره و تيرباران كردند. آنان را پـراكـنـده نـمـود وبـنـابـر روايـتـى هـشـتـاد تـن از آنـان را بـه قتل رساند. وارد فرات شدكفى از آب برداشت تا بنوشد. اما به ياد تشنگى حسين (ع ) و خاندان وىافتاد. آب را بر روى آب ريخت و مشك را پر از آب نمود. آن را بر شانه راستخود قرار داد و به سوى خيمه ها روانه گرديد. دشمن راه را بر او بست و ازهر سو او را مـحـاصـره نـمـود. عـبـاس (ع ) بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آنكـه نـوفـل ازرقـى بـر دسـت راسـت او ضـربـتـى فـرود آورد. مـشـك را برشانه چپ قرار داد. نـوفـل ضـربـتى بر دست چپ او فرود آورد و آن را از تنجدا كرد. آنگاه عباس (ع ) مشك را بـه دنـدان گـرفـت تـيـرى آمـد و بـه مشكاصابت نمود و آب مشك ريخت . تيرى ديگر بر سينه مباركش اصابت كرد. سپس ازاسب واژگون شد و امام حسين (ع ) را صدا زد: مرا درياب .
وقتى امام به سوى او آمد ديد كه در خون خود آغشته است . گويند آن گاه كهعباس ‍ كشته شد امام حسين فرمود: ((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْحيلَتى ))؛ اينك كمرم شكست و چاره ام اندك گشت .
در زيارت ناحيه از وى چنين ياد شده است

.

اَلسَّلامُ عـَلى اءبـى الْفـَضْلِ العَبّاسِ بْنِ اءَميرِالْمُؤ منينَاَلمُواسي اءَخاهُ بِنَفْسِهِ، اءَلا خِذُ لِغـَدِهِ مـِنْ اءَمـْسـِهِ،اَلْفـادى لَهُ الواقـى السـّاعـى إِلَيـْهِ بـِمائِه ، اَلْمَقطُوعَةِيَداه ـ لَعَنَ اللّهِ قاتِلَيهُ يَزيدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَكيمِ بْنِ الطُّفَيلِ الطّائى .


سـلام بـر ابـوالفـضـل العباس فرزند اميرالمؤ منين (ع )؛ آن كه در راهبرادر از جان خود گـذشـت هـمو كه از ديروز براى فرداى خود برداشت [و پيشفرستاد] خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسيار در [رساندن ] آب نمود ودستانش جدا گرديد.
خـداى لعـنـت كـنـد كـشـنـدگـان او يـزيـد بـن رقـاد جـهـنـى و حـكـيـم بـن طفيل طائى را.
بارگاه حضرت ابوالفضل در كنار نهر علقمه جدا از ديگر شهيدان است و صحن و سراى آن حضرت مزار عاشقان و شيفتگان مى باشد.


ابوالحسن اخفشس در شرح كامل خويش آورده: ام البنين هر روز به اتفاق ((عبدالله)) فرزند قمر بنى هاشم به بقيع مى رفت و براى آن حضرت نوحه سرايى مى كرد،



لا تدعوّنى ويك ام البنين
تذكرينى بليوث العرين
كانت بنون لى ادعى بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين
اربعة مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان اشلائهم
فكلهم امسى صريعا طعين
يا ليت شعرى اكما اخبروا
بإن عباسا قطيع اليمين



يعنى: ديگر مرا ام البنين نخوانيد كه من را به ياد شيربچه هايم مى افكنيد. تا وقتى چهار پسر داشتم ام البنين بودم، ولى امروز ديگر پسرى ندارم كه مرا ام البنين گويند. چهار پسر داشتم كه چون ستاره مى درخشيدند بر سر جنازه هايشان نيزه ها با يكديگر در افتادند و همه آن ها از ضربت نيزه بر زمين افتادند و همه با قطع رگ هاى گردنشان به شهادت پيوستند. اى كاش ‍ مى دانستم همان گونه كه خبر دادند، آيا درست است كه دست راست عباسم از بدن جدا شده است.



عده اى از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده اند كه گفت: با مردى سياه چهره از قبيله ابان بن دارم مواجه شدم كه قبلا او را با چهره اى سفيد و زيبا مى شناختم، درباره تغيير رنگ چهره اش از او پرسيدم و بدو گفتم: تو را چنين نديده بودم. مرد گفت: من مردى نيرومند و زيبا را كه بر پيشانى اش ‍ آثار سجده وجود داشت، در كربلا كشتم، از آن زمان كه وى را به قتل رسانده ام تا كنون هر شب او را در خواب مى بينم كه گريبانم را گرفته و مرا به سمت جهنم مى برد و داخل آن مى افكند و همواره فرياد مى زنم و همه مردم محله ام صداى فرياد مرا مى شنوند.
راوى مى گويد: اين خبر انتشار يافت، يكى از زنان همسايه اين مرد گفت: ما پيوسته صداى داد و فرياد او را مى شنويم كه خواب را از چشم ما ربوده است، من به پا خاستم و با تعدادى از جوانان محل نزد همسر آن مرد رفتيم و ماجرا را از او جويا شديم. وى گفت: اكنون كه خود ماجراى خويش را برايتان بازگو كرده، خداوند او را از رحمت خويش دور سازد، وى [ماجراى كربلا را] به شما راست گفته، راوى گفت: فردى كه به دست اين مرد در كربلا به شهادت رسيده، عباس بن على (عليه السلام) بوده است

ابریشم 12-16-2010 05:32 PM

((عباس ، آموزگار وفا...))



العطش ! ... العطش ! ...
اينك تهيه مقدارى آب براى خيمگاه و كودكان حسين ، ضرورى به نظر مى رسد و اين كار به عهده ((عباس)) فرزند على ، اميرالمؤ منين - است ، قبلاً يك بار عباس و عده اى از ياران به فرات حمله برده اند و پس از يك برخورد و درگيرى مسلحانه با نگهبانان ، به آب دست يافته و اردو را سيراب كرده اند.
در خيمه هاى كاروان حسين ، از كودك شيرخوار گرفته تا بيمار و زنان و دختران بى پناه ، محاصره شده ، شب را با گرسنگى و تشنگى به صبح آورده اند. لبهايشان از عطش خشك شده ، با چهره هايى رنگ پريده و صداهايى نازك و ضعيف و گرفته در رنج هستند. شير در پستان مادرها خشكيده است و طفل شيرخوار امام ، در خيمه از فرط تشنگى به حال بيهوشى افتاده است . بعضى از كودكان ، چنان از تشنگى بى تابند كه شنها را از زمين كنار مى زنند و جامه ها را بالا زده ، سينه ها را بر جاى نمناك مشكهاى آب در زمين مى گذارند تا خنك شوند. اضطرابى عجيب بر صحنه حاكم است . تشنگى از يك سو، هياهوى جنگاوران و صداى گام اسبها و فريادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملى است كه موقعيت را دردناكتر مى كند و بر اضطراب و تشويش دل بچه ها و زنان مى افزايد. هياهويى كه از جبهه دشمن شنيده مى شود از خودشان نيست ، بلكه اينان چون طبل ميان تهى ، خود، بى اراده و بى شعور و بى شرف اند و اين چوب تطميع حكومت شام است كه به صداشان درآورده است .


در خيمه ها تشنگى بيداد مى كند. تشنگى ! تشنگى ! درون خيمه ها اگر لبى تر مى شود، نه با آب سرد، بلكه با اشك گرم است و سرها بر سينه ماتم مى افتد و كوه كوه اندوه و رنج ، بر دل كودكان مى ريزد، گرچه اين صحنه ها براى قلب مهربان و دردپرور حسين ، بسى رنج آور و ناراحت كننده است ولى دردى بزرگتر امام را رنج مى دهد. درد امت در بند كشيده شده اسلام ، درد اسارت توده مردم در چنگ حكومت استعداد كُشِ استثمارگر مردم فريب ((يزيد))، درد كوتاه فكرى امت ، درد نياز نهال اسلام به خونهاى گرم و تازه و جهادهاى مداوم تا چون پتكى بر مغز به خواب رفته مردم ، فرود آيد و بيدارى و تكان و آگاهى بياورد و به آنان بفهماند كه دنيا دست كيست و در پشت چهارديوارى خانه هاتان و سيمهاى خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است ؟ و شما مردم ، چنان به ((زندگى )) مشغول شده ايد كه از هيچ جا و هيچ چيز خبر درستى نداريد. اين دردها و بسى دردهاى دگر، امام را چنان بى تاب مى كند كه درد عطش بچه هاى خود و بى سر و سامان شدن دودمان خويش را به هيچ مى گيرد. عنان اسب را آرام مى پيچد و كنار چادرش ‍ ايستاده ، مى گويد:


((شما اى كودكان من !
شما گر تشنه آبيد،
جهانى تشنه عدل است ،
شما گر مست از خوابيد،
چه بسيارند مظلومان كه از بيداد كافرها،
شبى هم از شبان ،
در ديده هاشان خواب راحت نيست ،
بدين لب تشنگيها، زندگيها مى شود آغاز،
و روزى مى رسد آخر،
كه رودى از محبت ، از صفا، ايمان ،
بروى دشت بى نام و نشان كافران مى گسترد دامان ،
و خون ما شرنگ مرگ مى ريزد به كام هر چه بدنام است ...)).


اين عطش سوزنده را پاسخى مى بايد گفتن . عباس بن على ، برادر امام ، ماءمور مى شود تا از رودخانه فرات ، اين رود هميشه جارى و پويا، كه آبى زلال در آن روان است ،مشكى پر از آب كرده براى كودكان تشنه بياورد.


ميدان جنگ در ساحل رودخانه است و يك واحد از ارتش ‍ ((عمرسعد)) در آنجا موضع گرفته است تا جلوى برداشتن آب را از اين رود بگيرد. ((عباس بن على )) ناگزير است با اين واحد از سپاه درگير شود تا راه رودخانه را به روى خود بگشايد و آب بردارد.
پرچمدار حسين ، تاكنون چند نوبت حماسه آفريده است . در لحظات حساس كه جبهه به بازوى او نياز پيدا مى كند، پرچم را پيش روى امام بر زمين مى كوبد و سلاح به دست مى گيرد و به ميدان مى تازد تا از ياران امام دفاع كند و حلقه محاصره مهاجمان به اصحاب را بشكند.
رشادتهايش ، ميدان نبرد را به زير بال خود گرفته است .
عباس ، در حالى كه مشگى خالى را بر دوش گرفته است ، با شمشير به سوى فرات حمله مى برد.


سوار بر اسبى بلند و نيرومند،
جوانى است بلند قامت و تنومند، و اگر بر اسب كوچك سوار شود، اسب بزودى خسته مى گردد و به نفس مى افتد و از پاى درمى آيد و عباس را در ميان ميدان و در دل دشمن خونخوار، پياده مى گذارد.
چهره زيبا و ملكوتى اش ، هيبتى خاص دارد. قامتش رشيد است ، آنچنان كه هرگاه سوار بر اسب مى شود پايش به زمين مى رسد. سيمايش ‍ چنان نيكوست كه به او((قمر بنی هاشم))مى گويند.


در روز عاشورا،پرچم حسين در دست اوست و علمداركربلاست .
همين كه عباس وارد ميدان مى شود، شروع به خواندن رجز حماسى خويش مى كند و صدايش چنان رسا و قوى است كه هم در جبهه حسين و هم در ميان سپاه دشمن ، آن را مى شنوند. در حالى كه به طرف عمرسعد - آن قسمت از سپاه كه كنار رودخانه موضعگيرى كرده اند - مى رود شمشير را از نيام مى كشد. اين اولين بار نيست كه يك سوار، به تنهايى به يك واحد بزرگ سپاهى حمله مى كند. پيش از او، بارها شجاعان عرب ، به تنهايى به يك سپاه حمله ور شده اند و در كتابهاى تاريخى درج شده است . عباس ‍ چون شيرى خشمگين در ميدان مى غرد و حمله مى كند و بانگ برمى آورد و مردان جنگاور دشمن ، خود را از دم شمشير او كنار مى كشند.
عباس در نبردهاى تن به تن با دشمن ، ضربه هاى كارى و مهلك بر آنان زده است . در حالى كه پيشروى مى كند، روى اسب از كمر برمى گردد تا بتواند از پشت سر خود دفاع كند و از پشت ، مورد اصابت شمشير قرار نگيرد.
وقتى به رودخانه مى رسد، از اسب فرود مى آيد و در حالى كه عنان اسب را بر بازو دارد به آب نزديك مى شود تا مشگ خود را از آب پر كند. سپس دهانه مشگ را مى بندد.
سينه اش از عطش مى سوزد. در برابرش آب سرد و گوارايى موج مى زند و صداكنان مى غلتد و مى رود. دست عباس مى رود تا كفى از آن آب براى نوشيدن برگيرد.
اما ناگهان ... موجى تند از احساس انسانى در ضميرش مى خروشد و به ياد كام تشنه ياران و كودكان و بالاتر از همه ، به ياد تشنگى امام مى افتد. بر خود نهيب مى زند كه :


((اى نفس ! پس از حسين زنده نباشى ! او و يارانش آشامنده مرگهايند و تو آب سرد مى نوشى ؟!... اين با ديندارى من ناسازگار است )).
بدين گونه ، آب را بر آب رود مى ريزد و نفس را در اوج سوزنده ترين تمناى طبيعى اش ، مى شكند و به صورت آموزگار راستين ((وفا)) و ((بى باكى )) در مى آيد و باوفاداريش ، بر غده چركين بى وفاييها و ناجوانمرديها و پيمان شكنيها نيشتر مى زند، اين شيوه هر ((شهيد)) است كه وقتى ديگران را در محروميت و فقر و نادارى مى بيند و خود و عده اى را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاى لذيذ، هيچكدام از گلويش به سادگى پايين نمى رود و دوست دارد آنان كه ((ندارند)) به نوا برسند و برخوردار گردند. از اين رو، به فداكارى و گذشت و ايثار شگفت آورى دست مى زند كه نقطه اوج جايگاه انسانى است و فراز برجسته آدميت را مى نماياند.


