![]() |
دلم انار میخواد
دلم دونه های ریز و قرمز انار میخواد دلم بوی انار میخواد مزه تلخ پوست انار میخواد دلم ترشی و ترش و ترشترین انار میخواد دل من انار میخواد از اونهایی که وقتی بهش لب میزنی ترشیش وجودتو پر میکنه ترشی درونتو ترش تر از قبل میکنه من از اون انارهایی میخوام که ترش باشه زبونمو گاز بگیره انار زخمی نمیخوام انار شیرین نمیخوام انار گس میخوام ترش تر از ترشی میخوام میخوام اینقدر ترش باشه که زبونم بترکه ! از فشار ترشی صورتم جمع بشه سرم رو بکوبم به دیوار من انار میخوام رنگش خونی باشه اناری باشه تو انارا آره خلاصه اینقدر انار باشه که وقتی خوردم اناری بشم ! من اناری نمیخوام که قاچ خورده باشه بالای درخت آره من انار میخوام ............... ((ببخشید من خلاصه هر چرت و پرتی میگم از درونم میاد !)) راستی غزل خانوم نمیدونم چرا وقتی نوشته های شما رو میخونم من یاد شعر های فروغ فرخزاد میندازه ! |
دور باش
دور .. دور ... می خواهم کمی ببارم ! خیس می شوی .. غزل |
واقعا دمت گرم عزیز محشر بودن.مر30
نقل قول:
|
می روم ستاره بچینم دست های پدر خالی ست ... غزل |
اینجا دختری دلش برای بابایش تنگ است :|
http://ghazalmr.persiangig.com/image/Happiness.jpg
به عکسِ کنارِ مانیتور نگاه می کند.به دختر کوچولویی با تاجِ گلهایِ سپید روی سرش. به آغوش بابا. به سردترین روزهای دی که خودِ اُردی بهشت بود انگار.می خواست همیشه بهار باشد.می خواست بابا را به پیراهنش سنجاق کند.دست هایش.. دست هایش کوچک بود اما. + 16دی ِ لعنتی ! :| + بهارِ من گذشته شاید... + نبودنت یک سال شد بابا... |
میدانی بزرگترین تراژدی چیست صحنه خُرد شدن یک مرد صحنه برخورد شانه های یک مرد با زمین صحنه شکستن غرورش و آن لحظه جز مرگ مرهمی بر درد آن نیست مرد بودن هنر نیست مرد ماندن هنر هست گاهی برای این که مرد بمانی باید خُرد شوی و چه تراژدی بدی است مرد شدن و مرد بودن و مرد ماندن به شانه هایم دست میزنم هنوز به اندازه کافی خاکی نشده تا به دنیا ثابت کنم من هم میتوانم مرد باشم غرورم نابود شد چیزی از غرورم ندارم که قابل عرضه باشد و میدانم هزاران بار دیگر خواهم شکست من منتظر شکست آخر هستم شکستی که بالاخره دنیا از من بِبُرَد شانه هایم آماده هست صورتم مقداری خاکی است و سرم را بالا میگیرم چون هنوز یک مَردم هنوز قلبم می تپد و هنوز زنده ام و نفس میکشم من با خاک آشنایی غریبی دارم و بلاخره روزی آن را در آغوش خواهم کشید عاشقانه ! آن روز باید شانه هایم را ببینی ! |
روزهایی تاریک
شبها تیره و تار میروم خسته و نالان من از آن جام نخواهم نوشید درد دل با که بگویم همه از عالم آن کس که نداند که به من ظلم کند باز هم خواهم گفت! این پریشانی من همه از جانب توست شاید آن روزی که من پرده از آن راز نهان فاش کنم من نباشم اما خاطره ها پا بر جاست ... |
الان از دلم نمیتونم چیزی بگم ..ندارم توش حرفی که بگم...چون میخوام یه چیز دیگه بگم...همینجور الکی یه چیز میگم که حرفه اصلیمو بگم....
عجب شعر رپی شد جان خودم ...بدم یاس بخونش .... خب میخواسم اینو بگم غزل مستر این عکس آواتارت چه باحاله ورپریده...ندیده بودمش...کلی دکوراسیون عوض کردیا....شبیه خودتم هست..از این عینک جدیدا که مد شده ام زده ...حال کردم.... |
"تموم میشه ، یه روزی تموم میشه ، یه روزی این روزهای رو به یاد میاری و بهش میخندی " |
نمی توانم بنویسم باور می کنی، اینها شعر نیست، یادداشت هم نیست، اصلا هیچ چیز نیست، به قول خودم اینها از سر عاشقی است. فقط همین. ای کاش به غیر از نوشتن کار دیگری هم بلد بودم که آنگونه همه آنچه درون دلم می گذرد یا حتی نیمی از آن یا شاید ذره ای از آن را بروز دهم.
ای کاش می دانستی چقدر سخت است. چقدر دشوار است، هر شب بی آنکه تو در کنارم باشی با یادت بنشینم و ترا زمزمه کنم و برایت بنویسم. ای کاش بودی تا ببینی. چقدر در التهابم. نیستی در کنارم تا حرفهای دلم را رو در رو برایت بازگو کنم و من بایست هر شب، خسته از گذشت روز، خمیده از خستگی ها، بی تاب از خمودگی ها و رنجور از بی تابی ها و رنجیده از غریبه ها بنشینم و برایت سخنان شیرین بنویسم. هیچ کس نیست که بداند در دلم چه می گذرد. اگر می بینی می نویسم و می نویسم و به نوشتن ادامه می دهم از آن روست که می دانم تو می خوانی. می دانم تو هستی و تو می بینی و می شنوی. می دانم که تو در کنار منی. شاید نه در فاصله ای نزدیک اما لاقل آنقدر که ... . اصلا مهم نیست. کافی لبخندی از تو و یا حتی گوشه چشمی را در ذهن مرور کنم. می توانم ساعتها بنویسم و برای همین است که می گویم اینها همه از سر عاشقی است. نترس. هنوز دیوانه نشده ام. اما فرصت دارم. برای دیوانگی. برای فرزانگی. برای جاودانگی. و من به حضور نزدیکم. و به دیدار. و به کنار. در کنارم باش. حتی اگر از من دوری. عزیز دل! دلم طاقت نشستن ندارد وقتی به چشمهایم می نگری چشمهایم تحمل نگریستن ندارد وقتی مرا می نوازی روحم پر می کشد وقتی با من سخن می گویی زبانم هم که بند می آید تو بگو چه کنم با این همه التهاب که همه از دوست داشتن توست غزل هایم را فراموش می کنم از سهراب یا نیما، فروغ یا شهریار چیزی به یاد نمی آورم فقط باید زمزمه کنم زیر لب به گونه ای که تو نیز بشنوی کسی درون من است که از دریچه چشمم به کوچه می نگرد کسی درون من است و او کسی نیست بجز تو... تو که برایم جاودانه هستی و می مانی و میخواهم که بمانی تا زندگی کنم ... دوست دارم بدانی صد سال دیگر همین حرفهای دلم است که تو را میخواند ... |
| اکنون ساعت 12:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)