![]() |
همه شب بر آستانت شده كار من گدايي...
به خدا كه اين گدايي،بهتر است ز پادشاهي... |
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دل مي رود ز دستم..صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان.خواهد شد آشكارا.. |
اي پستـه خنده زده بر حــديث قند مشتاقم از براي خدا يك شكر بخند |
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور |
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هنوزم تو شبهات
اگه ماهو داری من او ماهو دادم به تو یادگاری |
یکی باز را دیده بر دوخته ست
یکی دیده ها باز و پر سوخته ست |
تو ای تنهای معصومم چه دردآور سفر کردی
چنان درخود فرو مردی که من دیدم خود دردی |
یار دستنبوی دستش رابدستم دادودستم بوی دستنبوی دستش راگرفت من به قربان همان دستی که دستنبوی دستش را به دستم داد دستمبوی دستنبوی دستش را گرفت
|
تو را قدر تموم ملك هستي دوست دارم
تو را جانم به حق حق پرستي دوست دارم |
دوست دارم شمع باشم دردل شبها بسوزم روشنی بخشم به جمعی وخودم تنها بسوزم
|
مزن بر سر ناتوتن دست زور
كه روزي در افتي به پايش چو مور |
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن :53:{پپوله} |
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمی ز لب دریا نیمی همه دردانه |
هر كه آمد عمارتي نو ساخت
رفت و منزل بديگري پرداخت سعدي |
تا نیفکنده سرت کوزه گر دهر به خاک
رخت در پای خم انداز و می افکن به سبوی |
يكي زان ميان غيبت آغاز كرد
در ذكر بيچاره اي باز كرد سعدي |
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد روی تو بر آب می زدم |
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد. |
من فتاده بدست شاگردان
به سفر پاي بند و سرگردان سعدي |
نه صبر بی تو از این بیش تر توان کردن
نه غیر صبر علاج دگر توان کردن |
نا برده رنج گنج ميسر نمي شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد سعدي |
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند |
در دهر چو من يكي و آنهم كافر
پس در همه دهر يك مسلمان نبود ابن سينا |
در صفحه قاموس لغت بعد تو
بر واژه عشق خط بطلان زده ایم |
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلائی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم |
میان عاشق و معشوق راز بسیار است چون یار ناز نماید شما نیاز کنید |
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چو بشد دلبرو با یار وفادار چه کرد |
دریای شور انگیز چشمان تو زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست |
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد ----------------------------------------------------- زندگي رسم خوشايندي است زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود زندگي نوبر انجير سياه، در دهان گس تابستان است (سهراب عزيز) |
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن |
نا اميد از در لطف تو كجا شايد رفت
تاب قهر تو نداريم خدايا زنهار سعدي |
رفتی ز پیش دیده و بر جان نشسته ای
بر خاطرم چو اشک بر دامان نشسته ای |
يار من آنكه لطف خداوند يار اوست
بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوست حافظ |
تا که جان دارم و بر سینه نفس می آید بر تو و عشق تو ای دوست وفا خواهم کرد |
درياي عشق را به حقيقت كنار نيست
ور هست پيش اهل حقيقت كنار اوست حافظ |
تمنای وصالم نیست ، عشق من مگیر از من بدروت خو گرفتم ، نیستم ذر بند درمانت |
تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت
زير هر برگ چراغي بنهد از گلنار سعدي |
اکنون ساعت 02:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)