![]() |
وقتی دلت خسته شــد
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن.... ... .. . . |
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست .... به تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند منت پذیرم .... تيغي بدست خوني , آمد مرا كه چوني ؟ گفتم بيا خير است گفتا نه شر به رقص آ ... چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها همه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نی چه روم چه روی آرم به برون و یار این جا ...... بلا به پیش خیال تو گفت دوش دل من که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم ز گوشهای غم تو گفت: میخورم غم کارت ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم درین غمم که: عراقی چگونه خواهد مردن؟ ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم [IMG]http://*****************/37261/1267159343.jpg[/IMG] |
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان...... هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله برخاستم...! |
من گوش کشان گشتم از لیلی و از مجنون آن می کشدم زان سو وین می کشدم زین سون یک گوش به دست این یک گوش به دست آن این می کشدم بالا وان می کشدم هامون از دست کشاکش من وز چرخ پرآتش من می گردم و می نالم چون چنبره گردون آن لحظه که بیهوشم ز ایشان برهد گوشم می غلطم چون شاهان در اطلس و در اکسون من عاشق آن روزم می درم و می دوزم بر خرقه بیچونی می زن تگلی بیچون |
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم گفتا برو و بنشین ای عاشق هرجایی این چیست که میگویی وین چیست که میجویی مانا که دگر مستی یا واله و سودایی با قالب جسمانی با ما نرود کاری جسمانی و روحانی بگذار به یغمایی تا با تو تو خواهی بود بنشین چو دگر یاران از خود چو شدی بیخود برخیز چه میپایی سیلی جفا میخور گر طالب این راهی از نوح بلا مگریز گر عاشق دریایی دردیکش درد ما در راه کسی باید کو هست چو سربازان جان داده به رسوایی خود را چو تو نشناسی حقا که چو نسناسی بیخود شو و پس خود را بنگر که چه زیبایی آیینهٔ دیداری جسم تو حجاب توست اندر تو پدید آید چون آینه بزدایی عطار |
افسوس که ایام جوانی طی شد
نشکفته بهار زندگانی دی شد وان مرغ طرب که نام او بود شباب معلوم نشد که او کی امد کی شد |
بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك بوي سبزه زار خيس بوي خيس تنه خاك جاده هاي محربوني رگاي آبي دستات غم بارون غروب ته چشمات تو صدات قلب تو شهر گل ياس دست تو بازار خوبي اشك تو باران روي مرمر ديوار خوبي اي گل آلوده گل من اي تن آلوده دل پاك دل تو قبله اين دل تن تو ارزوني خاك هميشه صداي بارون صداي پاي تو بوده همدمه تنهاييام قصه هاي تو بوده وقتي كه بارون مي باره تو رو ياد من مي ياره ياد گلبرگهاي خيس روي خاك شوره زاره |
تنها آرزویم این است که هیچ وقت آرزویی نداشته باشم |
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام جان دادهام ولیک جهانی خریدهام رویم چو زرگر است از او این سخن شنو دادم قراضه زر و کانی خریدهام از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث با کس نگویم این ز فلانی خریدهام هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام ناگاه چون درخت برستم میان باغ زان باغ بینشانه نشانی خریدهام گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست لیک از میان نیست میانی خریدهام |
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن |
اکنون ساعت 10:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)