پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   ادبیات طنز (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=54)
-   -   داستان طنز، ماجراهای طنز، مقالات طنز، داستانهای طنز، مطالب طنز، طنزنوشته (http://p30city.net/showthread.php?t=3055)

امیر عباس انصاری 02-22-2010 03:14 PM

هاها سرکاری خوبی بود
ولی زیاد از این چیزها دیدم
نمی دونم چرا ما ملت دوست نداریم خودمون باشیم
نام خودمون
عکس خودمون
چت یعنی گپ دوستانه
آیا اصلا ما گپ زدن دوستانه بلدیم؟؟؟

behnam5555 02-23-2010 09:53 AM

فقیر و ثروتمند
 


فقیر و ثروتمند


روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید:
نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر...

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: فکر کنم. پدر پرسید: چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:
فهمیدم که ما در خانه، یک سگ داریم و آنها ۴ تا. ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.

در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود،
پسر اضافه کرد:
متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم...


behnam5555 02-23-2010 10:05 AM

پسرای مشکل پسند عاقبتشان!!!
 

پسرای مشکل پسند و عاقبتشان!!!


پسر جوان و زیبارویی بود که فکر می کرد باید با زیباترین دختر جهان ازدواج کند.
اوفکر می کرد به این ترتیب بچه هایش زیباترین بچه های روی زمین می شوند.
پسر مدتی بااین فکر در جستجوی همسر یکتایی برای خودش گشت.
طولی نکشید که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.
پسر ازپیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود.
پیرمرد جواب داد: هیچ یک ازدخترانم ازدواج نکرده اند و با هر کدام که می خواهید آشنا شوید.
پسر خوشحال شد.
دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند.

چند هفته بعد، پسرپیش پیرمرد رفت و با مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچک دارد.
متوجه نشدید؟!
دخترتان کمی چاق است.
پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.
پسر بادختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند.
اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت:

دختر شما خیلی خوب است.
امابه نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟!
دخترتان کمی لوچ است.

پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.
به زودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند.
یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت:

دختر شما مثل یشمِ بی لک است . همان کسی است که دنبالش می گشتم.
اگر اجازه دهید،
به رویایم برسم و با دختر سوم تانازدواج کنم!
چندی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد.
چند ماه بعد
همسرش دختری به دنیاآورد.
اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد. این زشت ترین بچه ای بود که به عمرش می دید. پسر بسیار غمگین شد

و پیش پدر همسرش رفت و با گِله گفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم،
ولی بچه ما به این زشتی است؟
پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود.
اما او هم یک عیب کوچک داشت. متوجه نشدی؟! او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود!!!

هی اقایون اینقد خوب و بد نکنید این دخترای بدبختو هم ترشیده نکنید.

behnam5555 02-23-2010 10:10 AM

چند تجربه شخصی مناسب برای پسرها
 


چند تجربه شخصی مناسب برای پسرها

- اگر دختری را دیدی که خیلی خوش‌اندام بود پیش از هر چیز مطمئن شوکه قهرمان تکواندو نباشد. -

اگر کسی از توی ماشینش به تو فحش مادر داد تا پیاده نشده و قد و
قامتش را ندیده‌ای جوابش را نده.

- پیش از آنکه توی خیابان پس گردن دوستت بکوبی و فحش‌های رکیک به او
بدهی مطمئن شو خودش است.
- دختر همسایه که می‌گوید «تشریف میارین تو» شاید پدرش با تو کار دارد
گاگول! .

- پس از مدت‌ها که رفیق‌ات را می‌بینی پیش از آنکه با او شوخی دستی
خرکی بکنی بپرس بواسیرش را دیروز عمل نکرده باشد.

- مستراحی که سنگش خیلی دور از در است و دراش هم قفل نمی‌شود
خطرناک‌ترین جای دنیا است.

- توی مستراحی و در که می‌زنند نباید بگویی «بفرمایید!»


- اینکه صدای دوستت شبیه پدرش باشد طبیعی است پس تا مطمئن
نشنیدی نگو «چطوری ولدزنا؟!»

- دستت را که بالای آکواریوم می‌بری و ماهی‌ها بالا می‌آیند الزامن به این
معنی نیست که تو را می‌شناسند یا دوستت دارند؛ بسیاری از ماهی‌هاگوشت‌خوارند اسکول!

- بعد از سالیان که با رفیق‌ات توی رستوران قرار گذاشته‌ای اگر دختری دیدی
که از در تو آمد یکهو نگو «جووون، عجب چیزی‌یه» چون شاید بیاید و سر میز شما بنشیند و رفیق‌ات که کبود شده معرفی‌اش کند «نامزدم!»

- وقتی با زنت لب ساحل قدم می‌زنی و زیرلب می‌خوانی «خوشگل زیاد پیدا
می‌شه تو دنیا» باقی‌اش را هم بخوان گیج‌خان!

behnam5555 02-23-2010 10:29 AM

خانوم اول نسخه !
 

خانوم اول نسخه !


زنی وارد داروخانه می شه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟
خانمه توضیح می ده که لازمه شوهرش را مسموم کنه.
چشم‌های داروسازه چهارتا می شه و میگه: خدا رحم کنه، خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید!
این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد...
هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.
بعد از این حرف خانمه دستش رو می بره داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون؛ عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند.

داروسازه به عکسه نگاه می کنه و می گه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!
نتیجه‌ی اخلاقی:
وقتی به داروخانه می‌روید، اول نسخه‌ی خود را نشان بدهید !

behnam5555 02-23-2010 10:32 AM

ده خاصیت پوشیدن مانتوی تنگ
 
ده خاصیت پوشیدن مانتوی تنگ

۱-تغییر کاربری دستمال سفره و دم کنی به روسری و صرفه جویی در پول و پارچه!!

۲-بچه مطرح شدن خروس و دارکوب به علت مد شدن مدل موی خروسی و بالا رفتن قیمت خروس در حد گاو!

۳-بالا رفتن بی سابقه فروش گن های لاغری سونا بلت در حد کمپانی مایکروسافت به علت پوشیدن مانتوهای بدن نما و خوش هیکل بودن ۹۰٪ دخترای ایرانی (روم به دیوار مورچه خاک به گور)!!