عباس ، مشگ پرآب را به دوش مى گيرد و سوار بر اسب مى شود. اكنون ناچار بايد از راهى كه آمده بازگردد و ديگر بار، از ميان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آورى .
همينكه از رودخانه بازمى گردد، او را هدف تير قرار مى دهند و هر قسمت از بدن او كه بى حفاظ است ، هدف تير قرار مى گيرد و پيكانى بر آن فرو مى نشيند.
تيرهايى كه به وسيله كمان ، پرتاب مى شود از فاصله نزديك ، يك سلاح مؤ ثر و كارى است و اگر به قسمتهاى حساس بدن ، اصابت كند چه بسا سبب قتل مى شود و در قسمتهاى ديگر بدن ، جراحتهاى سخت به وجود مى آورد و قويترين افراد پس از دريافت تيرهاى متعدد و پياپى ، از كار مى افتند. در اينجا مهارت تيرانداز در هدفگيرى و سنجش فاصله محل پرتاب تير تا هدف و محاسبه انحرافاتى كه ممكن است براى يك تير پس از رها شدن از كمان ، در اثر باد و هوا پيش آيد، همه در خور اهميت و جاى توجه و دقت است .
چند تير از جبهه دشمن بال مى كشد و در قسمتهاى بدون حفاظ بدن فرزند على مى نشيند. در درگيريهاى اين لحظه ها، دست راست عباس آسيب مى بيند و از كار مى افتد. او بدون اينكه روحيه خويش را از دست بدهد، همچنان به نبرد ادامه مى دهد و اين شعرها را بر زبان دارد:
((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كرديد، من هماره از آيين و مكتب و دينم حمايت و دفاع مى كنم و در راه اين دين و براى دفاع از امام راستى و يقين و ايمان ، به جهاد خويش ادامه خواهم داد)).
اينك با زخمهاى فراوانى كه برداشته و يك دست خود را هم از دست داده است ، با يگانه دست سالمش ، در حالى كه يك مشگ سنگين پرآب ، آزادى عمل دست او را محدود كرده است ، مشغول پيكار است .
تجسم اين صحنه از نبرد، بسى شورانگيز و تحرك زا و عشق آفرين و در عين حال ، غمبار و سوزناك و دردآور است . مردى كه در درگيرى حق و باطل ، بى طرف نمانده و تا مرز جان به جانبدارى اردوى حق برخاسته است ، قامتش ، قله نستوه و بلند، دلش بى كران دريا، و صدايش رعدآسا و پرطنين و با صلابت و در همين حال ، با اين همه افتخار و بزرگى و جلال ، يك ((سرباز))! و اين همه ، رهاورد مذهب و ايمان و عقيده اش .
او آن قدر به رساندن آب به كاروان حسين و سيراب كردن تشنگان ، علاقه نشان مى دهد كه به حفظ جان خويش ، نه !
گاهى نعره مى زند و خروش برمى آورد، ولى اين نعره و فرياد، نه از درد است و نه از ترس و ضعف ، بلكه خروشى است كه دليران شيرمرد در ميدان جنگ برمى آوردند و اين خود از تاكتيكهاى نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم ميدانى است تا در دل طرف ، هراس بريزد و خويش ، قويدل گردد.


خروش و فرياد ((ابوالفضل ))، عصاره تمام فريادهاى در گلو بشكسته اى است كه ياراى برآمدن و مجال جوشيدن و خروشيدن نيافته است و اينك همه آنها، بسيج شده و از حلقوم ((عباس ))، به صورت ((فريادى رعدگون )) بر فرق جبهه دشمن كوفته مى شود. جبهه اى كه افرادش در زندگى شان ، نهال ((سكوت )) مى نشاندند و ميوه ((سكوت )) مى چيدند و مى خوردند، اينك با غرور كوبنده ((فرياد)) و عظمت ((خروش )) رو به رو شده اند. فريادى از اين جبهه برطاق سكوت مرگبار آن جبهه مى خورد و انعكاس صدايش چون آوارى بر سر سپاه شرك - كه لباس ‍ توحيد پوشيده است - فرو مى ريزد.


حماسه ، در متن ((ميدان )) مى درخشد.
ايمان ، بر تابش تيغ علمدار كربلا سوار است .
اهل حق ، در سايه شمشير عباس ، احساس آرامش مى كنند.
پيروان باطل ، از برق آن در هراس و فرارند.
عباس ، شمشير را به دست ديگر مى گيرد و چنين حماسه سر مى دهد:
((سوگند به خدا! هرگز سستى نمى ورزم و از پيشوايم كه زاده محمد پاك و موحد است ، دفاع مى كنم )).


عباس ، داراى بصيرت در دين است ، ايمانش استوار است . مجاهدى بزرگ در ركاب سيدالشهداست كه اينك به شايستگى ، امتحان عقيده و ايمان و فداكارى و وفايش را مى دهد و در راه ((شهادت ))، گام مى سپارد.
اكنون در محاصره نيروهاى دشمن است . عنان اسب را به هر طرف كه مى گرداند، چند سوار، راه را بر او مى بندند. به روى سپاه دشمن ، شمشير مى كشد و عده اى را به خاك مى افكند. حسين ( عليه السلام ) و ياران ، ديگر عباس را كه در محاصره سواران است نمى بينند. هر بار هم كه چشمشان از دور به او مى افتد، او را خون آلود مشاهده مى كنند. ولى عباس هنوز به نبرد خود ادامه مى دهد و از خود و مشگ آب ، دفاع مى كند تا بتواند آن را به اردوى امام برساند و كودكان درون خيمه ها را از تشنگى برهاند و همگى سيراب شوند. اما ضربت شديدى دست چپ او را هم قطع مى كند و او مشگ را به دندان مى گيرد، خون زيادى از تن عباس مى رود. چنان در خون آغشته است كه گويى او را در بركه اى از خون ، غلتانده اند.
بعضى از دشمنان پيش مى آيند و با لحن تمسخرآميز و شماتت بارى مى پرسند:
- عباس ! چگونه اى ؟!
و او، نه مى تواند جواب آنها را بدهد و نه در ميدان ، فريادهاى دلاورى بكشد، تيرى بر مشگ مى نشيند و آب بر زمين مى ريزد.
چه فاجعه دردآور و چه حال سختى ، گرزى بر فرق عباس فرود مى آيد و...
عباس از اسب بر زمين مى افتد.
و لحظه اى بعد، زندگى را بدرود مى گويد و با خون خويش ، سند شرف و جوانمردى و وفا و ايمان خود را مى نويسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مى كند و شهادت مى دهد و شهيد مى شود.
پيش از شهادت اباالفضل ( عليه السلام ) سه برادر ديگرش ، به نامهاى عبدالله ، عثمان و جعفر كه همه فرزندان ((ام البنين ))اند، به ميدان رفته و پس از نبردهاى شورانگيز، به شهادت مى رسند.
عباس ، برجسته ترين چهره اين خانواده است كه همه براى دفاع از حسين ( عليه السلام ) پرورش يافته اند.



ابریشم 12-16-2010 06:01 PM

نجوا با عاشورا و سخنى در ابعاد...





و اكنون را - با بارى بس گران و طاقت سوز، از اندوهان و تجربه ها و چگونگى رويدادها...- دوست دارم با ((عاشورا)) نجوا كنم ، و در معبر جليل اين حضور عظيم ، سر بر آستان لحظه هاى صيرورتهاى متعالى نه ، و فيضان آيات عدل را در اين منشور خونين لمس كنم ، و دردهاى تراكم يافته در استخوان محروم و مظلوم را، و مظلوميت تعاليم مغفول و مكتوم را، با فرياد باز گويم ، و همه بيدادهايى را كه بر ستمديدگان رفته است و مى رود - دوباره - در گوش ((عاشورا)) زمزمه كنم ، و خون دلى را كه بر گونه هاى انسان بى پناه روانست بر ((لوح عاشورا)) بنگارم ... و لحظه هايى در جاذبه اين حضور شگرف انسانيت محو گردم :



عاشورا حضور شگرف انسانيت است ، در هر جا و هر روز...
عاشورا مائده بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار...
عاشورا ضربان قلب خورشيد است ، در سينه خاك ...
عاشورا صيرورت روح كلى است ، در تكاپوى پرشكوه تكليف ...
عاشورا تجسم اعلاى وجدان بزرگ است ، در دادگاه روزگار...
عاشورا ذات متعالى ارزش است ، در مقياسها، هر مقياس ...
عاشورا عظمت سرشارى لحظه هاست ، در فوران بزرگ سپيده ...
عاشورا حضور نور است ، در سيطره بى امان ظلمت ...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است ، در تجليگاه ايمان ...
عاشورا جارى سيال مناجات است ، در محراب حماسه ...
عاشورا طوفان خون است ، در احرام فرياد...
عاشورا تجلى كعبه است ، در ميقات خون ...
عاشورا بلوغ روز است ، در استلام آفتاب ...
عاشورا شفق خونبار است ، در فجر آگاهى ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است ، در مالبد آفاق ...
عاشورا بارش خونين لحظه هاست ، بر ارواح خروشان ...
عاشورا نقش بيدار گذرها و رهگذرهاست ، در كاروان دراز آهنگ زنگيها و عبورها...
عاشورا نجواى بزرگ صخره هاست ، در دشتها و هامونها...
عاشورا بازخوان تورات و انجيل و زبور است ، در معبد اقدام ...
عاشورا ترتيل آيات است ، در الواح ابديت ...
عاشورا دژنگهبانى تعاليم وحى است ، در آفاق زمانها...
عاشورا خون خداست ، جارى در رگهاى تنزيل ...
عاشورا اعلان ((ان الله يامر بالعدل )) است ، و پشتوانه ((ليقوم الناس بالقسط))...
عاشورا حنجره خونين كوه ((حرا)) ست ، در ستيغ ابلاغ ...
عاشورا درگيرى دوباره محمد(ص ) است ، با جاهليت بنى اميه و شرك قريش
عاشورا تجديد مطلع رجزهاى ((بدر)) است و ((حنين ))...
عاشورا خط بطلان است بر موجوديت دوبار ((احزاب )) و ((خيبر))... عاشورا انفجار نماز است در شهادت ، و انفجار شهادت است در نماز...
عاشورا راز حب ازلى است ، در افشايى شكوهمند...
عاشورا قتلگاه اشباح توحيد است ، در مصاف تجسم شرك ...
عاشورا تبلور شكوهزاد جاودانگى حق است ، در تباهستان نابود باطل ...
عاشورا نماز شب يازدهم است ، در سكوت خروشان خيمه هاى سوزان ...
عاشورا هشدار خونين حسينيه هاست ، در معبر اقوام ...
عاشورا رمز بقاى دين اسلام است و برقرارى آيين حق (حسين منى و انا من حسين ).
عاشورا خروش تندر آساى ((عدل )) است ، در كليت ناچيز كاخ دمشق ، و سپس كليت ناچيز همه كاخها و قدرتها...
عاشورا نفى همه ستمها و پليديها و پستيها و فجورها و ظلمها و حقكشى هاست ، به هر نام و در هر عملكرد...
عاشورا فرياد گستر انسانهاى مظلوم است ، در همه تاريخ ...
عاشورا غمگسار سترگ يتيمان و كاخ نشينان است در هر جاى زمين .
عاشورا دست نوازش انسانيت است ، بر سر بى پناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است ، در تاريكستان سياهى و بيداد...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است ، در محكمه بشريت ...
عاشورا طنين بلند پيروزى است ، در گوش آباديها...
عاشورا عطشى است دريا آفرين ، در اقيانوس حيات ...
عاشورا شهادتى است تابيده ، بر چكادهاى افراشته پيروزى ...
عاشورا ((رسالتى )) است بزرگ ، بر دوش ((اسارتى )) رهايى بخش ...
عاشورا خروش طنين افكن آزادگى است ، در زندگى ...
عاشورا زنده كننده اسلام است ، و اسلام زنده شده عاشورا...
عاشورا بانگ رساى همه انسانهاست ، در همه تاريخ ، از همه حنجره هاى پاك و خدايى ...
عاشورا آبروى نمازگزاران است و عزت مسلمانان ...
سرانجام ، عاشورا، ركن كعبه است ، و پايه قبله ، و عماد امت ، و حيات قرآن ، و روح نماز، و بقاى حج ، و صفاى صفا و مروه ، و جان مشعر و منى ...
و عاشورا، هديه اسلام است به بشريت و تاريخ ...

آرى ، عاشورا، از لحظه آغازين خويش ، يعنى ترك ((مكه )) در روز ((ترويه )) (روز هشتم ماه ذيحجه كه مسلمانان متوجه مكه مكرمه اند، و هركس امكانى دارد مى كوشد تا در حج شركت جويد، بويژه مجاوران )، زلزله اى خروشناك و گسترنده بود، كه معيارها را دگرگون كرد، و پرچم رسالتى بزرگ را بر افراشت ، و مرزهاى صيانت قرآن را استوار گردانيد، و بنياد جامعه منحرف اسلامى آن روز را (كه از سياست قرآنى و اقتصاد قرآنى و قضاوت قرآنى و عدالت قرآنى و تربيت و اخلاق قرآنى دور افتاده بود، و خصلتهاى جاهليت از نو در آن زنده شده بود، و تبعيض و تفاوت در آن حضور داشت ، و سستى و مردگى بر آن حكومت مى كرد)، به لرزه در آورد...

