![]() |
هرکه با نادان کند هم صحبتی
بی شکی گردد به عقب دوزخی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است |
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسمی کن وجان بین که چون همی سپرم |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
رسید مزده که ایام غم نخواهد مان چنان نماند چنین نیز نخواهد ماند
|
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
یارب از خاطرش اندیشه بیداد ببر |
روزی هر روزه از یزدان گرفتن مفت نیست/روزی از عمر تو می گیرد در عوض روزی دهد
|
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر |
راهی بزن که اهی بر ساز ان توان زد
|
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمي رسد که بگيرم عنان دوست ------------------------------------------------------------ داني كه چرا خدا به تو داده دو دست؟ من معتقدم كه اندر آن سري هست يك دست به كار خويش اندرياري با دست دگر ز ديگران گيري دست |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخساره نرفت |
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت
جانم از اتش مهر رخ جانانه بسوخت |
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را .. |
اینک آن نوحی که لوح معرفت کشتی اوست
هر که در کشتیش ناید غرقه طوفان کند مولوی |
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا نیکودار |
دارم دلی شکسته زخوبان روزگار
عمرم شده سیاه همانند زلف یار |
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم |
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس با کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس |
سر کوه بلند دیگی به باره
برنج قل میخوره دل بیقراره برنج قل میخوره با شیر میشون تموم از من بریدند قوم و خویشون |
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود |
تويی کرده ی کردگار جهان ببينی همی آشکار و نهان به گفتار دانندگان راه جوی به گيتی بپوی و به هرکس بگوی |
یارب بوقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش |
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهیها گناهه شاملو |
هر دوست که دم زد ز وفا کافر شد *** هر پاک دامن که بود تر دامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب *** که او مرد ندید از چه آبستن شد حافظ |
بر نیاید این دو کار از هیچ مرد....................مردی از نامرد و نامردی ز مرد
|
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند *** وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند *** باده از جام تجلی صفاتم دادند |
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما |
حاج احمد آقا باید با آخرین حرف شعر قبل جمله بسازی.
آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند امروز بهانهای در انداختهاند فردا همه آن بود که در ساختهاند |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و نادلها *** که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
|
نقل قول:
مانده بی یاور حسینش از جفا کرد بهر یاریش آن ممتحن هر دو طفل خویش را در بر کفن{پپوله} |
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نینشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود |
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی |
یک جام شراب صد دل و دین می ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد |
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یادآور ای صبا که نکردی حمایتی |
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد مامور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها |
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم |
اکنون ساعت 04:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)