![]() |
حکایت جوانی که ساعت نداشت !!
|
سوتی های گزارشگران و مجریان رو اینجا بنویسید !
|
طنز.....تعریف مشاغل مختلف
تعریف مشاغل مختلف سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید. مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است. حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند. بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد. اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد. روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند. ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست. هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد. فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند. روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد. جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند. برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند. |
مقالات طنز ، داستانهای طنز ، ماجرای طنز ، متون طنز و...
|
آ شاباجی خانوم سلام
حالتون خوب اس که الحمدولله میگم آ قلاق بی تر بود منوشتین تا غلاغ البته این نوکته هم هس که تلفظای اصفونی همه اش یه شکل و آ یه اندازه وریخت و قیافه نیسن یه جورایی چجوری بوگم که مثلا طرفای میدون تخچی ماها به جوجه چوچک هم موگوییم اما از اونطرف تو محله مسجدشاه و جلفا موگن چوری یا موگن جوجو... حالا اینابه کنار باشد آ چرا این مباحث زیبا رو ادامه نمی دین؟؟ حیف است هااااااا... کلی طرفدار جور می کوند قربون همه امیر عباس آ دادا بچه ناف تهرانپارس نمدونم چرا لهجه ام همچی یوخده کج و کوله شده است ا وختی اومدم اینجا؟؟؟؟ |
داستانهایی از چرچیل و حاضرجوابی های او (طنز)
داستانهایی از چرچیل و حاضرجوابیهای او (طنز) * امروز چند تا داستان جالب و خنده دار در مورد وینستون چرچیل خوندم که به نظرم بد نیومد شماهام بخونیدش. در کل اینطوری به نظرم اومد که این چرچیل نه تنها شوخ بوده بلکه آدم بسیار حاضر جوابی هم بوده. و البته چیزی هم که واضحه این بوده که رابطه خوبی با خانمها نداشته و خیلی مایل بوده توی ذوقشون بزنه* * نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوهتان زهر مىریختم. چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مىخوردمش! * در مجلس عیش حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مىکرد و مىخندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود) (در شرایطى که صداش توجه دور و برىها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..! چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مىزد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت: خانم …. (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مىپره، مىخوام ببینم تو چه غلطى مىکنى ..! (منبع) * میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم… (منبع) * در جنگ جهانى دوم وقتى که قواى متحدین (آلمان و ایتالیا و ژاپن ) فرانسه را که جزء قواى متفقین (انگلیس و فرانسه و آمریکا و شوروى ) بود، شکست دادند و در جولاى سال ۱۹۴۰ میلادى انگلستان در میدان نبرد جهانى با دشمن پیروزمند، تنها ماند، در پاریس کنفرانس سرى بین سه نفر از سران جنگ جهانى (یعنى بین چرچیل رهبر انگلستان، و هیتلر رهبر آلمان، و موسولینى رهبر ایتالیا در قصر ((فونتن بلو)) به وجود آمد، در این کنفرانس، هیتلر به چرچیل گفت: حال که سرنوشت جنگ، معلوم است و بزرگترین نیروى اروپا و متفق انگلیس یعنى فرانسه شکست خورده است، براى جلوگیرى از کشتار بیشتر بهتر است، انگلستان قرداد شکست و تسلیم را امضاء کند، تا جنگ متوقف شود و صلح به جهان باز گردد. چرچیل در پاسخ گفت: بسیار متاسفم که من نمى توانم چنین قراردادى را امضاء کنم، زیرا هنوز انگلستان شکست نخورده است و شما را پیروز نمى شناسم، هیتلر و موسولینى از این گفتار ناراحت شده و با او به تندى برخورد کردند. چرچیل با خونسردى گفت: «عصبانى نشوید، انگلیس به شرط بندى خیلى اعتقاد دارد، آیا حاضرید براى حل قضیه با هم شرط ببندیم ، در این شرط هر که برنده شد باید بپذیرد». سران فاشیست و نازیست (هیتلر و موسولینى) با خوشروئى این پیشنهاد را قبول کردند، در آن لحظه هر سه نفر در جلو استخر بزرگ کاخ نشسته بودند، چرچیل گفت: آن ماهى بزرگ را در استخر مى بینید، هر کس آن ماهى را تصاحب کند، برنده جنگ است، هیتلر فورا (پارابلوم) خود را از کمر کشید و به این سو و آن سوى استخر پرید و شروع به تیراندازیهاى پیاپى به ماهى کرد ولى، سرانجام بى نتیجه و خسته و درمانده بر صندلى خود نشست، و به موسولینى گفت: حالا نوبت تو است. موسولینى لخت شده به استخر پرید و ساعتى تلاش کرد او نیز بى نتیجه، خسته و وامانده بیرون آمد و بر صندلى خود نشست. وقتى که نوبت به چرچیل رسید، صندلى راحت خود را کنار استخر گذاشت و لیوانى بدست گرفت، در حالى که با تبسم سیگار برگ خود را دود مى کرد شروع به خالى کردن آب استخر با لیوان نمود، رهبران آلمان و ایتالیا با تعجب گفتند: چه مى کنى؟ او در جواب گفت: «من عجله براى شکست دشمن ندارم با حوصله این روش مطمئن خود را ادامه مى دهم، سرانجام پس از تمام شدن آب استخر، بى آنکه صدمه اى به ماهى بخورد، صید از من خواهد بود» (منبع) :41::41::41::41: :53::53::53::53: |
دل ، سرگشتۀ توپ ، فراپیش ، زمین ، جان! (طنز فوتبالی)
وقتی حملۀ بازیکنان تیم فوتبال ایتالیا روی دروازۀ رومانی و نمایش نقطۀ کرنر از سوی داور،توسط برخی دوستان و اساتید معظم گزارش شود: |
آخرین کلمات یک ...