عاشورا حاكميت ضد قرآنى دربار دمشق را مطرود اعلام نمود. افكار تخدير شده را به خود آورد. آن دسته از اصحاب پيامبر(ص ) و عالمان و محدثان و بزرگان مسلمين را كه مى پنداشتند در برابر اوضاع انحرافى جامعه اسلامى هيچ تكليفى ندارند محكوم كرد. زهدپيشگان صوفى مشرب را (كه محصول نفوذ فرهنگهاى بيگانه در اسلام و - اغلب - مويد ستمگران و موجب تخدير اذهان و سستى در حركتهاى اجتماعى و انقلابى بودند) رسوا ساخت . اعتبار و اعظان و عالمانى را كه در جو اختناق زندگى مى كردند و پذيراى ذلت بودند كاست . ماهيت اسلام را حاكميت حق و عدل است از نو مطرح كرد. حكومت تحميلى و صددرصد غير مشروع يزيد را باطل خواند. نظام انبيايى فراموش شده را كه شالوده آن بر اجراى عدالت - در همه جا و براى همه كس - است به ياد آورد.


خصلتهاى جاهليت را كه زنده شده بود به سوى نابودى راند. به نسلهاى پر شور جوان تفسير زندگى آموخت . بى ثمرى كار عالمان و فقيهانى را كه در مسجدها و مدرسه هاى تابع حكومت ظالم به كار علم و درس ‍ مشغول بودند نشان داد. پوچى عمر عابدان و زاهدانى را كه به زهدى گسسته از تعهدهاى اجتماعى و تحركهاى اقدامى دل خوش ‍ كرده بودند بر ملا ساخت . نشان داد كه دين خدا امانت الهى است كه هر گاه زمامداران در نگاهدارى آن خيانت كنند، هيچ چيز مهمتر از مبارزه با آن نيست . يادآور شد كه انسان وديعه خدايى است كه هرگاه حاكميتها مسير او منحرف سازند، مهمترين تكليف ايستادن در برابر آنهاست .


اذانهاى بى محتواى آن روز را محتوا بخشيد. نمازهاى بى خروش آن روزگار تغذيه كرد. زندگى با ظالمان را كه بجز غرق شدن در منجلاب تسليم و انحراف و ذلت پذيرى چيزى نيست از مرگ بدتر خواند. مرگ در راه آزادى و عدالت را سعادت كامل دانست . رسالت انسان را يادآورى كرد. حماسه قرآنى را تحقق بخشيد. جوهر ازكيه و تعليم را كه ركن رسالت الهى است به تبلور آورد. روزهاى يكسان گذر بى خورشيد از افسردگى رهانيد. همتهاى سست آسايش طلب را نفور ساخت . مردانگيها و دلاورى ها را رواج داد.
آيات جهاد را بر در و ديوار آباديها نقش كرد. طنين فرياد عدالت را در گوش لحظه ها در انداخت . به سپيده دمان مضمون داد. شامگاهان را از پوچى تهى كرد. حماسه نمازگزاران را، در آفاق موجوديت انسان و تاريخ ، جلالتى آسمانى ، بر فراز قله عظمتهاى راستين برنشانيد.


عاشورا، فريادهاى شورگستر پيامبران را - دوباره -؛ گوشهاى سنگين فرود آورد؛ و خون قرآن را در قلبهاى مرده جارى ساخت . اذانها و نمازها را از زير غبار تحميلى سياستهاى تخديرآموز در آورد و جلا داد، و جانها و روانها را از حضور بى حاصل در عرصه زندگيهاى مذلت بار بيرون كشيد.
... هر جا و هر كس با خود مى گفت : عاشورا! شهادت پسر پيامبر! اسارت دختران پيامبر! و براى چه ! و اين خروش صخره هاى ساحل فرات بود كه دلها را مى لرزاند و از جا مى كند. و اين انفجار بيدادگر خونى بود كه در زمزمه مناجات سحرگاهان راه يافت ، و سپيده دمان را طلايه دار اعلام حضور خويش ساخت ، و روزها را از تلالو شكوهمند تعهد و رسالت بياكند، و در واژه هاى زندگى سارى گشت ...


عاشورا، شهادت پسر پيامبر، اسارت دختران پيامبر، و آواره - گرداندن آنان در شهرها و بيابانها، و حاضر نمودن آنان- با غل و زنجير - در دربار دمشق ، در حضور حاضران مجلس يزيد، به همراه اظهار شادمانى از فتح و پيروزى و غلبه بر فرزندان پيامبر، چرا؟ و براى چه ؟ اين سوالى بود كه افكار را به خود مشغول مى داشت ، و سينه ها را مى جوشاند... تا خطبه هاى على وار بانوى قهرمان كربلا، و سخنرانى ولى خدا (در اجماع شام ، در مركز حاكميت حزب اموى و پهنه نفوذ فرهنگ جاهليت سفيانى )، كه ناييم فرزندان مكه و منى ، و زمزم و صفا... و ماييم فريادگران راستين اذان ، و حاملان راستين قرآن ...


و بدينگونه عاشورا از مرز شهادت و اسارت گذشت ، و بر فراز قله جاودان رسالت جاى گرفت ، رسالت احياى قرآن و نجات انسان . و بدينگونه عاشورا دوباره جو نزول قرآن را بازسازى كرد، و سياهيهاى متراكم جاهليت را زدود. و نجات اين كتاب آسمانى را از همه تمهيدهاى الحادى و حذفهاى تعبيه شده اموى نمود. قرآن يكبار ديگر با حنجره عاشورا تلاوت شد، تا هيچگاه - آرى ، هيچگاه - فراموش نگردد. و فراموش نمى گردد، تا وارث كبير عاشورا بار ديگر آن را تلاوت كند، و احكام فراموش شده را نمودار سازد، و معناى حكومت اسلام را نشان دهد...


ابریشم 12-16-2010 06:02 PM

اشعاری در مورد حضرت ابوالفضل العباس (ع)

حضرت عباس

تا تو بودي خيمه ها آرام بود
دشمنم در كربلا نا كام بود
تا تو بودي من پناهي داشتم
با وجود تو سپاهي داشتم
تا تو بودي خيمه ها پاينده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودي خيمه ها غارت نشد
بعد تو كس حافظ يارت نشد
تا تو بودي چه ره ها نيلي نبود
دستها آماده سيلي نبود
تا تو بودي دست زينب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا كه مشكت پاره و بي آب
دشمن بر كينه ات شاداب شد





حضرت عباس

بیا که بار امانت بمنزل افتاده
بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده
زراه لطف قدم نه دمی ببالینم
که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده
زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده
بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان
محبت تو پریروی در دل افتاده
به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده
به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده
به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده
چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده
حسان

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:i...474746.jpg&t=1

حضرت عباس
به عرصه كربلا كفر چو طغيان گرفت
ظلم جهانگير گشت نقطه ايمان گرفت
گلبن گلزار دين خزان شد از باد كين
خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت
بلبل دستانسرا رو به هزيمت نهاد
زاغ سيه روزگاه طرف گلستان گرفت
فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان
حضرت عباس را سكينه دامن گرفت
گفت تو سقاى آب ما همه در پيچ و تاب !
نتوان يك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!
عباس با حال زار كشيدش اندر كنار
غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت
وعده آب روان داد به آن خسته جان
اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت
گفت كه اى نور عين نو گل باغ حسين
به نرخ گيرم آب اگر كه بتوان گرفت
به ديده اشگبار گشت به مركب سوار
مشك تهى آب را به دوش ز احسان گرفت
تيغ مشعشع كشيد زهره عدوان دريد
پهلوى كردان شكافت عرصه ميدان گرفت
راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن
تيغ گران از كف رستم دستان گرفت
از تف تيغش فتاد لرزه بر اندام خصم
خال خدنگش هدف چهره كيوان گرفت
از دم تيغش يكى روى به دوزخ نمود>
<ز آتش قهرش يكى جان بخ نيران گرفت
ز الحذر و الحذر به گوش فلك گشت كر
زالفرار الفرار سينه گردون گرفت
در ظلمات سيه سد سكندر شكست
بار دگر همچو خضر چشمه حيوان گرفت
ديد كه آب فرات موج زنان مى رود
چشمه چشمش ز اشك صورت عمان گرفت
گفت الا اى فرات چشمه آب حيات
كناره كى تا كنون كسى ز مهمان گرفت ؟!
ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشك لب
مشك پر از آب كرد به كف و سر و جان گرفت
تير به چشمش زدند سينه سپر ساخت او
دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت
تير زدندش به مشك دست ز هستى كشيد
ريخت چو آبش به خاك سر به گريبان گرفت
گفت كه اى بينوا مى روى اندر كجا؟
چون ز تو در خيمه ها سكينه پيمان گرفت
ز ضرب تيغ و سنان گشت تنش غرقه خون
به خاك ، از زين ، مكان آن مه تابان گرفت
ناله «ادرك اخا» رسيد در خيمه ها
غبار غم دامن شاه شهيدان گرفت
رخت به ميدان كشيد جامه طاقت دريد
بر سر نعشش رسيد سرش به دامن گرفت
ديد تنش غرق خون ماه رخش لاله گون
خون زد و چشم ترس به چشم گريان گرفت
گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من
گشتى عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟!
خيز كه در خيمه ها سكينه با اشك و آه
كنون دامن زينب نالان گرفت

حضرت عباس

مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته
و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته
وآب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد
همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته
نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد
وآب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته
غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا
نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته
سـوار، خـم شد واز اسب، به زیر افتاد
بـــه‌روی خــــاک بـــلــا آرمــید آهسته
و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد
صدای ناله‌ی زهرا (س)، شنید آهسته
و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم
که زیــر بار غمش می خمید ، آهسته
و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند
ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته


http://www2.irna.ir/occasion/abbas84/001.jpg

حضرت عباس

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
دل من میبرد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرقه به آبی که زگرداب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است زآداب تهی است
دست و مشک و علمم لازمه هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی است
مشک هم اشک به بی دستی من میریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی است
.http://www.bornanews.ir/images/docs/...00004874-b.jpg
جریان حضرت عباس

چونكه نوبت بر بنى هاشم رسيد
ساخت ساز جنگ عباس رشيد
محرم سر و علمدار حسين
در وفادارى علم در نشاتين
در صباحت ، ثالث خورشيد و ماه
روز خصم از بيم ان چون شب سياه
در شجاعت يادگار مرتضى
داده بر حكم قضا دست رض
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش كاى علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در كار زار
كار لشگر بايد از وى انفطار
گفت تنگ است اى شه خوبان دلم
زندگى باشد از اين پس مشكلم
زين قفس برهان من دلگير ر
تابه كى زنجير بايد شير را؟!
گفت شه چون نيست زين كارت گزير
اين ز پا افتادگان را دست گير!
جنگ و كين بگذار و آبى كن طلب
بهر اين افسردگان خشك لب>

جریان حضرت عباس(ادامه)
پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت
مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السلام
چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بيرون
دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى
يك شير در ميانه گرگان بى شمار!
يك تن كسى نديده چندين هزار تير
يك گل كسى نديده چندين هزار خار!
والله ان قطعتم يمينى
انى احامى اءبدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الاءمين
بنى صدق جائنان بالدين
مصدقا بالواحد الاءمين
چو دست راست جداشد ز پيكر عباس
گريست عرش به حال برادر عباس
شكست پشت رسول از شكسته بازويش و
خميد قد على چون هلال ابرويش
جهان به ديده مظلوم كربلا شب شد
سپهر گفت اسيرى نصيب زينب شد>>
<< يا نفس لا تخشى من الكفار
و اءبشرى برحمة الجبار
مع البنى سيد المختار
مع جملة السادات و الاءطهار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاءصلهم يا رب حر النار
الا اى پيك معراج سعادت
هماى رفرف اوج سعادت
كنون كز دست من افتاده شمشير
ز هر سو بسته بر من راه تدبير
شتابى كن كه وقت همت توست
گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم كن از اين انبوه لشگر
رسانم از وفا نزد برادر
سكينه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
و باءن الاءنكسار فى جبينه
فانكدب الجبال من حنينه
كافل اءهله و ساقى صبيته
و حامل اللواء بعالى همته
و كيف لا و هو جمال بهجته
و فى محياه سرور مهجته

< گفت : سمعا اى امير انس و جان
گر چه باشد قطره آبى به جان
شد به سوى آب تازان با شتاب
زد سمند باد پيما را در آب
بى محابا جرعه اى در كف گرفت
چون به خويش آمد دمى گرفت اى شگفت
تشنه لب در خيمه سبط مصطفى
آب نوشم ؟! من زهى شرط وف
زاده شير خدا با مشك آب
خشك لب از آب زد بيرون ركاب
يا نفس ، من بعد الحسين هونى !
و بعده لا كنت اءن تكونى !
هذا الحسين وارد المنون
و تشربين بارد المعين ؟!
هيهات ! ما هذا فعال دينى
و لا فعال صادق اليقين
آمد به يادش از لب خشك برادرش
شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حيدرى
دارى تو ميل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است
لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است

امام حسین (ع)بربالین برادر

اى كشته راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو ديده تر من
عباس جوان ، برادر من
برخيز كه من غريب و زارم
بى مونس و يار غمگسارم
برخيز گذر به خيمه ها كن
غمخوارى آل مصطفى كن
بر وعده خويشتن وفا كن
عباس جوان ، برادر من
ديدى كه فلك به ما چه ها كرد؟
ما را به غم تو مبتلى كرد
كى دست ترا ز تن جدا كرد
عباس جوان برادر من
گفتم كه در اين جهان فانى
شايد كه تو بعد من بمانى
زينب به سوى وطن رسانى
تعديتم يا شر قوم ببغيكم
ميرزا محمدتقى تبريزى


