![]() |
بنویس عشق و نام مرا زیر آن بگذار ! زیرا من از روی مین خواهم گذشت اما نه از سرزمین خداحافظ پروانه های کوچه ی ما ...{پپوله} |
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم ... |
دوباره میسازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو میزنم اگرچه با استخوان خویش دوباره میبویم از تو گل به میل نسل جوان تو دوباره میشویم از تو خون به سیل اشک روان خوش اگرچه صد ساله مرده ام به گور خود خواهم ایستاد که برکنم قلب اهرمن به نعره انچنان خویش اگرچه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود جوانی آغاز میکنم کنار نوباوگان خویش |
امشب همه غمهای عالم را خبر کن
امشب همه غمهای عالم را خبر کن ! بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ! ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین ! ای چون دل من، ای خموش گریه آگین ! در پرده های اشک پنهان، کرده بالین ! ای میهن، ای داد ! از آشیانت بوی خون میآورد باد ! بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است ! آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟ ای میهن، ای غم ! چنگ هزار آوای بارانهای ماتم ! در سایه افکند کدامین ناربن ریخت خون از گلوی مرغ عاشق ؟ مرغی که می خواند مرغی که می خواست پرواز باشد … ای میهن، ای پیر بالندهی افتاده، آزاد زمینگیر ! خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها . ای میهن ! در اینجا سینهی من چون تو زخمی است ... در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ، دمادم، دمادم ... {پپوله} {پپوله} {پپوله} {پپوله} |
باد پاییزی وزید، روز ها بی رنگ شد سرما خزید، آفتاب رخ پریده بر فراز، ماهتاب نقره ای سرشار راز ابرهای مسافر در گریز ناگزیر. من میان باغ های برگ ریز، من ورای روز و شب ها، تند و تیز درنوردیدم زمان را با گریز. دست خالی در میان برگ های خاکی این کوچه ها در پی سبزینه دستان یاران ام کنون من اشک ریز .. .. . http://www.asheghane.ir/Image/ZipI/174.jpg {پپوله} |
((وطن )) شبی سرد کودکم نجوا چنین کرد پدر جان ، پدر ای مهربان ، ای همدم من در این تاریکی سرد. وطن چیست؟وطن کیست؟ چه دردی است؟چه مرگی است؟ وطن کدامین خفته است در خواب غفلت ؟ غریب است یا آشنا؟ صمیمی است یا بی وفا؟ وطن را چه دردی است که خوابت را گرفته؟ نگاهت را ! صدایت را ! غمت را ! شادیت را ! وطن پیراهن تنگیست به این تن !!!؟؟؟ و یا آهنگ نامربوطی است در گوش !!!؟؟؟ وطن را مادرهم هم میداند !!! وطن میتواند هم بازی من باشد!!!! وطن چکمه میپوشد در این سردی ؟؟؟ وطن .... چه میگفتم وطن کیست؟ وطن چیست؟ وطن درد است یا مرگ وطن خواب است یا بیدار وطن آهی است اندر دل و یا پیراهن تنگیست بر تن ما و یا آهنگ نامربوطی ویا.... چنین گفتم به دلبندم: بخواب ای کودکم من وطن یعنی همین سادگی و راحتیت وطن یعنی شکوه زندگیت وطن یعنی تو و من مادرت وطن یعنی تمام هست و نیستت وطن یعنی غمت ، دردت ، تمام خندهایت وطن یعنی بهار شادی تو وطن یعنی شعر های کودکانه ات نگفتم..... وطن یعنی اوج غم و درد وطن یعنی تهمت ، افترا وطن یعنی گذشت روزگار بی گردش دل وطن یعنی همان جا که تو را به جرم صاحبیش غریبه خواندن وطن یعنی سینه پر غم وطن یعنی نگفتن بس شنیدن وطن یعنی شعر بی عنوان هیچکس وطن یعنی خفه شو ، بتمرگ باز گفتم... وطن یعنی تمام هستی تو از این دنیای فانی وطن هرگز نمیمیرد در این دل اگر هزاران راه را دور باشی از او وطن یعنی نور چشمت وطن هرگز نمیمیرد در این دل اگر هزاران بار تو را دشنام دادند در او وطن یعنی مام میهن وطن هرگز نمیمیرد در این دل اگر هزاران بار تو را برانند از او وطن یعنی جفای زندگانی وطن هرگز نمیمیرد در این دل اگر هزاران بار تو را غریبه خوانده باشند در او (( وطن یعنی تمام هستی تو ز دار این دنیای فانی)) (( وطن هرگز نمیمرد در این دل )) |
خاک اجدادی من عشق مقدس، وطنم
