![]() |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
اشتباه شد!!
|
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نرويد به اعتدال محمد |
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده گریان بروم |
مرا در منزل جانان چه جای امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که برندید محمل ها |
مري جون م بود
ثريا چون منيژه بر سر چاه دو چشم من بدو چون چشم بيژن |
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین |
!!! خوب منم دیدم م شد عوضش کردم با میم نوشتم دیگه... شما هم باید با الف می نوشتی
نه راه این است که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم |
نابرده رنج گنج ميسر نمي شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد |
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام |
من آن مسکین تذروبی پرستم من آن سوزنده شمع بیسرستم نه کار آخرت کردم نه دنیا یکی خشکیده نخل بیبرستم |
مرا دردي است اندر دل اگر گويم زبان سوزد
وگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی رفع صد بلا بکند |
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
حكم آنچه تو فرمايي لطف آنچه تو بنمايي الله اكبر از اينهمه زيبايي |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود يا للعجب |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
علم چندان كه بيشتر خواني
چو عمل در تو نيست ناداني |
یک روز دلت به مهر ما نگراید دیوت همه جز راه بلا ننماید |
در آن مدت كه ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاهو |
در آن مدت كه ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود |
دی آمدنی به حیرت از منزل خویش امروز قراری نه به کار دل خویش |
شمس و قمر در زمين حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد |
در خوابگه از دل شب آتش بیزم چون خاکستر به روز ز آتش خیزم |
من نيز مكافات شما باز گزارم
اندام شما يك به يك از هم بگشايم |
می خور که ظریفان جهان را دردی برگرد بناگوش ز می بینی خوی تا کی گویی توبه شکستم هی هی صد توبه شکستم به که یک کوزهی می |
يار من آنكه لطف خداوند يار اوست
بيداد و داد و رد قبول اختيار اوست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نرو جايي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هشياران بخندند |
دل ميرود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا |
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی |
يكي از بزرگان اهل تميز
حكايت كند زبن عبدالعزيز |
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست |
تا توانم دلت بدست آرم
ور بيازاريم نيازارم |
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو |
ولله كه شهر بي تو مرا حبس مي شود
آوارگي و كوه و بيابانم آرزوست و سلام |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند |
اکنون ساعت 12:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)