حضرت عباس

سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟
یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟

با دست رشیدت که در آغوش کشیدیش
این آرزوی توست مبادا بخورد تیر

تا چند قدم مانده به بی تابی طفلی
تو آمدی و آمدی .... اما بخورد تیر

***
حالا که به این خیمه تشنه نرسیدی
تو خواسته ای آن قد و بالا بخورد تیر

تو خواسته ای دست ترت را که بیفتد ...
چشمی که رسیده است به دریا بخورد تیر

تو خواسته ای حال که آبی نرساندی
سرتا سر شرمندگی ات را بخورد تیر

***
تو خواسته ای تا همه دار و ندارت
پیش قدم حضرت زهرا بخورد تیر
=-=-=-=-=-=-=-=-=-علیرضا لک



رباعی های حضرت عباس

مفهوم بلند آفتابى عباس

از گريه كودكان كبابى عباس
از تشنگيت فرات دلخون گرديد
والله كه آبروى آبى عباس





حضرت عباس
هنوز نام تو در دفتر زمان جـــاری اســت
و خون غیرت تو در رگ جهان جاری است
هنــوز هـــم تو امید ـــید وارانـــی
زلال نام تو در بغض کودکــــان جاری است
چه دست بود فشاندی به آبها که هنـــوز
حد یث عزت نــفس تودر زبـان جاری ا ست
و از دو دست تو دشت وفــا وغیـــــرت را
د و رود پای گرفته است وهمچـنان جاری است
مگر نگاه تو د نبال مشــگ می گـــرد
که رود اشگ زهر دیده بی امان جــاری است
وفا بقامت تو قـــــد ر خویش را ســـنجید
که با وفایی تو مثل بیکران جــاری است
واوج آبی نامـــت شبیه معـجزه هســــت
که بر مناره آ فاق چون اذان جاری است
هنوز هـــم شفـــق آلود تســت چشم افـــق
پیام سرخ تو در متن آسمان جاری است
سفیــــنه تــــو کنـــار فــرات یاس آ لود
به خون نشسته و در بحر أرمان جـاري اســــت
به پای بوسی دستان آسمانی تو
هزار رود فرات از نهاد جان جاری است>

<قســم به حرمت آن بــازوان قاطــــع تو
که د جله د جله مرام تو در زمان جاری است
تو آب را بــه تمـــنای تشنـــگی بــرد ی
که در مرام تو زخم از پی سنان جاری است
********
سلام بر تو و دستان پر سخاوت تــــو
ســـلام بــر ادب و غیرت و نجابت تـــو
ســـلام بر قـــــلم بازوان خــونــینــت
كه قطعـه قطعـه شــد از بهر قاطعيـت تـو

سلا م بر عرق شـرم گـــونه ماهــــت
که قطره قطره چکید از جبین عصمت تـــو
سلام بر شرف و مشی ومشق و میثـــاقــت
ســلام بـر دل لبریــــز از ولایت تـــو
چقدر نــام تو همرنگ جـــانفشـانیهــاسـت
سـلام بــر تو و آییـن استـقا مت تـــو
سلام بر صدف سینه گهر خیـــــزت
سلام بر سعه صــد ر بی نها یـــت تــــو
به روز حادثـه بودی پنـــــــاه آل الله
شكست قامـت شاه از غــــم شهادت تـــو
کشم چگونه غمت را به رشــــته تحریر
که شرحه شرحه قلم شد زشرح محنت تـــو

ابریشم 12-16-2010 06:04 PM

سفارشهای سیدالشهدا به حضرت زینب(س) شب عاشوار بعنوان آخرین شب زندگانی امام حسین(ع) و یاران وفادارش، برای آنان بسیار با ارزش و مغتنم بود. آنان از این شب، بیشترین و بهترین بهره های معنوی و عرفانی را تحصیل کرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نیاز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجد و شب زنده داری صیقل داده و برای شهادت در راه خدا آماده کردند.
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: امام حسین(ع) پس از اطمینان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتی یافت تا با یاران خود به گفتگو پرداخته، امور سپاه را تنظیم، به عبادت و تهجد پرداخته و برای روز بعد خود را از هر جهت آماده کند.

خطبه امام حسین(ع) و اتمام حجت با یاران

یکی از وقایع شب عاشورا خطبه امام حسین(ع) است. امام حسین(ع) در شامگاه روز تاسوعا، یاران را در خیمه ای بزرگ گرد آورد و برای آنان خطبه ای خواند و در بخشی از آن فرمود: "... من یارانی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خویشاوندانی نیکوکارتر و به حقیقت نزدیکتر از خویشاوندان خود نمی شناسم، خدا شما را از جهت من، پاداش نیک عطا فرماید.

یاران من! بدانید یک امشب، بیشتر در این جهان به سر نخواهیم کرد و فردا از این مردم، جان به سلامت نخواهیم برد. من به شما اجازه می دهم که همگی از این سرزمین بیرون روید ، من بیعت خود را از شما برداشتم و اینک تاریک است و شما می توانید با کمال آسودگی خود را از چنگال دشمن برهانید."

پس از سخنان آن حضرت، حاضران در مجلس از جمله برادران، فرزندان، برادرزادگان و عموزادگان آن حضرت، یکی پس از دیگری داد سخن داده و عرض کردند که ما هرگز چنین نخواهیم کرد و تا زنده ایم تو را تا آخرین قطره خونمان یاری خواهیم کرد.

پیش از همه، برادرش حضرت عباس(ع) سخن گفت و وفاداری و پایداری خویش را ابراز داشت. سپس سایر یاران امام حسین(ع) به وی اقتدا کرده و هر کدام به نوعی وفاداری خویش را اعلام و از تنها گذاشتن آن حضرت و رفتن از سرزمین کربلا امتناع کردند.

سفارشهایی به خواهر

یکی دیگر از اقدامات امام حسین در شب عاشورا سفارشهایی به خواهرش زینب کبری (س) بود .

حضرت زینب(س) هنگامی که متوجه حالات امام حسین(ع) شد و یقین کرد که وی از دنیا قطع امید کرده و آماده لقای الهی شده است، بسیار نگران و سراسیمه شد و به نزد آن حضرت رفت و عرض کرد: ای کاش مرگ مرا در می یافت و به زندگی ام پایان می داد و من شاهد چنین روزی نبودم. امروز گویا مادرم فاطمه زهرا(س)، پدرم حضرت علی(ع) و برادرم حسن مجتبی(ع) از دنیا رفته اند. ای یادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان! تو چرا؟

امام حسین(ع) خواهرش را دلداری داد و به وی فرمود: خواهرم! متوجه باش که شیطان، حلم و بردباریت را از تو نرباید. خواهرم! آرام باش و از خدا بپرهیز و به اراده او خوشنود باش و بدان که اهل زمین می میرند و آسمانی ها باقی نمی مانند و غیر خدا هر چه هست، از بین می رود و جز ذات پاک باری تعالی که موجودات را آفرید و مردم را مبعوث می سازد و یکتای بی همتا است، هیچ چیز دیگری برقرار نخواهد ماند. جدم رسول خدا(ص)، پدرم، مادرم و برادرم که از من بهتر بودند، همگی رفتند. بر من و هر مسلمانی لازم است از آنان پیروی کرده و به راه آنان برویم.

آن حضرت، با بیانی شیوا و آرام بخش، خواهرش را تسلی داد و بر قوه صبر و حلمش افزود و برای همیشه وی را آرام کرد.

تنظیم امور خیمه گاه

امام حسین(ع) که تجربیات ارزنده ای از نبرد با دشمنان داشت، با همان یاران اندک خود، تمام جوانب جنگ و دفاع بایسته را در نظر داشت و از پیش برای آن تصمیمات لازم را اتخاذ می کرد. آن حضرت برای دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم احتمالی دشمن، دستور داد خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کرده و با طناب های محکم آنها را به هم پیوند دهند و در اطراف خیمه ها خندقی حفر کرده و آن ا را از خار و هیزم انباشته کنند، تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هایی شعله ور مواجه کرده و از یک طرف با نیروهای تدافعی خویش در برابر دشمن ایستادگی کنند.

این تصمیم و تدبیر آن حضرت، بسیار اثر بخش و کارساز بود. زیرا بارها دسته هایی از اراذل و گروه های جنایت پیشه سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خیمه گاه امام حسین(ع) را کردند ولی با انبوهی از آتش مواجه شده و از ادامه کار خود منصرف گردیدند.

عبادت و تهجد

شب عاشوار بعنوان آخرین شب زندگانی امام حسین(ع) و یاران وفادارش، برای آنان بسیار با ارزش و مغتنم بود. آنان از این شب، بیشترین و بهترین بهره های معنوی و عرفانی را تحصیل کرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نیاز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجد و شب زنده داری صیقل داده و برای شهادت در راه خدا آماده کردند.


ابریشم 12-16-2010 06:05 PM

فوايد خواندن زيارت عاشورا



در فوايد خواندن زيارت عاشورا رواياتي است از جمله اين‌كه آمده است: در نجم ثاقب در ذيل حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى به ملاقات امام عصر ارواحنا فداه در سفر حج و فرمايش آن حضرت به او كه چرا شما عاشورا نمى‌‏خوانيد عاشورا عاشورا عاشورا و آن حكايت را ما إن‌شاءالله بعد از زيارت جامعه كبيره نقل خواهيم كرد.
شب دهم شب محرم، شب عاشوراست و براي اين شب دعا و نمازهاي بسيار با فضيلت‌هاي بسيار نقل کرده‌اند. خواندن زيارت عاشورا از جمله دعاهايي كه بر خواند آن تاكيد فراواني شده است.

به گزارش ايسنا در فوايد خواندن زيارت عاشورا رواياتي است از جمله اين‌كه آمده است: در نجم ثاقب در ذيل حكايت تشرف جناب حاج سيد احمد رشتى به ملاقات امام عصر ارواحنا فداه در سفر حج و فرمايش آن حضرت به او كه چرا شما عاشورا نمى‌‏خوانيد عاشورا عاشورا عاشورا و آن حكايت را ما إن‌شاءالله بعد از زيارت جامعه كبيره نقل خواهيم كرد.

شيخ ما ثقه الاسلام نورى رحمه الله فرموده: اما زيارت عاشورا پس در فضل و مقام آن بس كه از سنخ ساير زيارات نيست كه به ظاهر از انشاى و املاى معصومى باشد هر چند كه از قلوب مطهره ايشان چيزى جز آن‌چه از عالم بالا به آن‌جا رسد بيرون نيايد بلكه از سنخ احاديث قدسيه است كه به همين ترتيب از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديت جلت عظمته به جبرئيل امين و از او به خاتم النبيين صلى الله عليه و آله رسيده و به حسب تجربه مداومت به آن در چهل روز يا كمتر در قضاى حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادى بى‌‏نظير و لكن احسن فوايد آن كه از مواظبت آن به دست آمده فايده ‏اى است كه در كتاب دارالسلام ذكر كردم و اجمال آن آن‌كه ثقه صالح متقى حاج ملا حسن يزدى كه از نيكان مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت نقل كرد.

از ثقه امين حاج محمد على يزدى كه مرد فاضل صالحى بود در يزد كه دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بود و شبها در مقبره خارج يزد كه در آن جماعتى از صلحا مدفونند و معروف است به مزار به سر مى ‏برد و او را همسايه ‏اى بود كه در كودكى با هم بزرگ شده و در نزد يك معلم مى ‏رفتند تا آنكه بزرگ شد و شغل عشارى پيش گرفت تا آنكه مرد و در همان مقبره نزديك محلى كه آن مرد صالح بيتوته مى ‏كرد دفن كردند پس او را در خواب ديد پس از گذشتن كمتر از ماهى كه در هيات نيكويى است پس به نزد او رفت و گفت من مى‌‏دانم مبدا و منتهاى كار تو و ظاهر و باطن ترا و نبودى از آن‌ها كه احتمال رود نيكى در باطن ايشان و شغل تو مقتضى نبود جز عذاب را پس به كدام عمل به اين مقام رسيدى ؟

گفت: چنان است كه گفتى و من در اشد عذاب بودم از روز وفات تا ديروز كه زوجه استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره كرد به موضعى كه قريب صد ذرع از او دور بود و در شب وفات او حضرت ابى عبد الله الحسين عليه السلام سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از اين مقبره پس حالت ما نيكو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب متحيرانه بيدار شد و حداد را نمى ‏شناخت و محله او را نمى ‏دانست پس در بازار حدادان از او تفحص كرد و او را پيدا نمود از او پرسيد براى تو زوجه ‏اى بود؟

گفت: آرى ديروز وفات كرد و او را در فلان مكان و همان موضع را اسم برد دفن كردم.

گفت: او به زيارت ابى‌عبد الله عليه السلام رفته بود؟

گفت: نه.

گفت ذكر مصايب او مى‌‏كرد؟

گفت: نه.

گفت: مجلس تعزيه‌‏دارى داشت؟

گفت: نه.

آنگاه پرسيد: چه مى‏‌جويى؟

خواب را نقل كرد.

گفت: آن زن مواظبت داشت به زيارت عاشورا.

متن زيارت به همراه ترجمه فارسي

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏

(السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيَرَتِهِ) السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ‏ ، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِين، السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ ؛ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ (بِكُمْ) عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلاَمِ‏ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ‏ ، فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ‏ ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِي رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فِيهَا ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ‏ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ (مِنْ) أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ‏.

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً (شَمِراً) وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتَالِكَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي‏ ، لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي (بِكَ) أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏.