۴-تولید نیروی برق و الکتریسیته و از راه اشعه تولید شده زلف دختران ایرانی در حد نیروگاه بوشهر!

۵-قوی شدن چشم مردان ایرانی در حد تلسکوپ و گسترش زبان فارسی خصوصا این ضرب المثل : ((یه نظر که حلاله))

۶-کاهش نرخ بیکاری افراد شاغل در شغل های شریف خفاش شب...جغد روز...عنکبوت بامداد...اسي دريده...اتو زنی...تاکسی مرسی و .....

7-پر شدن اوقات فراغت برادران همیشه در صحنه و برخورد با خانمها!!


8-پیداش شدن خیل عظيم و میلیونها جنیفر لوپز که استعداد آنها سالها زیر مانتوی گشاد به هدر میرفت!!


9-افزایش فروش انواع گریس و متعلقات به علت نیاز دختران برای پوشیدن و درآوردن مانتوهای چسبان!!


10-تکامل چشم مردان ایرانی و قابلیت چرخش در
۳۶۰ درجه!

SonBol 02-27-2010 08:29 AM

نقشه جغرافیایی هدایای روز پدر در مقایسه با روز مادر
 
نقشه جغرافیایی هدایای روز پدر در مقایسه با روز مادر
http://persian-star.org/1388/10/19/10sub/01.jpg
در این تصویر تراكم نقاط هدایا با رنگ سفید مشخص گردیده که خود نشانگر مظلومیت مردان است. البته در بعضی مواقع اگر طرف مقابلشون در این حد هم اونها را تحویل بگیرند که خیلی خوبه!

روناک 02-27-2010 08:55 PM

نتیجه گیری سرخ پوستی!
 
مردان قبليه سرخ پوست از رييس جديد مي پرسن: «آيا زمستان سختي در پيش است؟»

رييس جوان قبيله که هيچ تجربه اي در اين زمينه نداشت، جواب ميده «بريد هيزم تهيه کنيد» بعد ميره به سازمان هواشناسي کشور زنگ ميزنه: «آقا امسال زمستون سردي در پيشه؟»

پاسخ: «اينطور به نظر مياد».

پس رييس به مردان قبيله دستور ميده که بيشتر هيزم جمع کنند و براي اينکه مطمئن بشه يه بار ديگه به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه: «شما نظر قبلي تون رو تاييد مي کنيد؟»

پاسخ: «صد در صد»، رييس به همه افراد قبيله دستور ميده که تمام توانشون رو براي جمع آوري هيزم بيشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه: «آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردي در پيشه؟»

پاسخ: بگذار اينطوري بگم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!!!

رييس: «از کجا مي دونيد؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها ديوانه وار دارن هيزم جمع مي کنن

behnam5555 02-28-2010 09:34 AM

چرا.....
 



چرا...


چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيبنمي‌كنه

چرا مار نمي‌تواند به مسافرت برود؟ چوندست ندارد كه براي خداحافظي تكان دهد

براي قطع جريان برق چه بايد كرد؟ بايد قبض آن را پرداخت نكرد

آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندانمصنوعي

چطور مي‌شود چهارنفر زير يك چتر به‌ايستند و خيس نشوند؟ وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند

اگر سر پرگار گيج برود چه مي‌كشد؟ بيضي

اگر كسي قلبش ايستاده بود چه مي‌كنيد؟ برايش صندليمي‌گذاريم

چرا لك‌لك موقع خواب يك پايش را بالا مي‌گيرد؟ چون اگر هر دو را بگيرد، مي‌افتد

چرا دود از دودكش بالا مي‌رود؟ چون ظاهرا چاره ديگري ندارد

چرا دو دوتا مي‌شود پنج تا؟ چون علم پيشرفتكرده

اختراعی که برای جبران اشتباهات بشر درست شده چيست؟ طلاق

ناف يعني چه؟ناف نمره صفرياست كه طبيعت به شكم بي‌هنر داده است



خط وسط قرص براي چيه؟ براي اينكه اگه با آب نرفت پايين با پيچ‌گوشتي بره

چرا فيل از «سوراخ سوزن» رد نمي‌شه؟ براي اينكه ته دمش «گره» داره




SonBol 02-28-2010 11:15 AM

زندگی روی دور كُند
 

زندگی روی دور كُند


پاورچین «مجموعه داستان كوتاه طنز»
نوشتهٔ رفیع افتخار
انتشارات طاق‌بستان
چاپ اول، 1387