با همین ترانه هام به قلب دشمن می زنم آخه گرگای گرسنه تو کمین خاکتن دستاشون تو حسرت یه ذره خاک پاکتن تو کوچه پس کوچه هات همیشه ترس سایه بود وطن استقامتت، تصنیف فریاد و سرود سرزمین حافظ و سعدی و نیمایی وطن میهنِ مقدسِ بو علی سینایی وطن تو برام فراتر از یه سرزمین و کشوری تو دلِ تو جون گرفتم، تو برام یه مادری عشق تو، تو خون مردمت وطن ریشه داره به خلیج و خزرت قسم دلم دوسِت داره وقتی اسم تو می یاد حس غرور تو سینه مه خاک زرخیزت واس تموم دردام مرهمه تو رو از مابگیرن می خوام که دنیا نباشه دوس دارم که اوجِ پرچمت تو آسمون باشه خاک اجدادی من عشق مقدس، وطنم با همین ترانه هام به قلب دشمن میزنم |
زپوچ جهان هیچ اگردوست دارم تورا،ای کهن بوم و بر دوست دارم تو را،ای کهن پیر جاوید برنا تو را،ای گرانمایه،دیرینه ایران تو را،ای گرامی گوهر دوست دارم تو را،ای کهن زاد و بوم بزرگان بزرگ آفرین نامور دوست دارم گمان های تو چون یقین دوست دارم عیان های تو چون خبر دوست دارم هم اُرمزد و هم ایزدانت پرستم هم آن فره و فروهر دوست دارم به جان پاک پیغمبر باستانت که پیری است روشن نگردوست دارم گرانمایه زرتشت را من فزون تر زهر پیر و پیغامبر دوست دارم بشر بهتر او ندید و نبیند من آن بهترین از بشر دوست دارم سه نیکش بهین رهنمای جهان است مفیدی چنین مختصر دوست دارم ابر مرد ایرانی راهبرد بود من ایرانی راهبر را دوست دارم نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد ازین روش هم معتبر دوست دارم من آن راستین پیر را،گرچه رفته ست از افسانه آن سوی تر،دوست دارم |
به كوروش چه خواهيم گفت؟ اگر سر بر آرد ز خاک اگر باز پرسد ز ما چه شد دين زرتشت پاک چه شد ملک ايران زمين کجايند مردان اين سرزمين به کوروش چه خواهيم گفت؟ اگر ديد و پرسيد از حال ما چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان کجايند ميران سر مستتان چه آمد سر خوي ايران پرستي چه کرديد با کيش يزدان پرستي به شمشير حق ، نيست دستي که بر تخت شاهي نشسته است چرا پشت شيران شکسته است در ايران زمين شاه ظالم کجاست هوا خواه آزادگي ، پس چرا بي صداست چرا خامش و غم پرستيد، هاي کمر را به همت نبستيد، هاي چرا اينچنين زار و گريان شديد سر سفره خويش مهمان شديد چه شد عِرق ميهن پرستيتان چه شد غيرت و شور و مستيتان سواران بي باک ما را چه شد ستوران چالاک ما را چه شد چرا مُلک تاراج مي شود جوانمرد محتاج مي شود چرا جشنهامان شد عزا در آتشکده نيست بانگ دعا چرا حال ايران زمين نا خوش است چرا دشمنش اينچنين سر کش است چرا بوي آزادگي نيست، واي بگو دشمن ميهنم کيست، هاي بگو کيست اين ناپاک مرد که بر تخت من اينچنين تکيه کرد که تا غيرتم باز جوش آورد ز گورم صداي خروش آورد به کوروش چه خواهيم گفت؟ اگر سر بر آرد ز خاک............ |
اى خشمِ به جان تاخته، طوفانِ شرر شو ای بغض گل انداخته، فریاد خطر شو ای روی برافروخته، خود پرچمِ ره باش ای مشت بر افراخته، افراختهتر شو ای حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آی از خانه برون چیست که از خویش به در شو گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش ور تیغ فرو بارد، ای سینه سپر شو خاک پدران است که دستِ دگران است هان ای پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو دیوارِ مصیبت کده یِ حوصله بشکن شرم آیدم از این همه صبرِ تو، ظفر شو تا خود جگرِ روبهکان را بدرانی چون شیر در این بیشه سراپای، جگر شو مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو فریاد به فریاد بیفزای، که وقت است در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو ایرانی آزاده! جهان چشم به راه است ایرانِ کهن در خطر افتاده، خبر شو مشتی خس و خارند، به یک شعله بسوزان بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو فریدون مشیری |
اکنون ساعت 01:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)