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عليه السلام فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ ، يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‏ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاَتِكَ‏ وَ بِالْبَرَاءَةِ (مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ‏ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ) مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ ذَلِكَ وَ بَنَى عَلَيْهِ بُنْيَانَهُ‏ وَ جَرَى فِي ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَشْيَاعِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ‏ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ وَ مُوَالاَةِ وَلِيِّكُمْ‏ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ‏ ، إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ‏ ، فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ‏ ، أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ‏ وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي (ثَارَكُمْ) مَعَ إِمَامٍ هُدًى (مَهْدِيٍّ) ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ‏

وَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطِي مُصَاباً بِمُصِيبَتِهِ‏ مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلاَمِ وَ فِي جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ(الْأَرَضِينَ) ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مَقَامِي هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْكَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ ، اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ (فِيهِ) بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِينُ ابْنُ اللَّعِينِ عَلَى (لِسَانِكَ) وَ لِسَانِ نَبِيِّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ أَبَدَ الْآبِدِينَ‏ وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيَادٍ وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) اللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذَابَ (الْأَلِيمَ) اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي مَوْقِفِي هَذَا وَ أَيَّامِ حَيَاتِي‏ بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوَالاَةِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ (عَلَيْهِ وَ) عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ‏

پس مى ‏گويى صد مرتبه‏ :

اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ‏ * اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي (الَّذِينَ) جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً

پس مى ‏گويى صد مرتبه‏ :

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ‏ * عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ * السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ) وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ‏

پس مى ‏گويى‏ :

اللَّهُمَّ خُصَّ أَنتَ أَوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ‏ * اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ خَامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

پس به سجده مى ‏روى و مى ‏گويى‏ :

اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي‏ * اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام‏

دعاي علقمه

علقمه گفت كه فرمود حضرت باقر عليه السلام كه اگر بتوانى كه زيارت كنى آن حضرت را در هر روز به اين زيارت در خانه خود بكن كه خواهد بود براى تو جميع اين ثوابها و روايت كرده محمد بن خالد طيالسى از سيف بن عميره كه گفت بيرون رفتم با صفوان بن مهران و جمعى ديگر از اصحاب خودمان بسوى نجف بعد از خروج حضرت صادق عليه السلام از حيره به جانب مدينه پس زمانى كه ما فارغ شديم از زيارت يعنى زيارت امير المؤمنين عليه السلام ؛ گردانيد صفوان صورت خود را به جانب مشهد (محل شهادت) ابو عبد الله عليه السلام پس گفت از براى ما كه زيارت كنيد حسين عليه السلام را از اين مكان از نزد سر مقدس امير المؤمنين عليه السلام كه از اينجا ايما و اشاره كرد به سلام بر آن حضرت جناب صادق عليه السلام و من در خدمتش بودم سيف گفت پس خواند صفوان همان زيارتى را كه روايت كرده بود علقمه بن محمد حضرمى از حضرت باقر عليه السلام در روز عاشورا آنگاه دو ركعت نماز كرد نزد سر امير المؤمنين عليه السلام و وداع گفت بعد از آن نماز امير المؤمنين عليه السلام را و اشاره كرد به جانب قبر حسين عليه السلام به سلام در حالتى كه گردانيده بود روى خود را به جانب او و وداع كرد بعد از زيارت او را و از دعاهايى كه بعد از نماز خواند اين بود :

براي خواندن متن عربي ، به کتاب مفاتيح الجنان ، صفحه 898 ، دعاي بعد از زيارت عاشورا ، مراجعه کنيد.

سيف بن عميره گويد كه سؤال كردم از صفوان و گفتم كه علقمه بن محمد اين دعا را براى ما از حضرت باقر عليه السلام روايت نكرد بلكه همان زيارت را حديث كرد صفوان گفت كه وارد شدم با سيد خودم حضرت صادق عليه السلام به اين مكان پس بجا آورد مثل آنچه را كه ما بجا آورديم در زيارت و دعا كرد به اين دعا هنگام وداع بعد از اينكه دو ركعت نماز گزاشت چنانچه ما نماز گزاشتيم و وداع كرد چنانچه ما وداع كرديم پس صفوان گفت كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه مواظب باش اين زيارت را و بخوان اين دعا را و زيارت كن به آن پس بدرستيكه من ضامنم بر خدا براى هر كه زيارت كند به اين زيارت و دعا كند به اين دعا از نزديك يا دور اينكه زيارتش مقبول شود و سعيش مشكور و سلامش به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او قضا شود از جانب خداى تعالى به هر مرتبه كه خواهد برسد و او را نوميد برنگرداند.

اى صفوان يافتم اين زيارت را به اين ضمان از پدرم و پدرم از پدرش على بن الحسين عليهم السلام به همين ضمان و او از حسين عليه السلام به همين ضمان و حسين عليه السلام از برادرش حسن عليه السلام به همين ضمان و حسن از پدرش امير المؤمنين عليه السلام با همين ضمان و امير المؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله با همين ضمان و رسول خدا صلى الله عليه و آله از جبرئيل با همين ضمان و جبرئيل از خداى تعالى با همين ضمان و به تحقيق كه خداوند عز و جل قسم خورده به ذات مقدس خود كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام را به اين زيارت از نزديك يا دور و دعا كند به اين دعا قبول مى ‏كنم از او زيارت او را و مى ‏پذيرم از او خواهش او را به هر قدر كه باشد و مى‏ دهم مسئلتش را پس بازنگردد از حضرت من با نااميدى و خسار و بازش گردانم با چشم روشن به برآوردن حاجت و فوز به جنت و آزادى از دوزخ و قبول كنم شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند.

حضرت فرمايد جز دشمن ما اهل بيت كه در حق او قبول نشود قسم خورده حق تعالى به اين بر ذات اقدسش و گواه گرفته ما را بر آنچه كه گواهى دادند به آن ملائكه ملكوت او پس جبرئيل گفت :

يا رسول الله خدا فرستاده مرا به سوى تو به جهت سرور و بشارت تو و شادى و بشارت على و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد تو عليهم السلام تا روز قيامت پس مستمر و پاينده باد مسرت تو و مسرت على و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السلام و شيعه شما تا روز رستخيز پس صفوان گفت كه حضرت صادق عليه السلام با من فرمود اى صفوان هر گاه روى داد از براى تو به سوى خداى عز و جل حاجتى پس زيارت كن به اين زيارت از هر مكانى كه بوده باشى و بخوان اين دعا را و بخواه از پروردگار خود حاجتت را كه برآورده شود از خدا و خدا خلاف نخواهد فرمود وعده خود را بر رسول خود به جود و امتنان خويش و الحمد لله.

ترجمه فارسي زيارت عاشورا

سلام بر تو اى ابا عبد الله سلام بر تو اى فرزند رسول خدا

سلام بر تو اى فرزند امير المؤمنين و اى فرزند سيد اوصياء

سلام بر تو اى فرزند فاطمه زهراء سيده زنان اهل عالم

سلام بر تو اى كسى كه از خون پاك تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام مى‏كشد و از ظلم و ستم وارد بر تو دادخواهى مى‏ كند .

سلام بر تو و بر ارواح پاكى كه در حرم مطهرت با تو مدفون شدند بر جميع شما تا ابد از من درود و تحيت و سلام خدا باد تا من هستم و ليل و نهار در جهان برقرار است .

اى ابا عبد الله همانا تعزيتت بزرگ و مصيبتت در جهان بر ما شيعيان و تمام اهل اسلام سخت و عظيم و ناگوار و دشوار بود و تحمل آن مصيبت بزرگ در آسمانها بر جميع اهل سموات سخت و دشوار بود ، پس خدا لعنت كند امتى كه اساس ظلم و ستم را بر شما اهل بيت رسول بنياد كردند ؛ و خدا لعنت كند امتى را كه شما را از مقام و مرتبه (خلافت) خود منع كردند و رتبه ‏اى كه خدا مخصوص به شما گردانيده بود از شما گرفتند ؛ خدا لعنت كند امتى را كه شما را مقتول ساختند و خدا لعنت كند آن مردمى را كه از امراى ‏ظلم و جور براى قتال با شما تمكين و اطاعت كردند .

من بسوى خدا و بسوى شما از آن ظالمان و شيعيان آنها و پيروان و دوستانشان بيزارى مى ‏جويم .

اى ابا عبد الله من تا قيامت سلم و صلحم با هر كه با شما صلح است و در جنگ و جهادم با هر كه با شما در جنگ است تا روز قيامت .

خدا لعنت كند آل زياد بن ابى سفيان و آل مروان حكم را و خدا لعنت كند بنى اميه را بالتمام و لعنت كند پسر مرجانه را و لعنت كند عمر سعد را و خدا لعنت كند شمر را و خدا لعنت كند گروهى را كه اسبها را براى جنگ با حضرتت زين و لگام كردند و براى جنگ با تو مهيا گشتند پدر و مادرم فداى تو باد ؛ تحمل مصيبت بر من بواسطه ظلمى كه بر شما رفت سخت دشوار است پس از خدايى كه مقام تو را بلند و گرامى داشت و مرا هم بواسطه دوستى تو عزت بخشيد ؛ از او درخواست مى ‏كنم كه روزى من گرداند تا با امام منصور از اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله خون خواه تو باشم.

پروردگارا مرا بواسطه حضرت حسين عليه السلام نزد خود در دو عالم وجيه و آبرومند گردان .

اى ابا عبد الله من به درگاه خدا تقرب مى ‏جويم و به درگاه رسولش و به نزد حضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت حسن و به حضرت تو قرب مى ‏طلبم بواسطه محبت و دوستى تو و بيزارى از كسانى كه اساس و پايه ظلم و بيداد را بر شما بنا نهادند و بيزارم از پيروان آنها و به درگاه خدا و نزد شما اولياء خدا از آن مردم ستمكار ظالم بيزارى مى ‏جويم ؛ و اول به درگاه خدا سپس نزد شما تقرب مى ‏جويم به سبب دوستى شما و دوستى دوستان شما ؛ و به سبب بيزارى جستن ازدشمنان شما و بيزارى از مردمى كه با شما به جنگ و مخالفت برخاستند و از شيعيان و پيروان آنها هم بيزارى مى‏ جويم .

من سلم و صلحم با هر كس كه با شما صلح است و در جنگ و مخالفتم با هر كس كه با شما به جنگ است و دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما ؛ پس از كرم حق درخواست مى ‏كنم كه به معرفت شما و دوستان شما مرا گرامى سازد و هميشه بيزارى از دشمنان شما را روزى من فرمايد ؛ و مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد و در دو عالم به مقام صدق و صفاى با شما مرا ثابت بدار ؛ و باز از خدا درخواست مى‏ كنم كه به مقام محمودى كه خاص شما است مرا برساند ؛ و مرا نصيب كند كه در ركاب امام زمان شما اهل بيت كه هادى و ظاهر شونده ناطق به حق است خون خواه باشم.

و از خدا به حق شما و به شأن و مقام تقرب شما نزد خدا درخواست ميكنم كه ثواب غم و حزن و اندوه مرا بواسطه مصيبت بزرگ شما بهترين ثوابى كه به هر مصيبت زده ‏اى عطا ميكند به من آن ثواب را عطا فرمايد ؛ و مصيبت شما آل محمد در عالم اسلام بلكه در تمام عالم سماوات و ارض چقدر بزرگ بود و بر عزادارانش تا چه حد سخت و ناگوار گذشت .

پروردگارا مرا در اين مقام كه هستم از آنان قرار ده كه درود و رحمت و مغفرتت شامل حال آنهاست .

پروردگارا مرا به آيين محمد و آل اطهارش زنده بدار و گاه رحلت هم به آن آيين بميران .

پروردگارا اين روز روزى است كه بنى اميه و پسر جگر خوار و يزيد پليد لعين پسر معاويه ملعون در زبان تو و زبان رسول تو صلى الله عليه و آله در هر مسكن و منزل كه رسول تو توقف داشت صلى الله عليه و آله .

پروردگارا لعنت فرست بر ابى سفيان و بر پسرش معاويه و پسرش يزيد پليد بر همه آنان لعن ابدى فرست

و اين روز روزيست كه آل زياد بن ابيه لعين و آل مروان بن حكم خبيث بواسطه قتل حضرت حسين صلوات الله عليه شادان بودند

پروردگارا تو لعن و عذاب اليم آنان را چندين برابر گردان

پروردگارا من به تو در اين روز و در اين مكان و در تمام دوران زندگانى به بيزارى جستن و لعن بر آن ظالمان و دشمنى آنها و به دوستى پيغمبر و آل اطهار او صلوات الله عليهم اجمعين تقرب مى ‏جويم.

پروردگارا تو لعنت فرست بر اول ظالمى كه در حق محمد (ص) و آل پاكش ظلم و ستم كرد و آخرين ظالمى كه از آن ظالم نخستين در ظلم تبعيت كرد .

پروردگارا تو بر جماعتى كه بر عليه حسين (ع) به جنگ برخاستند لعنت فرست و بر شيعيانشان و بر هر كه با آنان بيعت كرد و از آنها پيروى كرد پروردگارا بر همه لعنت فرست .

سلام بر تو اى ابا عبد الله و بر ارواح پاكى كه در جوار و حريم تو در آمدند

سلام خدا از من بر تو باد الى الأبد مادامى كه ليل و نهار باقى است و خدا اين زيارت مرا آخرين عهد با حضرتت قرار ندهد .

سلام بر حسين (ع) و بر على بن الحسين (ع) و بر فرزندان حسين و بر اصحاب حسين (ع)

پروردگارا تو لعن مرا مخصوص گردان به اولين شخص ظالم و اول در حق اولين ظالم و آنگاه در حق دومين و سومين و چهارمين

پروردگارا و آنگاه لعنت فرست بر يزيد پنجم آن ظالمان - و باز لعنت فرست بر عبيد الله بن زياد پسر مرجانه و عمر سعد و شمر و آل ابى سفيان و آل زياد و آل مروان تا روز قيامت .

