پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار سروده شده بچه های سایت (شعرهاتونو اینجا بنویسین) (http://p30city.net/showthread.php?t=16971)

raha_10 04-06-2010 11:43 AM

این هم یک تک بیتی که تازه اومده!
دلم خونه از این خونه
بیا بریم به میخونه
دوستان متاسفانه سال 84 یک دفتر بزرگ 80 برگ از نوشته هایم را کسی قرض گرفت که... حتی جنازه اش را هم تحویلم نداد!
امیدوارم که از حرف قبلی ام دلگیر نشده باشیدو من دو هفته ی قبل یکی از نوشته هایم را به نام کس دیگری در یک ... دیدم!!!(ما گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسه)

raha_10 04-17-2010 01:44 PM

فکر می کنم که سال 83 گفته باشم تاریخ دقیق رو یادداشت نکردم.
دست رو دل عاشقا نذارین دلشون خونه
عاشقی بد دردیه درد مجنونه
عاشقی رنگ جفا خون دل خوردن
به سان لیلی دیوانه شدن مردن

raha_10 04-18-2010 03:17 PM

می رود /و می برد/می برد/ آه دلم را می برد...
 
سلام دوستان
من بالاخره بعد از دو سال و اندی وقفه جمعه شب اولین شعر «نو» ام را گفتم.امیدوارم که خوشتون بیاد.
خوشحال میشم نظرتون رو بگین.راستش اون کسی که باعث شد تا من دوباره شعر بگم شاید خودش نمیدونست که روزی چه قدر مرا خوشحال خواهد کرد!
اولش این مطلب رو نوشتم و بعد در جوابش شعره خودش اومد:

با من از پنجره می خواند
با من از صبح درخشان آینه می خواند
می رود
سر بر شانه ی باران
می رود آهسته تر از باد
بر بال نسیم
تا به انتهای یاد می ر ود
آب چشمانم
می فشانم
بدرقه ی راهش
...
چه غریبانه می رود
و می برد ...
دلم را
تا آن سوی دشت غم
تا فراسوی نگاه
نگاهی پر از ماتم
می رود
آه دلم می رود...
ادامه دارد...

raha_10 04-19-2010 11:34 AM

این هم از شعر تازه ام:
می روی تا ببری
خوشه ی غم های مرا؟
بشنو اینک جان من
تو همه آوای مرا:
اشک من پروین است
بغض من سنگین است
غم من پر فریاد
دل من خونین است
جان تو فرهاد
جان من شیرین است(در ابتدا اصلش این بود:جان من فرهاد /جان تو شیرین است.عوضش کردم تا کسی در تارا بودن من شک نکند !)
خسته ام بی تو
دست من سرد است
گشته ام تنها
آه من پر درد است
گل من باز آ...
دست من سرد است
بی تو من تنها
لاله هایم زرد است
گل من باز آ...
...
بغض من سنگین است
جان تو فرهاد
جان من شیرین است... !

saeman 04-21-2010 06:56 PM

اگرچه زار می گریم ولی چون شمع خاموشم
که دریایی فروبسته دهان پرکف وجوشم


اگر آن سرو بستانی کند درشهر مامنزل
به استقبالش ازشادی لباس نور میپوشم


کیم نقش خیال تورود از سر عفاک الله
نشسته حرف تو بر دل چو باری بر سرودوشم


چه خوابی دیده ام دیشب خدایا بازمی بینم
که ساقی بود ومی بود وگل اندامی در آغوشم


به قربانت چرا آخر در آن شب شعله ور گشتی
زدی یک سیلی محکم به تندی بر بنا گوشم


مگر حرفی جز این گفتم مگر فکری جز این دارم
که بی "سعمن" چومجنونی که می فرمود کو هوشم

زمستان 1383

آريانا 04-23-2010 10:03 AM

saeman عزیز مرسی... شعرهایت خیلی زیباست.
انگیزت رو میتونم بپرسم از شعر گفتن ؟ اگر مایل نبودی به جواب دادن..پاسخ نده

saeman 04-24-2010 06:43 PM

جناب آریانا از لطفتان نسبت به حقیر بسیار ممنونم
سوال بسیار سختی پرسیدید راستش را بخواهید خودم هم نمی دانم به درستی انگیزه ام چیست شاید چیزی مثل یک تخلیه روحی روانی

raha_10 04-25-2010 08:29 AM

چشمان پر مهر تو را من دیده ام اما نمی دانم کجا؟
بر وسعت لبخند زیبای تو من خندیده ام اما نمی دانم کجا؟
رد پایی در میان نامه های بی کس و تنهای خود
دیدم تو را،دیدم تو را من دیده ام اما نمی دانم کجا؟
دوستان تازه کار ها رو راه نمی دیدین؟
شاید سیاه مشق های من ارزش نظر دادن ندارد!:d
می خواستم چند پیشنهاد برای عوض کردن بعضی کلمات که باعث در هم ریختن وزن اشعار آقای آریانا می شود بنویسم ترسیدم از تازه از راه رسیده ها ناراحت شوند و سرم را بزنند!:30::d

آريانا 04-25-2010 10:32 AM

تارا یا رهای عزیز...بنده شاعر نیستم و علاقه ای هم به شعر گفتن ندارم و علمش رو هم ندارم بالای شعرم نوشته ام ....اگر ایرادی شعر داره که قطعا داره بگو ...من این شعرو بدون فشار آوردن به مغرم و بازی با کلمات نوشتم..یعنی برنگشتم تصحیحش کنم چون همینطوریش برایم ارزشی نداره , چه برسه به اینکه برگردم تصحیحش هم بکنم..فقط یک کلمه در اون رو عوض کردم......اما در کل از وزن و سبک و علم ادبیات , علم زیادی ندارم... به قول یکی از دوستانم وقتی احساستو به قلم میاری یعنی دور ریختیش.....یک انسانی مثل مولانا یا عطار یا حافظ و غیره که اشعارشون ماندگار شده و همیشه زنده هست , برای این کار آمده بودند که چراغی باشن برای ظلمت امروز...
من احساس خوبی موقع شعر نوشتن ندارم.....هر کس احساس خوبی دارد یعنی برای این کار ساخته شده...من سکوت و خوردن کلمات رو بیشتر دوست دارم.
شعرهای شما هم خیلی زیباست ..البته شعرهای نو ات با احساس ترست...

raha_10 04-25-2010 03:01 PM

سلام
متوجه نمیشم که میگین احساست رو دور ریختی وقتی که اون رو به زبون میاری!
نه وقتی که اون رو می نویسی احساست رو به دیگران هدیه می کنی اون ها رو از شوق خودت سرشار می کنی!
همیشه تمام حرف ها درست نیستن!
البته شاید حرف من هم درست نباشه اما اگر که عطار و حافظ و مولوی و ... هم مثل شما فکر می کردند مسلما دیگر حافظی و ... به وجود نمی اومد این طور نیست؟


اکنون ساعت 07:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)