![]() |
{پپوله}{پپوله}{پپوله} چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی بهار من گذشته شاید شکوفه جمال تو شکفته در خیال من چرا نمی کنی نظر به زردی جمال من بهار من گذشته شاید تو را چه حاجت نشانه من تویی که پا نمی نهی به خانه من چه بهتر آن که نشنوی ترانه من نه قاصدی که از من آرد گهی بسوی تو سلامی نه رهگذاری از تو آرد گهی برای من پیامی بهار من گذشته شاید غمت چو کوهی بشانه من ولی تو بی غم از غم شبانه من چو نشنوی فغان عاشقانه من خدا تورا از من نگیرد ندیدم از تو گر چه خیری بیاد عمر رفته گریم کنون که شمع بزم غیری بهار من گذشته شاید {پپوله}{پپوله}{پپوله} .. |
اي به داد من رسيده تو روزهاي خود شكستن
اي چراغ مهربوني تو شبهاي وحشت من اي تبلور حقيقت توي لحظههاي ترديد تو شب رو از من گرفتي تو من رو دادي به خورشيد اگه باشي يا نباشي براي من تكيهگاهي براي من كه غريبم تو رفيقي جونپناهي ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوريت براي من شده عادت ناجي عاطفه من شعرم از تو جون گرفته رگ خشك بودن من از تن تو خون گرفته اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره كه من رو دادي نشونم اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره كه من رو دادي نشونم وقتي شب، شب سفر بود توي كوچههاي وحشت وقتي همسايه كسي بود واسه بردنم به ظلمت وقتي هر ثانيه شب طپش هراس من بود وقتي زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود تو با دست مهربوني به تنم مرهم كشيدي برام از روشني گفتي پرده شب رو دريدي ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوري براي من شده عادت اي طلوع اولين دوست اي رفيق آخر من به سلامت سفرت خوش اي يگانه ياور من مقصدت هرجا كه باشه هر جاي دنيا كه باشي اون ور مرز شقايق پشت لحظهها كه باشي خاطرت باشه كه قلبت سپر بلاي من بود تنها دست تو رفيق دست بيرياي من بود ياور هميشه مؤمن تو برو سفر سلامت غم من نخور كه دوري براي من شده عادت |
اي كه بي تو خودم رو تك و تنها ميبينم
هرجا كه پا ميذارم تو رو اونجا ميبينم يادمه چشمهاي تو پر درد و غصه بود قصه غربت تو قد صد تا قصه بود ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه تو برام خورشيد بودي توي اين دنياي سرد گونههاي خيسم رو دستهاي تو پاك ميكرد حالا اون دستها كجاست اون دوتا دستهاي خوب چرا بيصدا شده لب قصههاي خوب من كه باور ندارم اونهمه خاطره مرد عاشق آسمونها پشت يك پنجره مرد آسمون سنگي شده خدا انگار خوابيده انگار از اون بالاها گريههام رو نديده ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه ياد تو هرجا كه هستم با منه داره عمر من رو آتيش ميزنه |
خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟ آن زمان که خبر مرگ مرااز کسي ميشنوي، روي تو را کاشکي ميديدم شانه بالا زدنت را بي قيد و تکان دادن دستت که: مهم نيست زياد و تکان دادن سر را که: عجب! عاقبت مرد؟ افسوس کاشکي ميديدم من به خود ميگويم: چه کسي باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟ |
توی آیینه خودتو ببین چه زود زود توی جوونی غصه اومد سراغت پیرت کنه نذار که تو اوج جوونی غبار غم بشینه رو دلت یهو پیرو زمین گیرت کنه منتظرش نباش دیگه اون تنها نیست تا آخر عمرت اگه تنها باشی اون نمیاد خودش می گفت یه روزی می زاره میره خودش می گفت یه روز خاطره هاتو می بره از یاد... آخه دل من دله ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار آخه دله من دله دیوونه ی من دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار دیدی اونم رفت اونم تنهات گذاشت رفت تو موندی و بی کسی و یه عمر خاطره پیشت دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد از اون چی موند برات به جز یه قاب عکس روبروت آخه دل من دل ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس رو ی دیوار؟؟ آخه دل من دل ساده ی من تا کی می خوای خیره بمونی به عکس رو ی دیوار؟؟ آخه دل من دل دیوونه ی من دیدی اونم تنهات گذاشت رفت بعد یه عمر آزگار؟؟ دیدی رفت اونم تنهات گذاشت رفت؟؟؟ دیگه پیشم نیا دیگه پیشم نیا... |
موج....