«پاورچین» اسم خوبی نیست. اسم خوبی برای عنوان یك مجموعه داستان كوتاه نیست. اسم خوبی نیست چون بیش‌تر داستان‌های كتاب طنز‌آمیزند و این نام بی‌اختیار مخاطب را به یاد یكی از سریال‌های 90 شبی «مهران مدیری» می‌اندازد. عنوان كتاب اگرچه چنگی به دل نمی‌زند اما بعضی از داستان‌های كتاب از اسم‌های بدون كلیشه‌ای برخوردارند. اسم‌هایی مانند «كوچك‌سازی»، «پشت خاكی» و «سفر ایام نوروزی همراه وراث» كه مخاطب را برای خواندن این داستان‌ها كنجكاو می‌كند. نویسندهٔ داستان‌های پاورچین از آن دسته نویسندگانی است كه برای سوژه‌یابی حتی از نوشتن دربارهٔ شیر‌مرغ هم دریغ نمی‌كند! سوژه‌هایی كه دور و برمان را پر كرده‌اند ولی ما بدون توجه به آن‌ها، هنوز برای نوشتن داستان، به دنبال سوژه می‌دویم! مثل سوژهٔ داستان «روزی كه پایم شكست» كه روایت شكستن پای كارمندی است كه مجبور است دو ماه به مرخصی استعلاجی برود اما رئیس اداره‌اش به هیچ وجه زیر بار غیبت دو ماههٔ او نمی‌رود و به جای دكتر او تصمیم‌گیری می‌كند كه چه مدتی برای استراحت او در منزل كافی است! پاورچین شامل ده داستان كوتاه است كه در میانشان البته به سوژه‌های كلیشه‌ای و شعار‌زده هم برمی‌خوریم. مثل سوژهٔ‌ داستان «سفر به قفس» كه دربارهٔ سفر یك خواهر شهرستانی ـاز بهشت شهرستان خودش در واقع!ـ به پایتخت كشور یعنی تهران ـ‌همان قفس!ـ است؛ سوژه‌ای كه تا به حال دستمایهٔ نوشتن داستان‌های زیادی توسط نویسندگان شهرستانی شده است و در همهٔ آن‌ها به جای آنكه با یك روایت داستانی روبه‌رو بشویم؛ با بیانیه‌هایی متعصب و توهین‌آمیز بر ضد تهران و تهرانیان رو‌به‌رو هستیم. بیانیه‌های كه از منطق و توجیهات منسجمی هم برخوردار نیستند.
به نظر من بهترین داستان طنز كتاب، همان داستانی است كه عنوان روی جلد كتاب را هم به خودش اختصاص داده. داستانی كه از مهم‌ترین خصیصهٔ طنز یعنی تضاد برخوردار است و از زن و شوهری به نام «شكلات» و «ضربت» حرف می‌زند كه به نوعی جایشان در بنیاد خانواده عوض شده یعنی شكلات خانم سركار می‌رود و پول در‌می‌آورد و آقا ضربت توی خانه می‌ماند و كهنهٔ بچه می‌شوید! نویسنده در این داستان به نوعی مردان بی‌عرضه و بی‌كار امروزی را به نقد كشیده و در مقابل زنانی را كه مثل مرد كار می‌كنند و زحمت می‌كشند؛ تحسین كرده است. تازه انتقاد نویسنده از مردان به همین جا ختم نمی‌شود بلكه در ادامهٔ داستان خود، رفتار و منش زنانهٔ بعضی از مردان را نیز با استفاده از ویژگی بزرگنمایی، به سخره می‌گیرد: «ضربت از خوشحالی جستی زد. زنش قول داده بود؛ برایش یك گردنبد و یك دستبند طلا بخرد. شكلات دوست نداشت؛‌ ناخن‌های شوهرش بلند باشد اما در مقابل خرید گردنبد و دستنبد طلا سر تعظیم فرود ‌آورده بود. ضربت مردهای زیادی را نشانش داده بود كه گردنبد به گردن و دستنبد به دست در كوچه و خیبابان قدم می‌زدند. وی شادمان از برآورده شدن آرزویش خود را به آینه رساند. با آن پاهای كوتاه، شلوار جین پت و پهن و دماغ عقابی خود را با گردنبد و دستبند مجسم می‌كرد. چه ماه می‌شد!‌ـ‌ص 70ـ» از دیگر نكات مثبت قلم نویسندهٔ كتاب پاورچین، كشش و جذابیتی است كه در بیش‌تر داستان‌های او با مخاطب همراه می‌شود. كششی كه مخاطب را به خواندن ادامهٔ داستان‌ها تشویق و او را با تك‌تك شخصیت‌های داستان درگیر می‌كند. داستان «سفر ایام نوروزی‌ با وراث» شاهد مثال خوبی برای این ادعاست. داستان مردی كه با اهل و عیال راهی یك سفر نوروزی می‌شود اما پیشاپیش به خاطر خرج و مخارج زیاد سفر از نظر روحی به هم می‌ریزد و حتی سر صد تا تك تومان با یك مسافر‌كش بیچاره گلاویز می‌شود! بزرگترین مشكلی كه با كتاب داشتم اما نام‌های عجیب و غریب و در عین حال بی‌مزهٔ شخصیت‌های داستان بود. نام‌هایی كه به نظر می‌رسد نویسنده برای نمك‌دار شدن داستان‌هایش از آن‌ها استفاده كرده اما با توجه به اینكه همهٔ داستان‌های كتاب از موضوعات رئال برخوردارند؛ حسابی توی ذوق می‌زند. نام‌هایی مثل: «صندوق»، «نمانده»، «بازمانده» و «بمانده» كه حتی اگر به درد شخصیت‌های داستان‌های فانتزی بخورند؛ مناسب داستان‌های این مجموعه نیستند. با این همه به گمانم در قحطی انتشار مجموعه داستان‌های طنز، پاورچین جرقه‌ای است كه می‌تواند سوزن بزرگی به طنزپردازان ژورنالیست بزند تا آنها نیز برای دوام بیش‌تر آثار خودشان هم كه شده، به طنز در قالب داستان نیز روی بیاورند.




SonBol 03-03-2010 09:50 PM

چگونه یك بازیگر نمونه شوید
 
چگونه یك بازیگر نمونه شوید
علیرضا لبش
- برای بازیگر شدن كافی است صدا یا چهره زیبایی داشته باشید و در یك میهمانی خصوصی به یك كارگردان معرفی شوید. گاهی به چهره و صدا هم نیازی نیست. می توانید از جراحی پلاستیك و گریم استفاده كنید. علاوه بر این خیلی از بازیگران سوپر استار، چهره و صدای خوبی ندارند ولی برای ورود به این عرصه حتماً باید شرط معرفی به یك كارگردان در یك میهمانی خصوصی را داشته باشید.

- همیشه نقش بازی كنید. سرصحنه فیلمبرداری یا مراسم خواستگاری هیچ فرقی با هم ندارند. شما نقشتان را بازی كنید. فیگورها و ژست های عجیب و غریب بگیرید و فكر كنید هر لحظه می خواهند از شما عكس بگیرند.

-با مجلات زرد همكاری كنید. هر چه عكس شما بیشتر پشت جلد مجلات برود، بیشتر محبوب می شوید. هر روز با یك مجله مصاحبه كنید و فردای آن روز در یك مجله دیگر مصاحبه خود را تكذیب كنید. در متن خبری نیست، سعی كنید همیشه در حاشیه باشید.

- متفاوت باشید. لباس هایی را بپوشید كه تا به حال حتی هیچ حیوانی نپوشیده است. موهایتان را جوری آرایش كنید كه شبیه مدل موهای هیچ موجود زنده ای نباشد. جوری راه بروید كه مانند هیچ موجود دست و پاداری نباشد. طوری رفتار كنید كه هیچ موجود ذی شعوری تا به حال چنین رفتاری از خود بروز نداده باشد.