خدايا تو را ستايش مى ‏كنم به ستايش شكرگزاران تو بر غم و اندوهى كه به من در مصيبت رسيد حمد خدا را بر عزا دارى و اندوه و غم بزرگ من .

پروردگارا شفاعت حسين (ع) را روزى كه بر تو وارد مى ‏شوم نصيبم بگردان

و مرا نزد خود ثابت قدم بدار به صدق و صفا با حضرت حسين (ع) و اصحابش كه در راه خدا جانشان را نزد حسين (ع) فدا كردند باشيم.

ترجمه فارسي دعاي علقمه

اى خدا اى خدا اى خدا اى مستجاب كننده دعاى بيچارگان و اى برطرف كن غم و اندوه پريشان خاطران‏اى دادرس دادخواهان و اى فريادرس فريادخواهان و اى آنكه تو از رگ من به من نزديكترى .

اى آنكه بين شخص و قلب او حايل مى ‏شوى اى آنكه ذاتت در منظره بلند است و وجودت در افق روشن است

اى آنكه او منحصرا بخشاينده و مهربان و بر عرش مستقر است اى آنكه نظر چشم آنان كه به خيانت نگرند و آنچه در دلها پنهان دارند همه را مى ‏دانى ؛ اى آنكه هيچ امر مستور و سر مخفى بر تو پنهان نيست اى آنكه اصوات بر تو مشتبه نخواهد شد و حاجات تو را به اشتباه نيفكند و اى كسى كه الحاح و التماس تو را رنج و ملال ندهد .

اى مدرك هر چه فوت شود و اى جمع آرنده هر چه در جهان متفرق و پريشان شود اى برانگيزنده جانها پس از موت .

اى آنكه تو را در هر روز شأن خاصى است اى برآورنده حاجات اى برطرف ساز غم و رنجها ؛ اى عطا بخش سؤالات .

اى مالك رغبت و اشتياقات اى كفايت كننده مهمات خلايق

اى كسى كه تو به تنهايى كفايت از همه مى‏كنى و هيچ چيز در آسمان و زمين از تو كفايت نمى‏ كند .

از تو درخواست مى ‏كنم به حق محمد خاتم پيغمبران و به حق على امير اهل ايمان و به حق فاطمه دخت پيغمبرت و به حق حسن و حسين (ع) كه من بوسيله آن بزرگواران به درگاه حضرتت رو آورده ‏ام در اين مقام و به آنها توسل جسته و آنان را به درگاهت شفيع مى‏ آورم و به حق آن پاكان از تو مسئلت مى ‏كنم و قسم و سوگند به جد ياد مى‏ كنم بر تو و به شأن و مقامى كه آن بزرگواران را نزد توست و به قدر و منزلتشان نزد تو و به آن سر حقيقتى كه موجب افضليت آنها برعالميان گرديد و به آن اسم خاصى كه تو نزد آنها قرار دادى از همه خلق به آنها اختصاص دادى تا آنكه فضل و كمال آنان برتر از تمام عالميان گرديد.

(به اين امور تو را قسم مى ‏دهم و) از تو درخواست مى ‏كنم كه درود فرستى بر محمد و آل محمد و هم و غم و رنج مرا برطرف سازى

و مهمات امورم را كفايت فرمايى و دينم را ادا سازى و از فقر و مسكنتم نجات دهى و مرا از سؤال از خلق به لطف و كرمت بي ‏نياز گردانى و مرا كفايت كنى از هر هم و غمى كه از آن مى‏ ترسم و از هر مشكل و خشونت هر كه خايفم و از هر شر اشرارى كه ترسانم و از مكر و ظلم و جور كسانى كه خوفناكم و از تسلط و خدعه و كيد و اقتدار كسانى كه از آنها خائفم بر خود ؛ از همه مرا حفظ و كفايت فرمائى و كيد و خدعه حيلت گران و مكر مكاران را از من بگردانى .

پروردگارا هر كس با من اراده شرى دارد شرش را به خود او برگردان و هر كه با من قصد خدعه و فريب دارد آرزو و فريب و آسيب او را از من برطرف ساز و به هر طريق و به هرگاه مى ‏خواهى آزارش را از من منع فرما .

پروردگارا تو از فكر آزار من او را به فقر و مسكنت و بلا و مصيبت دايمى كه برطرف ابدا از او نگردانى و به دردى كه عافيت نبخشى مشغولش گردان و به ذلت ابدى و فقر و مسكنت هميشگى كه هيچ جبران نكنى گرفتار ساز.

پروردگارا ذلت نفس را نصب العين او گردان‏و فقر و احتياج را به منزل او داخل ساز و درد و مرض را به بدن او جاى ده تا او را از من هميشه مشغول درد و الم و فقر خودش گردانى و مرا از ياد او ببر چنانكه ياد خود را از خاطرش بردى و آن دشمن مرا تو به كرمت گوش و چشم و زبان و دست و پا و قلب و جميع اعضايش را از آزار و اذيت به من منع فرما و دردى به تمام اين اعضاء و جوارحش مسلط فرما كه ابدا شفا نبخشى تا از من مشغول شود و ياد من از خاطرش برود و مهمات مرا كفايت فرما اى كافى مهماتى كه غير تو احدى آن مهمات را كفايت نتواند كرد كه همانا تويى كفايت كننده در عالم و جز تو كفايت كننده‏اى نيست و فرج و گشايش امور منحصر به توست و غير تو نيست و فريادرس خلق تويى و غير تو نيست و پناه بيچارگان تويى و غير تو نيست .

هر كس به جوار غير تو پناه برد و فريادرسى جز تو طلبد و زارى به درگاه غير تو كرد و ملجأ و پناهى غير تو جست و نجات بخشى ماسواى تو از مخلوق طلب كرد محروم و نااميد گشت .

پس تويى اى خدا اعتماد و اميد من و محل زارى و پناه و ملجأ و نجات بخش من كه به لطف تو گشايش و فيروزى مى‏ طلبم و بوسيله محمد و آل محمد (ص) بدرگاه تو روى مى ‏آورم و توسل و شفاعت مى ‏جويم .

پس از تو منحصرا درخواست مى ‏كنم اى خدا اى خدا اى خدا و تو را شكر و ستايش مى ‏كنم و به درگاه تو به شكوه و ناله و زارى مى ‏آيم و از تو يار و ياور مى ‏طلبم .

باز از تو تنها مسئلت مى ‏كنم اى خدا اى خدا اى خدا به حق محمد و آل محمد كه درود فرستى بر محمد و آل اطهارش و از من هم و غم و رنج و پريشانيم را برطرف سازى در همين جا كه اقامت دارم .

چنانكه هم و غم و رنج ‏پيغمبرت را هم تو برطرف فرمودى و از هول و هراس دشمنش كفايت كردى ؛ پس از من برطرف ساز چنانكه از آن حضرت برطرف ساختى و به من فرج و گشايش بخش چنانكه به او بخشيدى و امورم كفايت فرما چنانكه از او كفايت فرمودى و هر چه از آن هراسانم تو برطرف گردان و از من آنچه كه از مشقت و زحمتش ترسانم و آنچه از او اندوهناك و پريشان خاطرم بدون تحمل مشقت من تو از من كفايت فرما و مرا برآورده حاجت از اينجا بازگردان و مهمات امور دنيا و آخرتم را كفايت فرما .

اى امير المؤمنين و اى ابا عبد الله الحسين سلام و تحيت خدا از من بر تو باد هميشه تا من باقيم و تا ليل و نهار باقى است و خدا اين زيارت مرا آخر عهد من در زيارت شما قرار ندهد و هرگز ميان من و شما خدا جدايى نيفكند .

پروردگارا مرا به طريق حيوة محمد و آل محمد زنده بدار و به طريق آنان بميران و بر ملت و شريعتشان قبض روحم فرما و در زمره آن بزرگواران محشورم گردان و طرفة العينى تا ابد در دنيا و آخرت ميان من و آنها جدايى ميفكن .

اى امير المؤمنين و اى ابا عبد الله من آمدم به زيارت شما و براى توسل بسوى خدا پروردگار من و شما و براى توجه به درگاه او بوسيله شما و به شفاعت شما و به شفاعت شما بسوى خدا براى برآمدن حاجتم ؛ پس براى من به درگاه خدا شفاعت كنيد كه شما را نزد خدا مقام بلند محمود و آبرومندى رتبه و منزلت رفيع است و وسيله خداييد.

حاليا من از زيارت شما باز مى‏ گردم و منتظر برآمدن قطعى حاجتم و روا شدن آن از لطف خدا بواسطه شفاعت شما به درگاه ‏حق در اين حاجت هستم.

پس اى خدا نااميد نشوم و از اين سفر زيارت به زيان و حرمان باز نگردم بلكه از آن درگاه كرم با فضيلت و رستگارى و فيروزى و اجابت دعاها و برآورده شدن تمام حاجات باز گردم و با شفاعت به درگاه حق برگردم بر آنچه خدا مشيتش قرار گرفته و هيچ قدرت و نيرويى الا به حول و قوه خدا نخواهد بود ؛ كارم را به خدا تفويض مى كنم و در پناه حق و يارى او با توكل بر خدا .

پيوسته خواهم گفت كه خدا مرا بس و كافى است كه خدا هر كه او را به دعا بخواند مى ‏شنود و مرا جز درگاه و درگاه شما بزرگانم كه اولياء خداييد درى ديگر نيست .

آنچه پروردگارم خواسته وجود يابد و آنچه نخواسته وجود نخواهد يافت و هيچ حول و قوه‏اى جز به خدا وجود ندارد .

من شما دو بزرگوار را اينك وداع مى ‏گويم و خدا اين زيارت را آخرين عهدم به زيارت شما قرار ندهد.

من بازگشتم اى آقاى من اى امير المؤمنين و اى آقاى من اى ابا عبد الله و سلام و تحيت مادام كه شب و روز پيوسته به يكديگرند بر شما باد و هميشه اين سلام به شما واصل شود و از شما پوشيده و محجوب هيچگاه نباشد انشاء الله و از خدا به حق شما دو بزرگوار مسئلت مى ‏كنم كه اين هميشه با مشيت خدا و عنايت الهى انجام يابد كه او البته خداى بزرگوار ستوده صفات است .

بازگشتم اى آقاى من از زيارت شما در حالى كه از هر گناه توبه كرده و به حمد و شكر و سپاس حق مشغولم و اميدوار اجابت دعاهايم هستم و ابدا مأيوس از لطف خدا نيستم كه باز مكرر رجوع به درگاه شما و بازگشت به زيارت قبور مطهر شما كنم و هيچ از شما و زيارت قبور مطهرتان سير نشوم ؛ بلكه مكرر باز بيايم انشاء الله و البته هيچ حول و قوه ‏اى جز به خواست خدا نخواهد بود .

اى بزرگان من به زيارت شما مشتاق و مايل بودم بعد از آنكه اهل دنيا را ديدم به شما و زيارت شما بى ‏ميل و رغبت بودند پس خدا مرا از اميد و آرزويى كه دارم محروم نگرداند و هم از زيارت شما محروم نسازد كه او به ما نزديك است و اجابت كننده دعا خيلى است.


ابریشم 12-16-2010 06:05 PM

شب عاشورا چه گذشت؟
همین که شب عاشورا نزدیک شد حضرت امام حسین علیه السلام اصحاب خود را جمع کرد.

حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرموده که من در آن وقت مریض بودم با آن حال نزدیک شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه می‌فرماید، شنیدم که با اصحاب خود گفت:

اَثْنی عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه که حاصلش به فارسی اینست: ثنا می‌کنم خداوند خود را به نیکوتر ثناها و حمد می‌کنم او را بر شدت و رخاء، ای پروردگار من سپاس می‌گذارم ترا بر اینکه ما را به تشریف نبوت تکریم فرمودی، و قرآن را تعلیم ما نمودی، و به معضلات دین ما را دانا کردی، و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا کردی، پس بگردان ما را از شکرگزاران خود.

پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی‌دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر ندانم، خداوند شما را جزای خیر دهد و الحال آگاه باشید که من گمان دیگر در حق این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا بهر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطیه رهوار خود قرار دهید و بهر سو که خواهید بروید چه این جماعت مرا می جویند چون به من دست یابند بغیر من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدینجا رسانید برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض کردند: برای چه این کار کنیم آیابرای آنکه بعد از تو زندگی کنیم؟ خداوند هرگز نگذارد که ما اینکار ناشایسته را دیدار کنیم.

و اول کسی که به این کلام ابتدا کرد عباس بن علی علیه السلام بود پس از آن سایرین متابعت او کردند و بدین منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود که شهادت مسلم بن عقیل شما را کافی است زیاده بر این مصیبت مجوئید من شما را رخصت دادم هر کجا خواهید بروید. عرض کردند سبحان الله مردم با ما چه گویند و ما به جواب چه بگوئیم؟ بگوئیم دست از بزرگ و سید و پسرعم خود برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم بی‌آنکه تیر و نیزه و شمشیری در نصرت او بکار بریم، نه بخدا سوگند ما چنین کار ناشایسته‌ نخواهیم کرد بلکه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا کنیم و با دشمن تو قتال کنیم تا بر ما همان آید که بر شما آید، خداوند قبیح کند زندگانی را که بعد از تو خواهیم.

این وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض کرد یابن رسول الله آیا ما آن کس باشیم که دست از تو بازداریم پس به کدام حجت در نزد حق تعالی ادای حق ترا عذر بخواهیم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نیزة خود را در سینه‌های دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشیر در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ایشان محاربه خواهم کرد، سوگند با خدای که ما دست از یاری تو برنمی‌داریم تا خداوند بداند که ما حرمت پیغمبر را در حق تو رعایت نمودیم به خدا سوگند که من در مقام یاری تو به مرتبه‌ای می‌باشم که اگر بدانم کشته می‌شوم آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند و این کردار را هفتاد مرتبه با من بجای آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهی که مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم، و چگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آنکه یک شهادت بیش نیست و پس از مرگ آن کرامت جاودانه و سعادت ابدیه است.

پس زهیر بن قین برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند که من دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم پس کشته شوم تا هزار مرتبه مرا بکشند و زنده شوم و در ازای آن خدای متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو و هر یک از اصحاب آن جناب بدین منوال شبیه به یکدیگر با آن حضرت سخن می گفتند و زبان حال هر یک از ایشان این بود:

مملوک این جنابم و محتاج این درم
این مهر بر که افکنم آندل کجا برم

شاها من اربعرش رسانم سریرفضل
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر

پس حضرت همگی را دعای خیر فرمود.

و علامه مجلسی ره نقل کرده که در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت به ایشان نمود و حور و قصور و نعیم خود را مشاهده کردند و بر یقین ایشان بیفزود و از این جهت احساس الم نیزه و شمشیر و تیز نمی‌کردند و در تقدیم شهادت تعجیل می‌نمودند.

و سید بن طاوس روایت کرده که در این وقت محمد بن بشیرالحضرمی را خبر دادند که پسرت را در سرحد مملکت ری اسیر گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها می‌گیرم و من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقی بمانم. چون حضرت کلام او را شنید فرمود خدا ترا رحمت کند من بیعت خویش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسیری برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود کنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: ای جامه‌های برد را بده به فرزندت تا اعانت جوید به آنها در رهانیدن برادرش، یعنی فدیة برادر خود کند، پس پنج جامه برد او را عطا کرد که هزار دینار بها داشت.

شیخ مفید ره فرموده که آن حضرت پس از مکالمه با اصحاب به خیمه خود انتقال فرمود و جناب علی بن الحسین علیهماالسلام حدیث کرده: در آن شبی که پدرم در صباح آن شهید شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمه‌ام زینب پرستاری من می‌کرد که ناگاه دیدم پدرم کناره گرفت و به خیمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد کردة ابوذر و شمشیر آن حضرت را اصلاح می‌نمود و پدرم این اشعار را قرائت می‌فرمود:

کَمْ لَکِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لایَقْنَعُ بالْبَدیلِ
وَ کُلُّ حَیٍّ سالِکٌ سَبیلٍ

یا دَهْرُاُفّ لَکِ مِنْ خَلیلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتیلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ

چون من این اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنیدم دانستم که بلیه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به این سبب گریه در گلوی من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم و لکن عمه‌ام زینب چون این کلمات شنید خویشتن داری نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بیشتر است، پس برخاست و بیخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثکلاه کاش مرگ مرا نابود ساختی و این زندگانی از من بپرداختی، این وقت زمانی را ماند که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند، چه ای برادر تو جانشین گذشتگانی و فریادرس بقیه آنهائی حضرت به جانب او نظر کرد و فرمود ای خواهر نگران باش که شیطان حلم ترا نرباید و اشک در چشمهای مبارکش بگشت و به این مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِکَ الْقَطانامَ.

یعنی اگر صیاد مرغ قطا را به حال خود گذاشتی آن حیوان در آشیانه خخود شاد بخفتی، زینت خاتون سلام الله علیها گفت:

یا ویلتاه که این بیشتر دل ما را مجروح می‌گرداند که راه چاره از تو منقطع گردیده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ می‌نوشی و ما را غریب و بیکس و تنها در میان اهل نفاق و شقاق می‌گذاری، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گریبان خود را چاک نمود و بر روی افتاد و غش کرد. پس حضرت به سوی او برخاست و آب به صورت او بپاشید تا بهوش آمد پس او را به این کلمات تسلیم داد فرمود ای خواهر بپرهیز از خدا و شکیبائی کن به صبر، و بدانکه اهل زمین می‌میرند و اهل آسمان باقی نمی‌مانند و هر چیزی در معرض هلاکت است جز ذات خداوندی که خلق فرموده به قدرت خلایق را و بر می انگیزاند و زنده می‌گرداند ایشان را و اوست فرد یگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر یک از دنیا را وداع نمودند، و از برای من و برای هر مسلمی است که اقتدا و تأسی کند بر رسول خدا «ص» و به امثال این حکایات زینب را تسلی داد پس از آن فرمود ای خواهر من ترا قسم می‌دهم و باید به قسم من عمل کنی، وقتی که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک مزنی و چهره خویش را بناخن مخراشی و از برای شهادت من بویل و ثبور فریاد نکنی، پس حضرت سجاد علیه السلام فرمود پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشانید انتهی.

و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السلام در آن شب فرمود که خیمه‌های حرم را متصل به یکدیگر برپا کردند و بر دور آنها خندقی حفر کردند و از هیزم پر نمودند که جنگ از یک طرف باشد و حضرت علی اکبر علیه السلام را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب با نهایت خوف و بیم آوردند پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشه شما است و وضو بسازید و غسل کنید و جامه‌های خود را بشوئید که کفنهای شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صدای تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نور دیدة ‌خیر البشر بلند بود.

و روایت شده که در آن شب سی و دو نفر از لشکر عمر بداختر به عسکر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار کردند و در هنگام سحر آن امام مطهر برای تهیه سفر آخرت فرمود که نوره برای آن حضرت ساختند در ظرفی که مشگ در آن بسیار بود و در خیمه مخصوصی درآمده مشغول نوره کشیدن شدند و در آن وقت بریربن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبدربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند و منتظر بودند که چون آن سرور فارغ شود ایشان نوره بکشند، بریر در آن وقت با عبدالرحمن مضاحکه و مطایبه می‌نمود عبدالرحمن گفت ای بریر این هنگام مطایبه نیست، بریر گفت قوم من می‌دانند که من هرگز در جوانی و پیری مایل به لهو و لعب نبوده‌ام و در این حالت شادی می‌کنم به سبب آنکه می‌دانم که شهید خواهم شد و بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید و به نعیم آخرت متنعم خواهم گردید.


ابریشم 12-16-2010 06:06 PM

گريه گريه تا باران
ناگهان شاعری پریشان شد ، گریه - گریه - رسید تا باران

در خیالش دوباره می بارید ، روی لب های خیمه ها ، باران

در هیاهوی گرم و مبهم باد ، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد

یک سبد گل میان دشت افتاد ، باد فریاد شد : بیا باران !

خط خون ، لحظه های تنهایی ، ابرها مانده در معمایی

اینکه طوفان بی قرار غروب ، گریه های خداست یا باران ؟

شب پایان و روز آغاز است ، فصل پرواز و عشق و اعجاز است

دفتر انتخاب ها باز است ، ابتدا عشق و انتها باران

***

شاعر افتاده در خیابانی ، که دو سویش به کهکشان وصل است

السلام علیک یا خورشید ، السلام علیک یا باران

ابریشم 12-17-2010 11:18 AM

عاشورا، يك ((ايست بزرگ ))



از سر درد و دريغ مى گويم ، افسوس كه شيعه بيشتر بر ((مصائب عاشورا)) گريست ، و كمتر در ((مسائل عاشورا)) انديشيد. شيعه عاشورا را نگاه داشت ليكن درست نشناساند. آفرين بر او كه نگاه داشت ، و دريغا از او كه نشناساند. و حتى فرزندان ائمه (ع ) و جوانان مومن و غيور شيعه ، چه بسيار - در طول تاريخ تا هم امروز - كه پرتوى از عاشورا را در سرزمينها تكرار كردند، در روزهايى عظيم و خدايى ، روزهايى كه خون گرم جوانان عرصه ها را رنگين كرد، و تلالو آفتابها را لاله وار ساخت ، و حضور لاله ها را جشن گرفت ، و دلها داغدار گشت و سرها پر شور، و پيكرها زير سنگ حادثه مجروح ، و گونه ها با خون افشان دلها خونين سرخ ، و فضاى شهرها و روستاها خونفشان وبيدار، و جنازه هاى خونين بر سر دستها در حال پرواز، و زمان غرق در هيبت حادثه ، و زمين در زير گامها لرزان و مرعوب ، و گورستانها آماده پذيرايى خورشيد باوران ، و مادران در انتظار نوزادانى تداوم سلاله هاى پاك ، و پدران شادمان كه پاره اى از پيكرشان در ماهيت تاريخ ادغام گشته ، و قله ها خاضع در برابر چكادهاى صبر و پايدارى ، و چشم ها خيره به امواج توفنده شهرها و آباديها، و تاريخ سرخوش از سر شارى ذات لحظه ، و حيات سر مست از بشكوهى مضمون ، و روزهاى سرگرم شمارش نفسهاى آفتاب ، و آزادگى نماز گزار در معبد توحيد، و حماسه معتكف در ساحل ايمان ، و فرشتگان مجذوب والاييهاى انسان ، و دلها - پاسدارى شرف و ناموس و خاك را - پرستنده ايثار...


آرى ، همه معيارهاى الهى ، و معالم ربانى ، و تجليهاى قرآنى ، و ارزشهاى انسانى ، و انفجارهاى وجدانى در سايه ((قيام حسينى )) پناه جست ، و همه ضد معيارها و ضد ارزشها و ضد وجدانها در دربار يزيد و سپاه شام و كوفه ... و زندگيها دوگونه گشت : حسينى و يزيدى ، هر چه عدالت است حسينى است و هر چه دور از عدالت ، يزيدى . و ركن مهم عدالت ، عدالت معيشتى و اقتصادى است ، تا انسانها به تمايزهاى قارونى مبتلا نگردند، و سقوط نكنند، توانگر از طغيان ، و محروم از حرمان ...


هر قطره اى از اقيانوس عاشورا، يك شعور ناب قوى ، و يك محتوى ژرف غنى ، و يك مكتب آموزنده انسانى ، و يك ترتيل خونبار آيات قرآنى ، و يك سجده مترنم نورانى ، و يك سيال حيات آفرين اخلاقى ، و يك حماسه پويا در صيرورتهاى بلند - آهنگ بشرى است .


عاشورا، مشرق انوار ((توحيد)) و ((عدل )) است ، و توحيد و عدل خورشيد و روشنگر ارواحند. جهان همواره به دو خورشيد نياز دارد: خورشيد روشنگر اجسام ، و خورشيد روشنگر ارواح ، خورشيد تن و خورشيد جان . اگر تنها فضاى تن روشن باشد و فضاى جان تيره و تار... همين است كه مى نگريد... ظلم و ستم ، تفاوت و تبعيض ، فساد و فحشا، قتل و كشتار... و عاشورا وجدان بيدار بشريت است در اعماق غفلت قرنها و عصرها... عاشورا يك ((ايست بزرگ )) است در برابر سيل بنيانكن جاهليت . يزيد از همه ظلم تاريخ حمايت كرد، و حسين (ع ) از همه عدل تاريخ . يزيد مظهر همه ضد ارزشها بود، و حسين (ع ) مظهر همه ارزشها. و در يك كارزار عجيب ، پرچمدار بزرگ ارزشها با خون خود و فرزندان و برادران و ياران خود، همه ضد ارزشها را محكوم كرد. امضاى سرخ عاشورا بر طومار حيات قرآن ثبت گشت ، و جاهليت از نو جان گرفته را نابود ساخت ، و نگذاشت سفارش ابوسفيان تحقق يابد و تداوم بنى اميه بقاى شعارهاى قرآنى را متزلزل گرداند. عاشورا آرمان پليد شيطانى بنى اميه را از تحققى كارساز براى آنان بازداشت . عاشورا ((بعثت )) را زنده كرد. عاشورا، براى هميشه ، محتواى ((غدير)) را در معبر اعصار بشريت بفرياد خواند.
و عاشور يك ((ايست بزرگ )) است ،
- در برابر سيل بنيانكن جاهليت در عصر تمدن ...
- در برابر سقوطها و انحطاطها، اين الحادها و ضلالتها، اين ستمها و بيدادها...
- در برابر اين بشريت فرو رفته در تباهى ، و اين روزگار سراسر سياهى ...
- در برابر اين ماديات منحط اخلاقى و اين غفلت عميق عاطفى ...
- در برابر انسانهاى سرگردان و بشريت حيران ...
- در برابر زندگيهاى بى محتوى و حماسه هاى فراموش گشته ...
- در برابر پذيرش ذلت و بردگى و وداع با عزت و آزادگى ...

بالاترين و والاترين همه مظهرها و جلوه گاه ها كه ارزشهاى متعالى ، در آنها ظهور و تجلى كرده اند و تجلى خواهند كرد، و انسان را به شناخت آن ارزشها و متعهد بودن نسبت به آنها فرا خوانده اند و فرا خواهند خواند ، اين چهار تجليگاه سترگند در همه اعصار تاريخ انسان ، يعنى :
- ((بعثت ))،
- ((غدير))،
- ((عاشورا))،
- ((مهدى ))...

حاصل بعثت ، قرآن كريم است ؛ و حاصل غدير، نهج البلاغه ؛ و حاصل عاشورا تداوم حيات قرآن و نهج البلاغه ، و صحيفه سجاديه ، و تعاليم امام باقر (ع ) و امام صادق (عليه السلام )، و معارف قرآنى خالص حضرت امام رضا (عليه السلام )... و ديگر آثار ائمه طاهرين (عليه السلام )؛ و حاصل ظهور مهدى عج ، گسترش عدالت است و در همه جهان ، عدالت آفاقى و انفسى .