من ان موج بی ارام وسرکش.که سرگردان به دریای فریبم. مرا دیگر رفیق وهمدمی نیست..به شهر ناب ساحل غریبم با کوله باری از خشم میرفتم تا از خشم خود دنیا را ویرانه سازم اما از بازی زمانه گمراه وغافل بودم .غافل از افسانه طوفان وساحل بودم موجم ولی خاموش وخسته. با دست خود درهم شکسته پیچیده طوفان در وجودم شد جدا از هم تارو پودم در لحظه های واپسین.پیک اجل امد مرا افتادم واز پا نشستم بیداد طوفان انچنان برسنگ ساحل زد مرا چون شیشه ای در هم شکستم گفتم به خود ای موج سرگردان که اخر بنگر به خود که چه بودی واکنون چه هستی اخر به دست صخره های ساحل شکستم:53: |
من معمولا اینجا پست نمیدم شعرای قشنگم رو توی اشعار زیبا اشعاری که دوست دارید میذارم
این اولین پستم فکرکنم اینجاست : اين همه آشفته حالي اين همه نازك خيالي اي به دوش افكنده گيسو از تو دارم از تو دارم اين غرور عشق ومستي خنده بر غوغاي هستي اي سيه چشم سيه مو از تو دارم از تو دارم اين توبودي كز ازل خواندي به من درس وفا را اين تو بودي آشنا كردي به عشق اين مبتلا را من كه اين حاشا نكردم از غمت پروا نكردم دين من دنياي من از عشق جاويدان تو رونق گرفته سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته من خود آتشي كه مرا داده رنگ فنا ميشناسم من خود شيوه نگه چشم مست تو را ميشناسم ديگر اي برگشته مژگان از نگاهم رو مگردان دين من دنياي من از عشق جاويدان تو رونق گرفته سوز من سوداي من از نور بي پايان تو رونق گرفته اينهمه آشفته حالي اين همه نازك خيالي اي به دوش افكنده گيسو از تو دارم ازتو دارم اين غرور عشق و مستي خنده بر غوغاي هستي اي سيه چشم سيه مو از تو دارم ازتو دارم این شعر از ترانه های مرحوم دلکش است |
يادم آمد شوق روزگار کودکی مستی بهار کودکی يادم آمد آن همه صفای دل که بود خفته در کنار کودکی رنگ گل جمال ديگر در چمن داشت آسمان جلال ديگر پيش من داشت شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا به چشم من همه رنگی فريبا بود دل دور از حسد من شکيبا بود نه مرا سوز سينه بود نه دلم جای کينه بود شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا روز و شب دعای من بوده با خدای من کز کَرَم کند حاجتم روا آنچه مانده از عمر من به جا گيرد و پس دهد به من دمی مستی کودکانه مرا شور و حال کودکی برنگردد دريغا قيل و قال کودکی برنگردد دريغا .... دلکش _یاد کودکی |
برادر دشمنم خونخواره امشب هوای خانه ظلمتباره امشب هوای خانه ظلمتباره امشب چراغی بر سر راهم بگیرید که دیو شهر شب بیداره امشب چراغی بر سر راهم بگیرید که دیو شهر شب بیداره امشب شب است و مادران شهر غمناک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک عزیزم، داغدارم، دست وا کن به پا کن بیرق صبح طربناک شب است و شب است و مادران شهر غمناک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک هزاران گل شکفت و خفت بر خاک عزیزم، داغدارم، دست وا کن به پا کن بیرق صبح طربناک به عهد شبنوردیها وفا کن برادرهای عاشق را صدا کن بزن بر سینه شب تیری از نور گل خورشید را گل خورشید را مهمان ما کن به سیل صبحخواهان راه بستند به سیل صبحخواهان راه بستند هزاران هزاران سینه و سر را شکستند ولی ولی مردم گرفته دست در دست ز چنگ دیو مردمخوار رستند استاد شجريان خونده مثل هميشه عالي و مرحمي بر دلهاي شکسته و داغديده... |
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو به هم می زنه مرد برای هضم دل تنگیاش گریه نمی کنه ، قدم میزنه ! گریه نمی کنم نه این که خوبم نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم یه اتفاق نصفه نیمه ام که یهو میون زندگی افتادم یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخی ِ نابو داره اگه یکی باشه منو بفهمه براش غرورمو به هم می زنم گریه که سهله ، زیر چتر شونه ش تا آخر دنیا قدم می زنم . . . |
اکنون ساعت 08:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)