- جواب سلام و احوال پرسی هیچكس را ندهید. هیچكس را نبینید و با كسی صحبت نكنید. شما تنها هنرمند دنیا هستید و با آسمان ها ارتباط دارید. شان شما بالاتر از آن است كه با موجودات پستِ خاكی دمخور شوید. اگر خیلی لطف كردید به چند نفر امضا بدهید و چند خبرنگار را كه زیاد مزاحمتان می شوند، كتك بزنید.

- اگر یكی از سوپر استارهای كشور هستید، به هیچ دردی نمی خورد، به هالیوود بروید و یك نقش پیش پا افتاده و كوچك و توهین آمیز به خودتان بازی كنید. حالا شما یك بازیگر بین المللی هستید و فراتر از مرزها دیده می شوید و می توانید با بازیگر های بزرگ هالیوود عكس بگیرید.

- از قید و بندِ خانواده آزاد باشید. خانواده شما كار شماست. هر روز در حال تجدید فراش باشید و زندگی با یكی از بازیگران را امتحان كنید. اگر جواب نداد می توانید به كارگردان، صدا بردار، گریمور، نودال، سینه موبیل و دیگر عوامل فیلم هم فكر كنید.




رزیتا 03-05-2010 06:17 PM

معنای مشورت از دید رئیس
 
معنای مشورت از دید رئیس


http://img.tebyan.net/big/1388/04/31...6244234226.jpg

دور تا دور میز کنفرانس ،افرادی در سنین و هیأت های مختلف نشسته اند و مقام ریاست در بالای مجلس بر صندلی متفاوت تکیه زده است.

رییس : بسیار خوب ... جلسه خوبی بود . نه برای آموختن از شما که برای شناختن شما . امروز فهمیدم که هیچکدام شما نه معنی مشورت را می فهمید و نه جایگاه خودتان را می شناسید . خوب شد که دستتان را باز گذاشتم تا هر چه به ذهنتان می رسد بگویید و گرنه بخش عمده دیدگاه و اندیشه شما همچنان بر من پوشیده می ماند .

امروز گر چه آخرین جلسه گفتگو و همکاری ماست ، به خاطر آینده و خیر و صلاح خودتان ، آنچه شرط بلاغ است به شما می گویم . چه بسا که در زمانی دیگر و از سوی مقامی دیگر به مشورت فراخوانده شدید و دانستن این نکات بتواند شما را در استمرار تصدی این سمت ، معاضدت کند . خلاصه کنم :

1- معنای مشورت این نیست که شما هر چه به عقل ناقصتان رسید ، بر زبان بیاورید . مشورت به معنای درست ، دقیق و عمیق یعنی این که نظرات آن مقام منیع را به فراست و کیاست دریابید . و پیش از آنکه بر زبان جاری شود ، با ادله و براهین محکم بیان کنید .

در این دو سه جمله ای که گفتم یک کتابخانه حرف نهفته است . حیف که فرصت نیست و ناگزیرم به خلاصه گویی. به عبارت روشنتر معنی مشورت این نیست که شما حرفهای خودتان را بزنید ، بلکه به عکس باید حرفهای گفته و نگفته آن مقام را خوب بفهمید و تمام همتان را مصروف تأیید و تحکیم آن کنید .
معنای مشورت این نیست که شما هر چه به عقل ناقصتان رسید ، بر زبان بیاورید . مشورت به معنای درست ، دقیق و عمیق یعنی این که نظرات آن مقام منیع را به فراست و کیاست دریابید.

برخی از حرفها که من امروز از شما شنیدم ، با نظرات من متفاوت و بعضا مغایرت داشت . و من البته تحمل کردم اما همه مقامات از چنین تحمل و سعه صدری برخوردار نیستند .

2- هیچ مقامی – اگر عاقل باشد – انسان فهیم تر از خود را به مشورت دعوت نمی کند . چرا که مقامش به مخاطره می افتد و بیم جایگزینی و جابجایی اش می رود . پس هرگاه و هرجا و از سوی هر کس به مشورت دعوت شدید ، بدانید که نسبت به او از عقلی کمتر و جایگاهی کهتر برخوردارید و پا از گلیم خود فراتر نگذارید.

3- تصور قدما این بود که اگر چند عقل را روی هم بگذارند ، به عقلی برتر دست پیدا می کنند . اکنون پیشرفت علوم و فنون و تکنولوژی ثابت کرده است که عقل یک چیز ذاتی نیست ، بلکه به تبع مقام و منصب ، حاصل می شود . به عبارت روشنتر ، این عقل نیست که مقام می آورد بلکه این مقام است که عقل را رشد می دهد و کمال می بخشد.

http://img.tebyan.net/big/1388/04/61...0420417539.jpg

4-
صرف تصدی مقام برتر ، نشانگر داشتن عقل برتر است. بدیهی است هر کدام از شما اگر از من فهیم تر بودید ، این مقام به من نمی رسید . این حرف ممکن است نسبت به کلام پیشین من متناقض تلقی شود ولی مهم نیست . مهم این است که همه حرفها در جهت اثبات وجود عقل برتر در مقام بالاتر است .



و نکته پنجم و آخر این که از زحمات ابلهانه همه شما سپاسگزارم و متأسفم از این که ناگزیرم شما را مرخص کنم و برای بستن دهان مردم به وسایل دیگر متوسل شوم.

مهدی شجاعی

مهسا69 03-06-2010 01:43 AM

گوشت را آزاد كن


از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.
خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: اي خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!


رساله دلگشا


Setare 03-06-2010 10:40 PM

سیاستمدار کسی است که: می تواند به شما بگوید به جهنم بروید، منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید!

روانشناس کسی است که: از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد!


behnam5555 03-06-2010 10:58 PM

بدون شرح....
 

خوب نگاه کن

بدون شرح ......

behnam5555 03-09-2010 08:38 AM


موجود زنده از ديدگاههاي متفاوت

سيد ياسين قريشي

----------------------------------------------

پزشك:مريضي كه حالا حالا ها پول ويزيت داشته باشد.