آخرین کلمات یک ...
آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن... آخرين کلمات يک انسان عصر حجر: فکر ميکنی توی اين غار چيه؟ آخرين کلمات يک بندباز: نميدونم چرا چشمام سياهی ميره... آخرين کلمات يک بيمار: مطمئنيد که اين آمپول بيخطره؟ آخرين کلمات يک پزشک : راستش تشخيص اوليهام صحيح نبود. بيماريتون لاعلاجه... آخرين کلمات يک پليس: شيش بار شليک کرده، ديگه گلوله نداره... آخرين کلمات يک پيشخدمت رستوران: باب ميلتون بود؟ آخرين کلمات يک جلاد: ای بابا، باز تيغهء گيوتين گير کرد... آخرين کلمات يک جهانگرد در آمازون: اين نوع مار رو ميشناسم، سمی نيست... آخرين کلمات يک چترباز: پس چترم کو؟ آخرين کلمات يک خبرنگار: بله، سيل داره به طرفمون مياد... آخرين کلمات يک خلبان: ببينم چرخها باز شدند يا نه؟ آخرين کلمات يک خونآشام: نه بابا خورشيد يه ساعت ديگه طلوع ميکنه! آخرين کلمات يک داور فوتبال: نخير آفسايد نبود! آخرين کلمات يک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی... آخرين کلمات يک دوچرخهسوار: نخير تقدم با منه! آخرين کلمات يک ديوانه: من يه پرندهام! آخرين کلمات يک سرنشين اتوموبيل: برو سمت راست راه بازه... آخرين کلمات يک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟. آخرين کلمات يک غواص: نه اين طرفها کوسه وجود نداره... آخرين کلمات يک فضانورد: برای يک ربع ديگه هوا دارم... آخرين کلمات يک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببينم... آخرين کلمات يک قهرمان: کمک نميخوام، همهاش سه نفرند... آخرين کلمات يک قهرمان اتوموبيلرانی : پس مکانيکه ميدونه که با ... آخرين کلمات يک کارآگاه خصوصی: قضيه روشنه، قاتل شما هستيد! آخرين کلمات يک کامپيوتر: هاردديسک پاک شده است... آخرين کلمات يک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگيری ها... آخرين کلمات يک گروگان: من که ميدونم تو عرضهء شليک کردن نداری... آخرين کلمات يک گيتاريست: يه خرده ولوم بده... آخرين کلمات يک مادر: بالأخره سیدیهات رو مرتب کردم... آخرين کلمات يک متخصص آزمايشگاه: اين آزمايش کاملاً بيخطره... آخرين کلمات يک متخصص خنثی کردن بمب : اين سيم آخری رو که قطع کنم تمومه... آخرين کلمات يک متخصص کامپيوتر: معلومه که ازش بکآپ گرفتم! آخرين کلمات يک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه! آخرين کلمات يک ملوان: من چه ميدونستم که بايد شنا بلد باشم؟ آخرين کلمات يک ملوان زيردريايی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم... آخرين کلمات يک نارنجکانداز : گفتی تا چند بشمرم؟ 093eshgh.blogfa.com منبع |
همان زندگی که انسان از خدا خواست
خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد... ************ ********* ********* ********* *** خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود. سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد... ************ ********* ********* ********* *** خدا میمون را آفرید و به او گفت: و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی بود. میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد. ************ ********* ********* ********* *** و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد. انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده. و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد... و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند…!!! و پس از آن،ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد…!!! و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!! و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!! و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست |
خیلی جالب بود
ما که نشد کروم رو نصب کنیم اما با خوندن این نوشته ها کما بیش با شخصیتشون آشنا شدیم هرچند به دور از چشم بابا مامانش ما هم مهمون خودمونش کردیم..... |
اکنون ساعت 11:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)