پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 12-12-2009 03:19 PM

عشق....
 
عشق

تورا دوست دارم ، تو را دوست دارم
نه تنها به خاطر آنچه تو هستی
بلکه به لحاظ آنچه من هستم
وقتی که با تو هستم

تو را دوست دارم ....
نه تنها به خاطر آنچه
تو از خود ساخته ای
بلکه به خاطر آنچه
از وجود من می سازی

تورا دوست دارم .....
به خاطر ان بخش از وجودم
که تو در من پیدا کرده ای

تو را دوست دارم ....
به خاطر آنکه دست فرو بردی
در ژرفای قلب من
که در زیر توده ای از هزاران
نادانی و سستی و ناتوانی پنهان بود
و در آن تاریکی
زیباترین گوهرهای هستی مرا
یافتی و به روشنی آوردی
زیرا هیچ کس پیش از تو
چنین دوردست در من سفر نکرده بود
تا این زیباییها را ببیند

تو را دوست دارم .....
که مرا یاری کردی
تا از چوب های خشک زندگی
نه یک میخانه
بلکه یک پرستشگاه بنا کنم
و از کارهای روزانه
نه یک ملامت
بلکه یک آواز بیافرینم . ئاگرین

منبع: شاخه گل


behnam5555 12-12-2009 03:28 PM

هذیان یک مسلول ...
 
هذیان یک مسلول

همره باد از نشیب و فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بی کسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دلمی خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
هنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر 1 چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

کارو

ساقي 12-18-2009 05:50 PM

دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
كه در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز






...

SonBol 12-20-2009 07:43 PM

زنجره فراموشي
 
«زنجره فراموشي»

ديوار
تاك
ديوارها ...
پر از ماندن
پر از سنگ
صيقل زده از كوهي بهانه گير
دليلي براي سر شكستن
كوي ها ...
سرگشته بن بست
سايه ها ...
چه بلند!
چه سرد!
انتها ...
جلو فتاده ز نزديك
پندارها ...
خالي از بودن
بيمارگونه ... از فردايي تهي
لبها ...
گفتاران خموش
پنجره ها ...
اندر خفايٍ پرده
آه ... پرده .... پرده
شعاران تواضع
خاطره ها ...
گره خورده بر باد
گم گشته اي ... شايد كه باز آيد
كمر ها ...
همه خم
بي عصا
قصه ها ...
پر از ديو
بي پري
چشمها ....
سنگين ... از كوله باري خمار
آرزوها ...
كوچ كرده ... بي خانه دلي
شيشه اي شكسته
تابيده شايد ... نوري از اميد
پنجره اي پوسيده
باز مانده اي ... شايد پر نقش
تاك ي سوار بر ديوار
ريشه بر زير ... فتاده بر روي
پاي بست ديوار
خورنده اش تاك .... شوينده اش آب
همبازي تاك .... كودكيه گنگ
قلبها ... گره خورده بر تاك
يكي يكي .... دو تا دو تا .... خوشه خوشه
در كودكيه كوچكم ..... قلبها چه غوره بودند
آه .... كه قلبم چه پر تپش غوره مي خواست
چه يارانه بود چوبدستيم
و چه شور ... اشكهاي حسرتم
شور نياز ....غوغايي داشت
و ديوار ...
ديوي پاي بسته چون ... نگاهبان انگوري طلايي
آه ....
اي تاك ...
تا .... كي
بايد به نگاهت آويخت
من آن تاكم
كه اشكهاي شوريده را نثارت مي كنم
و تو ...
آن شهدي
كه در اوج چكيده‌اي
اين شوريده ها را از چه نگاه ميداري؟
چه باك ...
گر نرگسان را .... ز كاسه سر به زير پايت بريزم
شورابه هايم در پاي ديواري است ...
كه اندامت را از خورشيد نگاهم دور داشته است
شورابه هايم جويباري خواهند شد
چه باك ... اگر ديوار را آوار كنند
آنگاه آفتاب نگاهم
سبزينه هاي پيكرت را خواهند ستود
اف بر اين ديوار كه ستبري را
چون پتكي بر سرم آوار ميسازد
پرينه هاي خيال ... چرا ... آغوش تو را نمي يابند
آه ... ماندن ... تا ...كي
مگر اين ديوار تا ... كي ميماند
مگر اين ديوار عاشق است
پس از چه به شيشه نمي ماند
تا آفتاب به تاك بتابد
يا بسان سدي است ... كه راه به عبور آب نمي دهد
پرسش ها ... اين سكون را ... از چه نمي جنبانند!
آه ... اگر اين ديوار نبود
سر را به چه ميبايد كوفت
منت اين نيز ... بر سرم
چه كوبنده ... سنگين است
آه كه جز اشك ... حربه اي ... ندانم نتوانم
اين من ... قياسش چندين كوچك بود؟ ... كه اين نياز چندين امر ميكند
آه كه اين شوري هوس شيرين دارد
آي اشك ... حمله بر ديو .... آر
اين سستي زمن نيست ... كه اشك مي بارم
سستي از ديو است كه ... نهاد عشق نداشت
اين صداي فرو ريختن قلب نيست
اين صداي آوار است
اين زمزمه اشك است ... كه .... مي خواند
نواي روئيدن را زير آوار
اين كيمياي طلايي تابش است
قلب است كه ميرويد از غوره
شهد است كه مي تراود از عشق
رويش جواني است در آغوش زمان
و ... بهار
... پشت شيشه فراموشي را مي زند
و ...
پيري كه جوانيش فراموش مي شود

