![]() |
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شدهام بي سر و سامان كه مپرس -------------------------------------------------------------------------------- |
سریر کلک تو باشد سماع روحانی
درون خلوت كر و بيان عالم قدس |
سينه مالامال درد ست اي دريغا مرحمي دل ز تنهــايي به جان آمد خــدا را همدمي |
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد جز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد |
دل از من برد و روي از من نهان كرد خدا را با كه اين بازي توان كرد |
دي شيخ با چراغ همي گرد شهر گشت
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست ---------------------------------------------------- و فكر كن كه چه تنهاست، اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد (سهراب عزيز) |
بگذار تا شطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید هرچند آنجا جز رنج وسختی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل مکن
|
نصيحتي كنمت بشنــو و بهانه مگير
هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير |
روزگار غريبي است نازنين و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان شوق را در پستوی خانه نهان بايد كرد كباب قناری بر آتش سوسن و ياس روزگار غريبی است نازنين |
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا؟ |
اي دل آن دم كه خراب از مي گلگون باشي
بي زر و گنج به صـد چشــمت قارون باشي |
يكدست جام باده و يكدست زلف يار
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست |
تنهایی برهنه و انبوه خویش را
یک نیم شب صریح سرودی به گوش باد ؟ |
در صبح آشنایی شیرینمان، تورا
گفتم که مرد عشق، نئی ، باورت نبود در این غروب تلخ جدایی، هنوزهم می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود!{پپوله}:53: |
داني كه چرا محو تماشاي توام
مژه بر هم نزنم تا كه زدستن نرود ناز چشمت به قدر مژه بر هم زدني |
یا وصال یار باید یا حریفان را شراب چونک دریا دست ندهد پای نه در جوی آب .. |
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر ----------------------------------- پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت: بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است (سهراب عزیز) |
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر اتش میسرم که نجوشم کاش همه مردم دنیا عاشق بودن
|
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت |
تا چند دويدن از پي خاك
مشغول شدن به خار و خاشاك نظامي |
كس چو حافظ نكشيد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند يا به روايتي (تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند) ---------------------------------------------------------------------------------------------------- خواب دربان را به راهي برد بي صدا از در كسي آمد در سياهي آتشي افروخت بي خبر اما، كه نگاهي در تماشا سوخت (سهراب عزيز) |
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزدعشق ورزد اشک ریزد :53: |
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند وندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند:cool:
|
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
بعد تودگر هستی ماپانگرفت بعدتوکسی دردل ماجانگرفت
|
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم{پپوله}:53: |
می دمد صبح و کله بست سحاب *** الصبوح الصبوح یا اصحاب
|
navid10076
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
دوسته عزيز نويد جان شما بايد با حرف ب شعر ميگفتين حالا اشكالي نداره
ميرسد آواز عشق از چپ و راست ما به فلك ميرويم عزم تماشا چه راست |
تو را به آينه داران چه التفات بود
چنين كه شيفته حسن خويشتن باشي ------------------------------------------------------------------ ظهر تابستان است سايهها ميدانند كه چه تابستاني است سايههايي بي لك گوشهاي روشن وپاك كودكان احساس! جاي بازي اينجاست (سهراب عزيز) |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک |
یکی درخت گل اندر میان خانه ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند |
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ---------------------------------------------------- خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد. (سهراب عزیز) |
دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت
تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا |
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم ----------------------------------------------------------------------- سرزميني بنماييد مرا كه در آن، قلم سبز برويد از خاك و در آن پهنه بي مرز سخن، باد ديوانه انديشه من لخت و مستانه برقصد بي باك سرزميني كه در آن مردمانش همه كودك باشند مثل لبخند بهار مهربانك باشند |
مراد خسرو از شيرين كناري بود و آغوشي
محبت كار فرهاد است و كوه بيستون كندن --------------------------------------------------------------- در سر زمين قد كوتاهان، معيارهاي سنجش، همواره بر مدار صفر سفر كرده است (فروغ) |
نمي گويم فراموشم مكن ،گاهي به ياد آور
اسيري را كه مي داني ،نخواهي رفت از يادش... |
شب است و شاعر و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است دمی روی دوستان بینی |
اصلاح میکنم:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است دمی روی دوستان بینی |
سلام دوست عزیز
برای اصلاح پستت کافیه ویرایش رو کلیک کنی . لزومی به تکرار پست نیست ممنون یک عمر بی تو شعر نگفتم نگفتم و دست و دلم به شعر نرفت و نرفت نه...! |
اکنون ساعت 12:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)