![]() |
دستهايم محتاج دستگيري روز مبادايت است
دستهايم در جشن ورود روز مبادايت هورا مي كشند |
نگاهم را زنده به گور کردم
آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم |
آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند.... |
نگاهم را زنده به گور کردم
آنقدر برايت کوتاه آمدم تا اينکه ناپديد شدم |
از شعری که نوشتی ممنونم{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}{داش مشتی}:5:
|
به سلطان جاده ها
داش ... آنقدر تند راند كه از راي دهنده ها سبقت گرفت |
چاکریم abadani {داش مشتی}
|
اگرچه محال بنظر مي رسيد اما چرخ ماشين دروغ را با سوزن حقيقت پنچر كرد
|
بخاطر افکار فسیل واری که داشت, جشنواره فسیلی راه انداخت.
آنقدر فکرش دست نخورده ماند, که کارتونک بست. بخاطر افکار عتیقه ای که داشت, مغزش را به موزه سپرد. مغز کوچکش در فضای جمجمه اش, لق میزند. |
آفتاب روي تو شبهاي تاريکم را روشن ميکند.... |
اکنون ساعت 07:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)