![]() |
زندگی باید کرد: گاه با یک گل سرخ،,, گاه با یک دل تنگ ,,, گاه باید روئید در پس این باران ,,, گاه باید خندید بر غمی بی پایان |
در کنج دلم عشق کسی جای ندارد
کس جای در این کلبه ویرانه ندارد دل را به کف هر که نهم باز پس ارد کس تاب نگه داری دیوانه ندارد |
و حدس میزنم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک مرا خراب می کنی سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی بخاطر تو من همیشه با همه غریبه ام تو کمتراز غریبه ای مرا حساب میکنی و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی |
بیدار کن طرب را , بر من بزن تو خود را چشمی چنین بگردان , کوری چشم بد را خود را بزن تو بر من , اینست زنده کردن بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را ای رویت از قمر به , آن رو به روی من نه تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را در واقعه بدیدم , کز قند تو چشیدم با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی ؟! کز چهره مینمودی لم یتخذ ولد را چون دست تو کشیدم , صورت دگر ندیدم ! بی هوشیی بدیدم !! گم کرده مر خرد را جام چو نار درده بیرحم وار درده تا گم شوم ندانم , خود را و نیک و بد را این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را درده میی ز بالا , در لا اله الا تا روح اله بیند , ویران کند جسد را |
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا عذابست این جهان بیتو , مبادا یک زمان بیتو به جان تو , که جان بیتو , شکنجهست و بلا بر ما زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا |
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود... دکتر علی شریعتی |
خمش کن نقل کمتر کن ز حال خود به قال خود چنان نقلی که من دارم چرا من منتقل باشم ؟! همه اجزای عالم را غم تو زنده می دارد منم کز تو غمی خواهم که در وی مستقل باشم بسوزانم ز عشق تو خیال هر دو عالم را بسوزند این دو پروانه چو من شمع چگل باشم |
حال من دست خودم نیست دیگه آروم نمیگیرم
دلم از کسی گرفته که میخوام براش بمیرم |
باید بروم در خلوت سرخ تا بتوانم ترانه ی آگاهی بخوانم و خدا است تنها پناهم خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد |
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک ز عشق بینشان آمد نشانِ بینشان اینک ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان که آمد این دو رنگ خوش از آن بیرنگِ جان اینک فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ میبخشد که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک چو اصل رنگ بیرنگست و اصل نقش بینقشست چو اصل حرف بیحرفست چو اصل نقد کان اینک تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو ولی تو توی بر تویی, ز رشک این و آن اینک تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد دهان خاموش و جان نالان ز عشق بیامان اینک سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک اگر نه صید یاری تو بگو چون بیقراری تو چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک اشارت میکند جانم که خامش که مرنجانم خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک |
اکنون ساعت 06:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)