و عاشورا، نقطه اتصال ((بعثت )) و ((غدير)) است به ((ظهور مهدى -ع- ))، و امام حسين (عليه السلام )، و تجسم سترگ آدم (ع ) است تا خاتم صلى الله عليه و آله ، در تثبيت ارزشهاى الهى ، و تقوم انسانيت انسان ، والهى شدن زمين ، و اوست تكرار كننده نزول قرآن - در صيانتى بزرگ - و اوست مفسر ((خطب فاطميه ))، و فريادگر ((نهج البلاغه ))، و معلم حماسه و آزادى ، و مبشر ظهور مطلق ، و اسوه بزرگ زندگى و آزادگى ...

ابریشم 12-21-2010 07:17 PM

شعري از عبدالرحيم سعيدي راد
کیستی‌ ای‌ مرد خدایی‌ تبار؟
ای‌ نفست‌ آیة‌ پروردگار!
کیستی‌ ای‌ کوه‌ترین‌ مردها؟
گم‌ شده‌ در جوهره‌ات‌ دردها
چشم‌ فلک‌ منتظر گام‌ تو
جن‌ و ملک‌ ریزه‌ خور نام‌ تو
کیستی‌ ای‌ مرد که‌ چون‌ شیرها
می‌چکد از پیرهنت‌ تیرها؟
سرو کجا و قد والای تو؟
ماه فرود آمده در پای تو
رد قدم هات، گل‌ رازقی‌!
هرم لبان تو خط عاشقی‌
عشق فقط شاخه ای از تاک تو
عقل فرو مانده در ادراک تو
عقل در اندیشه ی احوال تو
عشق دویده ست به دنبال تو
....
می‌کشم‌ از سینة‌ دلخسته‌ آه‌
منتظرم‌ بلکه‌ بتابی‌ چو ماه‌
ماه‌ "بنی‌ هاشم‌" اگر نیستی‌
خود بگو ای‌ ماه ترین‌ کیستی‌؟
ای‌ همة‌ عشق‌ بگو کیستی‌؟
حضرت‌ عباس‌ مگر نیستی‌؟
سوره اخلاص، سلام علیک
حضرت عباس، سلام علیک
کیستی‌ ای‌ ساقی‌ جام‌ الست‌
جام هم از نام‌ تو گردیده‌ مست‌
آب‌ که‌ شرمندة‌ لبهای‌ توست‌
تشنه‌تر از قامت‌ رعنای‌ توست‌
ساقی‌ این‌ لشکر عاشق‌ تویی‌!
با خطر و عشق‌ موافق‌ تویی‌!
...
ظهر شد و خیمه عطشناک شد
ولوله در آن سوی افلاک شد
نوبت جانبازی عباس شد
وقت سرافرازی عباس شد
...
جرعه ای از مشک تو آب حیات
قطره ای از اشک تو یعنی فرات
عاشق و سر مست، که دید این چنین
ساقی بی دست ، که دید این چنین
شعله اشک است اگر بشنویم
گریه مشک است اگر بشنویم
مشک عزادار لب تشنه ات
علقمه خونبار لب تشنه ات
...
ذره‌ای‌ از عشق‌ خود اینجا بپاش‌!
قطره نوری به‌ دل‌ ما بپاش‌!
ما همه لب تشنة‌ جام‌ توایم‌
تشنة‌ یک‌ جرعه‌ کلام‌ توایم‌
...
باز کن‌ این‌ پنجرة‌ بسته‌ را
مست‌ کن‌ این‌ تشنه‌ لب‌ خسته‌ را
تشنه لبم تشنه! بیا باز هم‌
تشنگی‌ آموز مرا، باز هم‌
باز علم‌ گیر و به‌ میدان‌ بیا
سوی‌ حرم‌ مشک‌ به‌ دندان‌ بیا
باز علم‌ گیر و علمدار باش‌!
در سپه‌ عشق‌ سپهدار باش‌!
مثل‌ تو سردار ندارد حسین‌!
چون‌ تو علمدار ندارد حسین‌!
عالم‌ و آدم‌ به‌ فدای‌ تو باد
عشق‌، دمادم‌ به‌ فدای‌ تو باد
ای‌ به‌ فدای‌ تو و همدردی‌ات‌
گشته‌ جهان‌ محو جوانمردی‌ات‌
بیرق‌ نام‌ تو تکان‌ می‌خورد
تا عطش‌ و عشق‌ مرا می‌برد

ابریشم 12-22-2010 06:30 PM

حسين(ع)با علم به شهادت به کربلا رفت؟
حرکت امام‏ حسين(عليه‌السلام) به سوي کربلا نيز از اين قبيل بود؛ زيرا انحراف در حکومت اسلامي به جايي رسيده بود که اگر قيام عارفانه آن حضرت و ياران باوفايش نبود، اسلام به پايان رسيده بود: «و علي الإسلام السّلام إذ قد بليت الأمّة براع مثل يزيد» و اين انحراف، جز با شهادت امام‏حسين(عليه‌السلام) قابل اصلاح نبود.
حضرت آيت‌الله جوادي آملي به اين سؤال که اگر امام حسين (ع) علم به شهادت خود داشتند، چرا به کربلا رفتند؟ و اگر علم نداشتند، پس رواياتي که دلالت بر علم ائمه(ع) دارد را چگونه بايد توجيه کرد؟ پاسخ گفت.

به گزارش ايسنا، پاسخ "حضرت آيت‌الله جوادي آملي" درمورد علم امام حسين (ع) به شهادت آن حضرت در کربلا به شرح ذيل است:" الف: گاهي شرايط به گونه‌اي است که آدمي، بناچار براي رسيدن به مقصد و مقصود خويش، هر کاري انجام مي‌دهد؛ حتي اگر بداند به مرگ او مي‌انجامد. رزمندگان اسلام که در دوران دفاع مقدس، براي عبور از ميدان مين، بر هم سبقت مي‌گرفتند، مي‌دانستند سرانجام داوطلب شدن و سبقت گرفتن براي رفتن به ميدان مين، شهادت آنان است، ليکن چون مي‌دانستند براي دفاع از نظام اسلامي، چاره‌اي جز اين نيست، پا در اين ميدان بي‌بازگشت مي‌گذاشتند.


حرکت امام‏ حسين(عليه‌السلام) به سوي کربلا نيز از اين قبيل بود؛ زيرا انحراف در حکومت اسلامي به جايي رسيده بود که اگر قيام عارفانه آن حضرت و ياران باوفايش نبود، اسلام به پايان رسيده بود: «و علي الإسلام السّلام إذ قد بليت الأمّة براع مثل يزيد» و اين انحراف، جز با شهادت امام‏حسين(عليه‌السلام) قابل اصلاح نبود.


* انواع علم ائمه اطهار (ع)


ب: پيغمبراکرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ائمه اطهار(عليهم‌السلام) از دو علم برخوردارند: علومي که از راههاي عادي به دست مي‌آيد و علومي که از راههاي غير عادي و غير متعارف به دست مي‌آيد. با توجه به اينکه دنيا نشئه تکليف است و آن پيشوايان نور نيز همانند ساير مردم، مکلّف به تکاليف الهي بودند، مکلّف به استفاده از علوم غير عادي نبودند و تنها بايد طبق علم عادي رفتار مي‌کردند. البته در مواردي که خداوند به آنها اجازه مي‌داد، از علوم غير عادي براي اعجاز و اثبات حق بودن دعوت يا دعوا استفاده مي‌کردند. پس استفاده از علوم غير عادي به اذن خاص الهي بستگي داشت، نه به اراده خودشان. چون آن ذوات نوراني در تمام ابعاد علمي و عملي، معصوم و مصون بودند و اراده آنان تابع اراده الهي بود، هرگز در استفاده از علوم غير عادي، از امر خداوند سرپيچي نمي‌کردند. حتي در قضا نيز مأمور بودند که به علم عادي عمل کنند. به همين سبب، پيغمبراکرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود:


هرگز به قضاي من مغرور نشويد و نگوييد چون پيغمبر در اين نزاع به نفع ما داوري کرد، پس حق با ماست؛ زيرا من نيز در بين شما با شهادت و قسم حکم مي‌کنم؛ درحالي‏که برخي از شما در اقامه دليلِ مَحکمه‌پسند، قوي‌تر و خوش‌بيان‌تر از طرف مقابل خود است. پس هر کسي که من به نفع او حکم کردم، ولي حق با طرف مقابل بود، بداند که قضاي من چيزي را تغيير نمي‌دهد، بلکه او قطعه‌اي آتش را به خانه خود خواهد برد: «إنما أقضي‏بينکم بالبيّنات و الأيمان و بعضکم ألحن بحجته من بعض، فأيّما رجل قطعتُ له من مال أخيه شيئاً فإنما قطعتُ له به قطعة من النار».


بنابراين، آگاهي ائمه(عليهم‌السلام) از سرنوشت غيبي خودشان تکليف آور نبود. از اين جهت از آن علم استفاده نمي‌کردند؛ مگر در مواردي خاص که از سوي خداوند متعال مأمور استفاده از آن مي‌شدند؛ وگرنه معيار تکليف، علم عادي بود، نه علم غير عادي. از اين‏رو، اگر از راههاي عادي، به نقشه دشمن پي مي‌بردند و شرايطشان همانند شرايط امام‏حسين(عليه‌السلام) نمي‌بود، حتماً براي خنثي کردن آن، اقدام مي‌کردند.


ج. ابو بصير از امام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ادق (عليه‌السلام) نقل کرده است:


هر امامي که نداند به چه مصيبتي گرفتار خواهد شد و چه بر سر او خواهد آمد، چنين کسي، اساساً حجّت خدا بر خلق او نيست: «أيّ إمام لا يعلم ما يصيبه و إلي ما يصير فليس ذلک بحجة‌لله علي خلقه».


در برخي روايات آمده است: امام‏معصوم(عليه‌السلام) به جزئيات آنچه بر سر او خواهد آمد، آگاهي دارد و اين آگاهي را از صحيفه‌اي که در اختيار او قرار مي‌گيرد، کسب مي‌کند و آنگاه که مأموريت‌هاي ذکر شده در آن صحيفه به پايان مي‌رسد، مي‌فهمد که عمر او نيز به پايان رسيده است: «… إن لکلّ واحدٍ منّا صحيفة فيها ما يحتاج إليه أن يعمل به في‏مدّته فإذا انقضي مافيها ممّا أُمر به عرف أنّ أجله قد حضر… ».


ماموريت‌هاي خداوند به اهل‌بيت قبل از وفات پيامبر


از امام صادق(عليه‌السلام) رسيده است: قبل از وفات رسول‌اکرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) خداي عزّ و جلّ کتابي را که با مهرهايي از طلا مهر شده بود، بر آن حضرت نازل کرد و گفت: اي محمد! اين وصيّت تو به نجباي از اهل‏بيت توست. پيغمبراکرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) از جبرئيل پرسيد: نجباي من چه کساني هستند؟ جبرئيل گفت: علي‏بن‌بي‏طالب و فرزندان او(عليهم‌السلام). پيغمبراکرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) آن کتاب را به اميرمؤمنان (عليه‌السلام) داد و به او فرمود يک مهر آن را باز کند و به آنچه در آن است، عمل کند. اميرمؤمنان(عليه‌السلام) چنين کرد و سپس آن را به فرزند خود، امام‏حسن (عليه‌السلام) داد. او نيز با گشودن مُهري به محتواي آنچه در آن بود، عمل کرد. آنگاه آن را به امام‏حسين (عليه‌السلام) داد. او نيز با گشودن مهر مربوط به خود، ديد که در آن آمده است: همراه با گروه خود، براي شهيد شدن خارج شو که بدون تو شهادت نصيب آنان نخواهد شد و جانت را به خدا بفروش. او نيز چنين کرد و آنگاه کتاب را به علي‏بن‌الحسين(عليهماالسل� �م) داد. آن حضرت باگشودن مهر مربوط به خود، ديد که در آن نوشته شده: سکوت اختيار کن، در منزل خود بنشين و به عبادت پروردگارت بپرداز تا مرگت فرا رسد. او نيز چنين کرد و آنگاه کتاب را به فرزند خود محمدبن‏علي (عليهماالسلام) سپرد. آن حضرت با گشودن مهر مربوط به خود، اين گونه مأموريت پيدا کرد: به مردم حديث بگو و فتوا بده و از کسي جز خداي عزّوجلّ نترس؛ زيرا کسي توان آسيب رساندن به تو را ندارد. او نيز چنين کرد و سرانجام کار خود را به فرزندش جعفر بن محمّد (عليهماالسلام) سپرد. او نيز با گشودن مهر مربوط به خود، اين‌گونه مأمور شد: به مردم حديث بگو، فتوا بده و علوم اهل‌بيت(عليهم‌السلام) را منتشر کن. پدران صالح خود را تصديق کن و از کسي جز خداي عزّ و جلّ هراسان مباش؛ زيرا تو در پناه و امان هستي. او نيز چنين کرد و آن را به فرزند خود، موسي بن جعفر(عليهماالسلام) سپرد. در اينجا امام(عليه‌السلام) بدون اينکه به شرح وظايف امام‏کاظم و ائمه بعدي(عليهم‌السلام) که هنوز زمان امامتشان فرا نرسيده بود اشاره کند، فرمود: موسي بن جعفر(عليهماالسلام) آن را به امام بعد از خود مي‌سپارد و او نيز… تا آنکه حضرت مهدي‏ (عجل الله تعالي فرجه الشريف)‌ قيام کند".


مهدی 12-04-2011 12:18 AM

قدیمی ترین تابلو از عاشورا
 
قدیمی ترین تابلو از عاشورا


http://www.asriran.com/files/fa/news...199642_621.jpg

منبع : شیه آنلاین


اکنون ساعت 06:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)