سوپر ماركت: مشتري سوپر‌كه با وجود خوردن مواد خوراكي تاريخ مصرف گذشته‌هنوز به آنجا مراجعه نمايد .

نانوايي :نانخوري كه‌براي رزرو‌نان سفره در نوبت گذاشته باشد.

آرايشگر :كسي كه رشد موي سرش بيش از ديگران باشد .

معلم :دانش آموزي كه بگويد از درس حالي نشدم بي زحمت آن را تكرار كن .

رانندهء تاكسي: مسافري كه بگويد باقيماندهء پولم را بده .

دانش آموز : معلمي كه درس جلسهء قبل را از او بپرسد.

مستاءجر :صاحبخانه اي كه قبل از وقت مقرر اجاره از او طلب نمايد .

زن : شوهري كه با وجود او چشمش به دنبال زنان ديگر باشد .

مرد :زني كه براي خرجو مخارج خانواده از او پول بخواد.

قصاب : مشتريي كه تقاضاي گوشت بدون استخوان نمايد.

كارمند :رئيسي كه بگويد اضافه كار را در برابر كار اضافي مي دهم .

موتور سوار: كسي كه د‌رخيابان موتور سواري اورا روي يك چرخ نظاره گر باشد.

گدا : خيري كه اورا دو باره بشناسد وبگويد مگر من چند وقت پيش بهت كمك نكردم؟

كانديداي نمايندگي :شهروندي كه بتواند راءي يك عشيره را برايش جمع آوري نمايد .

دختر دم بخت :پسري كه به او متلك بگويد .

پسر دم بخت : دختري كه در اولين ملاقات بگويد بفرست خواستگاريم .

پير زن : كسي كه شنوندهء خوبي براي حرفهايش باشد .

پير مرد :پيرزني حرفه اي و انتحاري كه تاكنون چند شوهر را به دست عزرائيل سپرده باشد .

كار فرما:كارگري كه هنوز عرقش‌خشك نشده حقش را مطالبه نمايد .

مترجم : خواننده اي كه بپرسد اين واژه را چگونه معادل سازي كردي ؟

سخنران : شنونده اي كه به صورت شرطي برايش كف محكم و مرتب نزند .



فرانک 03-12-2010 02:42 PM

روش های حال گیری
 
:21:
روزهاي تعطيل مثل بقيه روزها ساعتتون رو كوك كنين تا همه از خواب بپرن! اين روش براي افرادي كه غير از ساديسم ، رگه هايي از مازوخيسم هم دارن پيشنهاد ميشه!
- سر چهارراه وقتي چراغ سبز شد دستتون رو روي بوق بذارين تا جلويي ها زودتر راه بيفتن!
- وقتي از كسي آدرسي رو ميپرسين بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوي چشمش از يه نفر ديگه بپرسين!
- كرايه تاكسي رو بعد از پياده شدن و گشتن تمام جيبهاتون ، به صورت اسكناس هزاري پرداخت كنين!
- همسرتون رو با اسم همسر قبليتون صدا بزنين!
- جدول نيمه تمام دوستتون رو حل كنين!
- توي اتوبان و جاده روي لاين منتهي اليه سمت چپ با سرعت ۵۰ كيلومتر در ساعت حركت كنين!
- وقتي عده زيادي مشغول تماشاي تلويزيون هستن مرتب كانال رو عوض كنين!
- در يك جمع ، سوپ يا چايي رو با هورت كشيدن نوش جان كنين!
- به كسي كه دندون مصنوعي داره بلال تعارف كنين!
- وقتي از آسانسور پياده ميشين دكمه هاي تمام طبقات رو بزنين و محل رو ترك كنين!
- بوتيك چي رو وادار كنين شونصد رنگ و نوع مختلف پيراهنهاش رو باز كنه و نشونتون بده و بعد بگين هيچكدوم جالب نيست و سريع خارج بشين!
- شمعهاي كيك تولد ديگران رو فوت كنين!
- اگه سر دوستتون طاسه مرتب از آرايشگرتون تعريف كنين!
- وقتي كسي لباس تازه مي خره بهش بگين خيلي گرون خريده و سرش كلاه رفته!
- وقتي دوستتون رو بعد از يه مدت طولاني مي بينين بگين چقدر پير شده!
- وقتي كسي در يك جمع جوك تعريف مي كنه بلافاصله بگين خيلي قديمي بود!
- چاقي و شكم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش يادآوري كنين!
- بادكنك بچه ها رو بتركونين!
- مرتب اشتباهات لغوي و گرامري ديگران هنگام صحبت رو گوشزد كنين و بخندين!
- وقتي دوستتون موهاي سرش رو كوتاه مي كنه بهش بگين كه موي بلند بيشتر بهش مياد!
- بچه جيغ جيغوي خودتون رو به سينما ببرين!
- توي كنسرتهاي موسيقي بزرگ و هنري ، بي موقع دست بزنين!
- هر جايي كه مي تونين ، آدامس جويده شده تون رو جا بذارين! ?توي دستكش دوستتون بهتره!
- حبه قند نيمه جويده و خيستون رو دوباره توي قنددون بذارين!
- عكسهاي عروسي دوستتون رو با دستهاي چرب تماشا كنين!
- با يه پيتزا فروشي تماس بگيرين و شماره تلفن پيتزا فروشي روبروييش كه اونطرف خيابونه رو بپرسين!
- توي ظرفهاي آجيل براي مهموناتون فقط پسته ها و فندقهاي دهان بسته بذارين!
- توي روزهاي باروني با ماشينتون با سرعت از وسط آبهاي جمع شده رد بشين!
- جاي برچسبهاي قرمز و آبي شيرهاي آب توالت هتل ها رو عوض كنين!
- يكي از پايه هاي صندلي معلم يا استادتون رو لق كنين!
- توي مهموني ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواين كه هر چي شعر بلده بخونه!
- چراغ توالتي كه مشتري داره و كليد چراغش بيرونه رو خاموش كني:21:

