![]() |
نقل قول:
فقط همین رو بگم که بستگی داره انگیزه از شعر گقتن چی باشه.... خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را که جانش مستعد باشد کشاکشهای بالا را مولانا |
روزی که آمدی سرشار از احساس بودم من بودم، بهار بودم، یک شاخه یاس بودم پر شور بودم ،شاد بودم... من نامه ای پر داد بودم... ولی اکنون ،بدون تو دگر سردم شبیه ناله های زرد یک برگم! به روی خانه ای تاریک راه بستست! و من در اوج ویرانی ترین پاییز یک مرگم! |
گم شده ام را در نگاهش یافتم
در تمام لحظه های بودنش خشم ها را به هم من بافتم و اکنون این منم در لحظه ی تنهایی احساس که دلتنگم برای بودنش گفتم که از سنگم و گفتم برای ماندنش آغاز یک جنگم و من اکنون همین حالا نمی دانم، نمی دانم،خداوندا(...!) نمی دانم چرا تنها تر از تنگم شاید ایراد وزنی داشته باشه دقیقا مطمئن نیستم. از کلمه ی من بیش از حد استفاده کردم که نمی دونم حذف اون ها وزن (:d)رو به هم می زنه یا نه! |
دست عفت از دامان من کوتاه نمی گردد
الهی شکر خرسندم دل من با دل تو لحظه ای همراه نمی گردد صد افسوس از من مغرور چراغ چشم هایم شعله ی آه نمی گردد 21:30 چهار شنبه:8/2/89 |
«مرهم عشق» یک رهگذر همین جاست با قلب پینه بسته من با تو از تو گویم از لحظه های رسته وقتی صداقتی نیست چشمان عشق بسته ست احساس را تو بنگر بر زانوان خسته باید که گفت امروز روزی دگر به شب رفت با بار های خونین یک جاده دل، شکسته باید بگویم ای دوست منگر دگر به پارو این جا زلال دل نیست قایق به گل نشسته در یک غروب رفتن آه از دلی کشیدم یک شعر پاره پاره در قلب من شکسته این جا ستاره خاموش وقتی صداقتی نیست من می روم بگریم قایق دگر شکسته اما دل غریبم در گاه رفتن امروز یک کوله عشق بردار من باوری ندارم باور مکن تو هم دل چرخ زمان شکسته روزی کسی بهاری دل دار غم گساری می خواند از ستاره از دشت پر شقایق روزی به روی چشمم پا می گذارد آن مرد مردی به جنس عاشق باید که باز آید بر شانه های باران باید که شاد گردیم . . . یک کیسه مرهم عشق همراه دستی از نور بر یاس دل شکسته 12/2/89 |
اسیر دلم گاه و بی گاه می شوی خاطره ی چشمان بی پناه می شوی می روی به سوی نامه های بی رمق چرا سکوت کرده ای؟ چرا شبیه آه می شوی؟ سرشارتر از توست تمام شعر من برای آه من شبیه زادگاه می شوی در این صدای بی صدا در این تیره های شب میان چشم من به سان ماه می شوی میان برگ های گل نشسته ای چرا تو تیره ای؟ چرا تباه می شوی؟ برای آمدن سراسیمه آمدی دچار رفتنت چه جانکاه می شوی و می روی به جاده های بی کسی انتظار و می روی به دور ها ز چشم من چرا سیاه می شوی؟ 13/2/89 |
شعرهای من
من از این دریا اگر می یافتم سیمین گهر