shabnamzende


sheida.m 12-24-2009 10:51 PM

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
دلت سنگ و دلت سنگ و دلت سنگ

دلم باران دلم نرگس دلم جام
دلت تنها نگاهی ساکت و رام

دلم رسوای شهر و مست و بی تاب
دلت سرگرم بازی، شایدم خواب

دلم خون و دلم خون و دلم خون
دلت خوشحال و خندان ،شاد و گلگون

دلم را بارش ابری گرفته
دلت را خنده ی سردی گرفته

دلم تنها برایت می تپد باز
دلت «ساکت ترین ها »می شود باز

دلم در انتظار روز دیدار
دلت چون قاب خالی روی دیوار

دلم با خاطراتش شاد و مسرور
دلت اما چنان کر ، همچنان کور

دلم با یاد چشمت رفته از دست
دلت اما به این نجوا غریبه است

دلم اما ندارداز تو شکوه
گرچه درده ....
دلت آزاد بوده هر چه کرده
.......



SonBol 12-24-2009 11:01 PM

می رسد تا به قفس های بلورین گناه
جاده سرد سکوتی که غبارش شده ام
هوس چیدن یک سیب پر از وسوسه است
باغ چشمت که هواخواه بهارش شده ام
انتظار قفس و این همه تکرار سکوت
سرنوشتی است که من سخت دچارش شده ام...

SonBol 12-24-2009 11:10 PM

گفته بودم که بیایی و ببینی گل نرگس پژمرد
و ببینی همه شب غرق سکوتم بی تو
ناله ام هیچ بجایی نرسید!
من پر از افسوسم
غرق سکوتم بی تو...

sheida.m 12-25-2009 11:52 AM

چشمام دوباره خیسن چون که تورو ندارن
برای دیدن تو ثانیه می شمارن
چشمات به رنگ دریا ابی اسمانه
چقدر دلم تنگ شده فقط خدا می دونه
چشمام بهم می گن که تو کی میای دوباره
دوست دارم به قد یه اسمان ستاره
چشمات من می بره تا خود قله قاف
وقتی نگات می کنم دلم میشه صاف صاف
چشمام چشم انتظارن تاب دوری ندارن
چون که چشمات همیشه عشق یادم میارن
{پپوله}

SonBol 12-31-2009 12:19 AM

یه روز میون برگا بهونه شد یه تنها
شدش غریب و بیکس تکیه زدش به غمها




خالی شد ازطراوت موند ش توی شکایت

خسته شد ازعاشقی خزون شد از حکایت


اون برگ زرد و تنها نشست میون سبزا

کاری نکرد با دردا رفتش میون نبضا


برگای سبز و سرپا طعنه زدن به ابرا

گفتن دیگه تمومه باید بره از افرا


هرکی یه بار میومد بلا میشد به جونش

زخم عمیق قلبش کاردی به استخوش


تا این که مرد عاشق اومد به زیر افرا

تیغو زدش به رگها خونو پاچوند رو ابرا


برگ نجیب و تنها با غصه و با اخمش

جدا شد از رو افرا مرهم شدش رو زخمش


حالا غریبن اونجا دارن میمرن اونا

خسته شدن تو دنیا عاشق شدن همونا


مرهم گذاشته بود انگار خدای دنیا

بابرگ زرد و تنها رو عشق اون تو رویا

آريانا 12-31-2009 02:41 AM

عمو سبزي فروش بله
زنجير منو بافتي بله
گرگمو گله ميبرم بله
خاله پيرزن خونه نيست بله
بيسكويت بخور ساكت باش بله
بابات رفته انگليس بله
بخاطر خودنويس بله


اکنون ساعت 01:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)