فرانک 03-12-2010 02:49 PM

شما خوشه چندي؟!
یکی از بزرگترین فواید طرح تحول اقتصادی، تحولی است که در امور خیر انجام خواهد داد و به احتمال خیلی زیاد منجر به کاهش آمار طلاق در کشور می شود، همانطور که می دانید یکی از معضلات موجود در بحث ازدواج، گفتن دروغ در مراسم خواستگاری از زبان خانواده ی داماد یا عروس در مورد وضعیت اقتصادی شان می باشد،
اما با طرح خوشه بندی افراد جامعه دیگر هیچ کس نمی تواند در مراسم خواستگاری آمار و اطلاعات غلط به طرف مقابل بدهد، با توجه به دقیق بودن محاسبات مربوط به خوشه بندی و نرفتن مو لای درزش، پیشنهاد می شود از این پس در مراسم های خواستگاری خانواده ی داماد و عروس کد ملی شان را در میان دیدگان همه به 300000 پیامک کنند و اگر هر دو خانواده در یک خوشه بودند به این وصلت تن دهند.
البته پیش بینی می شود از این پس هنگامی که در خبابان های شهر قدم می زنیم مشاهده کنیم که یک عدد جوان ِکت و شلواری با لگد از یک خانه به بیرون پرت می شود و سپس یک دسته گل با سرش اصابت می کند و بعد صدای فریادی می آید که:«برو با هم خوشه ای ات وصلت کن! من دختر به خوشه یکی ها نمی دم!»
به هر حال قدیمی ها یک چیزی می دانستند که گفته اند:«کارمند با کارمند، مدیر با مدیر!، کند هم خوشه با هم خوشه وصلت!!»
همچنین پیش بینی می شود در آینده شاهد تهیه و اکران فیلمفارسی هایی بدین مضمون خواهیم شد که یک پسر خوشه اولی عاشق یک دختر خوشه سومی می شود و پدر دختر با ازدواج آنها مخالفت می کند و سپس آنها از خانه متواری می شوند و بعد در پنج دقیقه انتهایی فیلم یکهو و بدون هیچ دلیلی هر دوی آنها دچار تحولات درونی شده و متوجه می شوند که نباید از خانه فرار می کردند و ازدواج آنها کار درستی نیست، در نتیجه به خانه بر می گردند و از پدر و مادرشان می خواهند که آنان را ببخشند، سپس دختر با یک هم خوشه ای خود و پسر هم با یک هم خوشه ای خود ازدواج می کند تا علاوه بر تکمیل شدن پیام اخلاقی، فیلم انتهایی هپی همراه با آهنگ های دیمبَل دیمبُل(!) داشته باشد!

چند جمله بامزه هم راجع به خوشه از گوشه و کنار اینترنت
شرایط جدید برای داماد شدن:
قرار گرفتن نام داماد در خوشه 1
امکانات داماد در حد خوشه 3
وضعیت خانواده داماد حداقل در خوشه 2 !
از نصايح پدر به دختر:
دخترم آدم بايد يكي رو براي ازدواج انتخاب كنه كه اول تو خوشه خوبي قرار بگيره. اهل دود و دم نباشه. حالا نمازم خوند كه چه بهتر!
آقا داماد چه کاره ن؟ توی اداره آمار زیرمیزی میگرن، خوشه جا به جا میکنن!
+ دوست دخترم می‌شی ؟
- هم‌خوشه نیستیم !

*********************************************
فرانک جان سعی کن درباره خوشه و شوخه موخه مطلب نزاری!!!بعد هم اینکه فونت مطلب هات هم کوچک تر و رنگ بهتر بزار عزیزم.
سوم اینکه بعضی از چیزا را بهتره فاکتور بگیری.ویرایش شد.
مرسی عزیزم.

فرانک 03-14-2010 10:00 AM

جدی نگیرید...
 
فقط در ایران




فقط در ایران ِکه بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جای
آرزوی خوشبختی انواع راههای کشتن گربه دم حجله را آموزش میدهند.

فقط در سریالهای ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و نماز شب میخوانند
و به مسجد میروند و آدم بداش پولدارند و دزدند و به هیچ وجه آدمها نمیتوانند
هر دو خصلت را داشته باشند

فقط یک خواننده زن ایرانیه که این نبوغ را داره که با لباس شب
بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه

فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش
میوفته و به مادرش وابسته میشه

فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی
و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی
میگه اگه میخریش بیارمش

فقط در ایران ِکه بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته

فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند
و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه

فقط در ایران ِکه داشتن زن با 7،8 تا گرل فرند امری.....

فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمانها بعلاوه خدمه بیشتره

فقط یک مرد ایرانیه که مامانش را از زن و بچش بیشتر دوست داره

فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی
بر و ِبر میز روبروت رو نگاه میکنی

فقط در یک فست فود ایرانیه که موزیک ترانس یا هاوس پخش میکنه
و مشتری را دچار سو هاضمه میکنه

فقط یک خانم ایرانیه که توی سوپر مارکت، سلمونی، مهمونی،
صف مرغ و تخم مرغ کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه

فقط در ایران ِ که توی مهمونی آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن
فقط بهم نگاه میکنند و حتی یک کلمه با هم حرف نمیزنند

فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده
بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد

فقط در ایران ِ که اگه با بچه تون خیابون راه میری مردم به نشونه مثلا دوست داشتن
یا نیشگونش میگیرن یا دستای کثیفشونو به پوست بیچاره میمالند
و یا بدون اجازه بهش شکلات میدن

فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست
ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پول داده

فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه
چه 40 سال بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن
بچشون نظارت کامل داشته باشند

فقط ایرانیها هستند که در فروگاهها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن

فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست
از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره
تا به همه بگه من کجا بودم

فقط در ادارههای دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست
و هریک از کارکنان 5 ساعت مشغول صرف ناهارو...در
و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند ساعتهای کاری هستند
و با دمپایی در اداره ميچرخه