ناله هایم نامدی دیگر زساحل گوشدر شیوه پاکی زرندان خراباتی بجوی خرقه صوفی بسوزان عقل را کن دربدر از حجاب روی ساقی چون شفق شرمنده ایم که در این خیل گدایان نیست لایق یکنفر در ازل عهد وصالی وفراقی بسته ایم تا ابد بر قول خود باقی ومی آریم سر صوفی پر مدعا لاف "انا الحق " می زند خود "انا" را در پی " الحق" نمی بیند مگر هرکسی از شاخ مستوری گلی برچید ورفت ما زشاخ مستی و رندی بچیدیم آن ثمر "سعمن" این درها که می سفت بود اندر باغ خلد گفت فیض روح قدسی گشت ما را کارگر 1383 |
اشرف مخلوقات
اشرف مخلوقات آسمان آرام است من در اين آبي صاف و در انديشه خود پاسخي مي جويم زندگي مفهومش چيست؟ و من آيا اشرف مخلوقاتم؟! منِ آتش زده ي جنگ افروز منِ بيدادگرِ ظلم و ستم من اگر اشرف مخلوقاتم، پس چرا خونِ برادر ريزم؟ و چرا مزرعه سبزِ عدالت را آتش اندازم و خود بُگريزم و چرا چشمانم ، اشك چشمانِ يتيمان را مي بنيد و باز دست بي رحم دلم، حفاري مي كند اين گورِ عدالت را آسمان باراني است همچنان مي پرسم زندگي مفهومش چيست؟ و من آيا اشرفِ مخلوقاتم؟! .... و من آيا اشرف مخلوقاتم؟!! |
تقدیم به تویی که اندوهت احساس من است: بگو اندوه چشمان تو از چیست؟ نمی دانی دلت سرگشته ی کیست؟ بگو آخر چرا افسرده هستی؟ میان غم چرا تنها نشستی؟ بگو با من بگو از اشک خونین بگو از ناله های سرخ سنگین بگو آخر از این دنیا ز مردم چرا دوری ؟ چرا هستی تو غمگین چرا رفتن برای تو شکستست چرا روح تو خستست چرا در عمق آهت سایه های درد مرگ است؟ چرا این دل چنین در تاب و تاب است میان گریه های تو همه دنیا سراب است بگو با من چرا شب زنده داری؟ میان های های نای خسته نشان از ناله های بی قراری؟ بگو از عاشقی بنشسته بی تاب بگو از چشم های خیس بی خواب بگو از دور های دور ذهنت بگو از عکس افتاده در این بلوای آشوب تو میدانی که می فهمم تو را از ناله هایت و می فهمم تو را از گیسوان خفته در باد بگو با من بگو از یاد یارت بگو از چشم های بی قرارت بگو از لرزه های شانه های بی پناه «های های» خسته از صبر بگو با من چرا در آتش چشمان سرخت دلت نا گفته ها از یار دارد؟ بگو اندوه چشمان تو از چیست؟ بگو با من تو می دانی؛تو میدانی دلت سرگشته ی کیست! شاید باید بیش تر مطالعه کرد تا این قدر از کلمات تکراری استفاده نکرد! 20/2/1389 |
کوچه ته سیگار سفید ناگهان خورد زمین زیر پا له شد و مُرد گربه ای کرد کمین کوچه باغی خلوت و درختان کهن سر فرو برده به هم آن طرف در خانه پسری زیبا رو گوشه ای روی تراس یک کمانچه در دست همصدا با سازش باز هم می خواند کاش می رفتم از این شهر غریب خسته ام از غم و نیرنگ و فریب پرده ای رفت کنار دختری پیدا شد با لباسی تیره چهده اش گندم گون موی او صاف و سیاه چشم هایش پر مهر و لبانش خندان . من در این سو هستم پشت یک پنجره پنهان شده ام خانه ام تاریک است او نمی بیند از آن طرف کوچه مرا با وجودش اینجا گاه گاهی حتی کوچه با این همه دلتنگی ها همچنان می ارزد . ******** شاعران عزیز، بعد از اینکه متن بالا رو ارسال کردم .اشعار همه ی شما رو خوندم وشرمنده شدم . من اصلا خودم رو شاعر نمی دونم جسارت من رو ببخشید . |
اکنون ساعت 10:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)