![]() |
گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم
بر دو عالم ندهم لذت بیماری را |
قـالب اين خشت به آتش فكـن خشت نو از قـالب ديگـر بزن {پپوله} |
گرچه یک چند فلک پیرو بدکیشان است عاقبت کار به کام دل درویشان است __________________ |
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی چرا در چاه کنعانش ندیدی |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
اي که منع گريه ي بي اختيارم ميکني گر بداني حال من گريان شوي بي اختيار |
|
اگر از بی کسی دل خسته گردد
علاج درد من یار دگر نیست |
دنياي كسي باش كه دنيــــــاي تو باشد
خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد |
تو که بر مراد خویشی مشنو ز نامرادان نه ترانه محبت نه فسانه جدایی |
|
ای بیخبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی |
ابلهی كو روز روشن شمع كافوری نهد زود بينی كش به شب روغن نباشد در چراغ گلستان سعدی |
هنوز عاشقم مثه اون قديما
دوباره زير لب اسممو صدا كن |
آتش از خانهي همسايهي درويش مخواه كآنچه بر روزن او ميگذرد، دودِ دل است |
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است جمع این دوستان که میبینی. |
روز پیری پادشاهی هم نمی اید به کار
زندگی در خاک بازی طفلان است و بس |
زنده کدام است بر هوشیار آنکه بمیرد به سر کوی یار سعدی |
آه اگر مستي نمودي هر حرامي چون شراب آن زمان معلوم ميشد، در جهان هشيار كيست؟ |
تا ندانی که سخن عین صوابست، مگوی و آنچه دانی که نه نیکوش جوابست، مگوی |
شــب خوابید و از گریــه بیـدارم هنــوز گر چه رفتی از برم، مشتاق دیدارم هنــوز |
من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه
صد بار به تو گفتم کم خور دو سه پیمانه |
سر گذشت شب هجران تو گفتم با شمع آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد |
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی |
ترسـم که سر کوی تو را سیــل بگــیــرد ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب |
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی |
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو ، سه ديوانه دراز ست هنوز |
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست کوی تو باشم |
شمع اگر پروانه را سوزاند خير از خود نديد آه عاشق زود گيرد دامن معشوق را |
گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را |
سر برگ گل ندارم به چه رو روم به گلشن ..................... که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
|
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق...........ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
|
ای بیخبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی |
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست |
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند |
خنده هايم گريه آور گريه هايم جانگداز
با غم امروز در اندوه فردايم کنون |
دلم آمد به تنگ از غم از این زندان سلطانی
در این زندان سلطانی من سلطان زندانی |
ذوق و شوق دیدن روی تو در دل داشتم ان همه مه صورتان جمله به هیچ انگاشتم |
دوزخی تا نبود سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما طالب زوریم هنوز |
اکنون ساعت 10:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)