رزیتا 03-15-2010 03:05 AM

وقتی مدیران طنزنویسان را دوست دارند
 
وقتی مدیران طنزنویسان را دوست دارند

طنز از گذشته تا امروز

http://img.tebyan.net/big/1388/06/16...4516318966.jpg

ملت ایران به خاطر سابقه قدیمی تمدن و فرهنگ، در همه زمینه های شناخته شده و حتی زمینه هایی که تا به امروز نامی برای آنها نبوده است، طبع آزمایی کرده و کارهای موفقی ارائه داده است. در خصوص عرصه های ناشناخته می توان به طنزهای عطار اشاره کرد که در قالب هیچ کدام از انواع شناخته شده طنز قرار نمی گیرند، بلکه در آثار او طنز در موقعیت اندیشه واقع می شود. در ادبیات جهان هم نمونه هایی از جمله گوته را می توان مثال زد. اما خیلی از موارد از جمله طنز به خاطر پیشرو بودن فرهنگ و تمدن در شرق و ایران زودتر اتفاق


افتاده است. اینها البته در بخش ادبیات مکتوب است.
در بخش ادبیات شفاهی هم ویژگی های ارجمندی در آثار مختلف یافت می شود که از آن جمله می توان لطیفه های ملانصرالدین را مثال زد. این مساله تا جایی است که می بینیم حتی هر محله یا خرده فرهنگ برای خود شخصیتی دارد که کارکردهایی شبیه ملانصرالدین در ادبیات شفاهی ایران یا سانچو پانزا در ادبیات جهان در آنها دیده می شود. قصد این را نداریم که با دیدگاه شوونیستی ایران را از دیگر کشورهای جهان جدا کرده یا به اصطلاح برای خودمان پپسی باز کنیم، ولی واقعیت انکار ناپذیر این است که به هر حال ما در جنبه های مختلف علوم و تمدن و فرهنگ پیشرو بوده ایم و از سوی دیگر به خاطر آن چیزی که موسوم به استبداد شرقی است، همیشه مستبدان محلی و اقوام بیابانگرد که درجات پایین تری از نظر تمدن نسبت به ما داشتند، خشونت های شدید و کتاب سوزی های بزرگی ایجاد کرده اند که به یک خلاء طولانی مدت در تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانی منجر شده است. اگرچه از ادبیات مشروطه به این سو ما با دستاوردهای خوبی مواجه بوده ایم. یکی از این دستاوردهای خوب این بود که نثر ساده و زبان سهل و ممتنعی که پیش از آن در آثار سعدی و حافظ وجود داشت، دوباره روی کار آمد. در واقع کلام پیچیده و لفاظی هایی که توسط درباری ها رواج پیدا کرده و در دوره قاجار به اوج خود رسیده بود، در این دوره از بین رفت. با انقلاب مشروطه برگشتی به نام ضرورت زمان اتفاق افتاد و از آنجا که پایه جنبش های اجتماعی روی توده های مردم دهقان، پیشه وران و کارگرهای کارگاه های کوچک قرار داشت، زبان همین مردم نیز دوباره وارد ادبیات شد.
از جمله کارهای این دوره می توان کارهای ارجمند جلیل محمد قلی زاده مشهور به ملانصرالدین در نشریه یی به همین اسم یا نسیم شمال یا طنزهای استاد دهخدا را مثال زد که هنوز بعد از صد سال در زمینه طنز سیاسی پیشرو است و جذابیت های خود را در تصویر بیچارگی و مظلومیت ملتی که خواهان حقوق خود هستند از دست نداده است. این طنز از نظر ساخت یک اثر پست مدرن به شمار می رود که تمامی معیارهای شناخت یک اثر پست مدرن از جمله دخالت آشکار روایی، عنصر تخیل، چرخش های زبانی و ارجاعات برون متنی را داراست. بخشی از این موفقیت را می توان به نبوغ دهخدا نسبت داد. اما نه همه آن را. نمی شود کار خودمان را ساده کنیم و بگوییم عبید زاکانی ، دهخدا و امثال آنها نابغه بودند و بحث را رها کنیم. نبوغ هم از آن جمله مسائلی است که در ایران و جهان کار خیلی ها را راحت می کند. باید باور داشت پشت این نبوغ قطعاً تلاش، مطالعات فراوان، دقت و خون دل خوردن های بسیار بوده است و حتی اگر نبوغی هم وجود داشته باشد، بدون پرورش یافتن به ظهور نمی رسد.
این اتفاق خوشایند دوره مشروطه بود. اما اتفاق دردناک فاصله بسیار شگفت انگیز و ناگواری بود که بین ادبیات کلاسیک و ادبیات جدید اتفاق افتاد به طوری که به جرات می توان گفت تا به امروز هم بسیاری از هنرمندان صاحب نام، حتی یک بار مثنوی، گلستان یا بوستان و دیگر آثار فاخر گذشتگان را نخوانده اند. تصور آنها بر این است که ادبیات قدیم خاص جوامع کهن است و به مسائل انسان امروز پاسخی نمی دهد. در حالی که برخی مسائل به زمان و مکان خاصی مرتبط نیست مسائلی مثل جایگاه انسان در هستی، موضوع مرگ، عدالت، کینه، عشق و هر آنچه از مسائل اساسی فلسفه به شمار می رود. اتفاقاً در آثار بزرگانی چون مولانا خیلی خوب به این موضوعات پرداخته شده است.
مولانا طنزپرداز بسیار قدرتمندی است و عجیب است که کسی به این وجه آثار او توجهی نمی کند یا در خصوص طنزهای سعدی تنها ما در کتابی از ایرج پزشکزاد مطلبی داشتیم که از قول مستشرقان فرانسوی نگاشته شده و طنز سعدی را طنز فاخری عنوان می کرد. به همین خاطر بود که بنده طنز در گلستان و بوستان را کار کردم که به تازگی نشر امیرکبیر منتشر کرده است. گفتن این مساله نرخ تعیین کردن میان دعوا نیست. منظور این است که چنین کارهایی خیلی به ندرت اتفاق می افتد در حالی که اینها گنجینه های ادبی ما هستند. مثلاً مولوی در دوره یی که دوره آشفته حمله مغول ها بود که هیچ حق و حقوقی برای کسی قائل نبودند و جز زبان خونریزی و کشتار چیزی نمی دانستند، در آن جامعه بحران زده که هیچ چیز در جای خودش قرار نداشت، نوعی هستی شناسی در اثر خود به کار می برد که برخلاف آثار اکثر فیلسوفان ایرانی انتزاعی نیست و فلسفه را از عالم انتزاع و آسمان به هستی پیرامون انسان می آورد. این دستگاه طنز- دستگاه فکری منسجم- به خاطر ذهن اندیشمند و سنجش نگری که این استادان داشته اند به وجود می آید. آنها انسان را آن طور که هست در تقابل با آنچه در علم روانکاوی به ساحت خیال و توهم مشهور است، قرار می دادند و هر دو اینها را نیز در مثلثی که ضلع دیگر آن انسان است آن طور که باید باشد. اینجاست که خود به خود انبوهی از طنزهایی به وجود می آید که مورد بررسی این بزرگان قرار می گیرد. یکی دیگر از این بزرگان عبید زاکانی بود که او هم اتفاقاً محصول یک دوره بسیار آشفته بوده است؛ دوره یی که خیلی از امور پذیرفته شده در مرز انهدام قرار داشت و امور تازه هم سر بر نیاورده بود. بسیار جالب است که عبید در این دوره می آید و روانشناسی اجتماعی را به کار می برد؛ مفهومی که کاملاً نو و تازه است. او در آثارش به کارکردهای متضاد یک قشر اجتماعی می پردازد.
اما مساله اساسی این است وقتی توده مردم هنوز گرفتار نیازهای ابتدایی مثل تامین معاش، مسکن و... بوده و با مشکلات اولیه زندگی سر و کار داشته باشند، نمی توان از آنها توقعی داشت یا خرده گرفت که چرا به مقوله طنز توجهی نشده است.

