![]() |
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است ... دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ ... درد واره ها دکتر قیصر امین پور |
مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خويش نگفتند سخن که در آنجا که" تو" يی بر نيايد دگر آواز از "من"! ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد هر چه ميل دل دوست، بپذيريم به جان، هر چه جز ميل دل او ، بسپاريم به باد! فريدون مشيري |
دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آيا به دل دستور داد؟ می توان آيا به دريا حكم كرد كه دلت را يادی از ساحل مباد؟ موج را آيا توان فرمود: ايست! باد را فرمود: بايد ايستاد؟ آنكه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب می دانست تيغ تيز را در كف مستی نمی بايست داد ... دستور زبان عشق زنده یاد قیصر امین پور |
مشاعره با شعر نو
داستان ما
در قابی کهنه که داستانی به بلندای غم داشت بانویی نشسته بود و سرسرانه می خندید رودِ عاشق شرمگین و مانده از قهر آنا موجش بی اختیار و بی الهه به تازیانه ی باد می تاخت : بانو ! خنده می کنی بر شیون ما ؟ ! امیر تیکنی |
ای آفرينندهء شبنم و ابر آيا تشنگی مرا پايان می دهی؟ تقدير چيست؟ می خواهم از تو سرشار باشم جهان ، قرآن مصوّر است و آيه ها در آن به جای آن كه بنشينند ، ايستاده اند درخت يک مفهوم است دريا يك مفهوم است جنگل و خاك و ابر خورشيد و ماه و گياه ... با چشم های عاشق بيا تا جهان را تلاوت كنيم ... تازه می شوم! زنده یاد سلمان هراتی |
محبوب خوب من من عازم نبردم گفتي وداع ؟ هرگز! دشمن وداع آخر خود را بايست كرده باشد . من از نبرد پيش تو برمي گردم . حميد مصدق |
من دلم می خواهد دستمالی خیس روی پیشانی تب دار بیابان بکشم دستمالم را اما افسوس نان ماشینی در تصرف دارد ... ... ... آبروی ده ما را بردند! ... نان ماشینی دکتر قیصر امین پور |
در شبان غم تنهايی خويش عابد چشم سخنگوی توام من در اين تاريکی من در اين تيره شب جانفرسا زائر ظلمت گيسوی توام. گيسوان تو پريشانتر از انديشه من گيسوان تو شب بی پايان جنگل عطرآلود. شکن گيسوی تو موج دريای خيال. کاش با زورق انديشه شبی از شط گيسوی مواج تو ، من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم. کاش بر اين شط مواج سياه همه عمر سفر می کردم... حميد مصدق |
مثل هميشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمريست لبخند های لاغر خود را در دل ذخيره می کنم باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقويم روزی به نام روز مبادا نيست آن روز هر چه باشد روزی شبيه ديروز روزی شبيه فردا روزی درست مثل همين روزهای ماست اما کسی چه می داند ؟ شايد امروز نيز روز مبادا باشد ! ... روز مبادا دکتر قیصر امین پور |
در آ که کرام را برچیدم
خاک زمان رفتم آب نگر پاشیدم. در سفالینه چشم صد برگ نگه بنشاندم - بنشستم آیینه شکستم تا سر شار تو من باشم و من جامه نهادم رشته گسستم.... سهراب سپهری |
اکنون ساعت 10:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)