یعنی آنچه باید باشد و آنچه هست. یا طنزی شبیه طنز سیاه بکت که در آن هیچ راه فراری برای انسان نیست را ما خیلی جلوتر و در آثار خیام داشته ایم. آنجا که می گوید؛ «آنان که محیط فضل و آداب شدند/ در جمع کمال شمع اصحاب شدند/ ره زین شب تاریک نبردند به روز / گفتند نشانه یی و در خواب شدند» تمام کارکردهای طنز را به وضوح در این شعر می بینیم یعنی هم- از نقطه نظر بوعلی سینا و کانت در خصوص طنز- ایجاد شگفتی می کند و هم خنده. اگرچه تعریف این دو از طنز کامل نیست چون شگفتی در موارد دیگری از جمله ژانر ترسناک هم ممکن است اتفاق بیفتد. متاسفانه این گنجینه ها مورد غفلت قرار گرفته و ما نیاز به یک همت و عزم ملی برای بازگشت به آثار گذشتگان هستیم تا آنها را از زوایای مختلف خودمان تبیین کنیم.
البته جامعه امروز ما در شرایط سختی قرار گرفته که ممکن است به نظر برسد شرایط مناسبی برای طنز نیست. اما اتفاقاً ادبیات جهان نشان داده همین شرایط غیرعادی می تواند زمینه یی برای پرداختن به طنز فاخر و عمیقی باشد که از سطح قلقلک دادن احساسات سطحی گذشته و انسان را به فکر وادارد. مثلاً طنزنویس بزرگی مثل مارک تواین در دوره بحران های اجتماعی امریکا بود که سربرآورد.
از استادان طنزپرداز دوره های کنونی که از طرف هنرمندان در دهه های اخیر اجحاف بزرگی در حق آنها شده است می توان استاد خسرو شاهانی را مثال زد. نگاهی به کارهای او نشان می دهد چه تسلط عجیب و غبطه برانگیزی بر زبان فارسی یک دوران و اصطلاحات کوچه و بازار داشته است.
یا استاد عمران صلاحی که در زمینه رمان طنز قدرت خوبی داشت. اما جز استاد منوچهر احترامی و اینجانب کسی بر رمان «موسیقی عطر گل سرخ» او که در زمان خودش منتشر شد، شرح و یادداشتی ننوشت. خود استاد منوچهر احترامی را نیز می توان به واسطه تسلط بسیارش بر زبان و بینش سعدی و آنتوان چخوف و جمع این دو در یک جا مورد توجه ویژه قرار داد.

http://img.tebyan.net/big/1388/06/37...2217239213.jpg

اما مساله اساسی این است وقتی توده مردم هنوز گرفتار نیازهای ابتدایی مثل تامین معاش، مسکن و... بوده و با مشکلات اولیه زندگی سر و کار داشته باشند، نمی توان از آنها توقعی داشت یا خرده گرفت که چرا به مقوله طنز توجهی نشده است. بخشی از این معضل نیز البته به رویکرد غالب بر ادبیات ایران از دهه 30به بعد برمی گردد که ادیبان ما همواره منتظر ترجمه هایی ناقص از نظریه هایی بوده اند که خاص یک جامعه دیگر است و با فرهنگ جامعه ما تطابقی ندارد.



مثلاً یک دوره یی سارتر مد بود. در یک دوره دیگر بر اساس تئوری های ترجمه شده مساله عدم دخالت راوی در متن عنوان شد و بعد هم مسائل دیگری روی کار آمد. در این چرخش های عجیب و غریب، آنچه گم می شود اصالت بینش و بیان هنرمند است. یعنی وقتی ما یک دستورالعمل کلی داشته باشیم که بخواهیم بر اساس آن یک اثر هنری خلق کنیم، از اصالت بیانی که لورکا از آن حرف می زند یا این حقیقت نهفته در کلام نیچه آنجا که می گوید؛ با خون بنویس، به کلی دور خواهیم شد. چرا که احساسات، عواطف و اندیشه و تفکر واقعی که برآمده از واقعیت پیرامون هنرمند است از بین می رود.



محمدعلی علومی نویسنده و طنزپرداز



رزیتا 03-15-2010 03:15 AM

موي سپيد شد نمکي بر کباب من - مقاله طنز در سبک هندي
 
موي سپيد شد نمکي بر کباب من


طنز در سبک هندي


http://img.tebyan.net/big/1388/09/21...1612714949.jpg

طنزپردازان، بزرگ معلمان جامعه اند. جراحان حاذقي که غده هاي چرکين و مرگ آور را به تيغ طنز مي سپارند تا سلامت و راستي و درستي بماند و کژي و ناراستي نپايد. هنر طنزپردازان هم شناخت ناروايي ها و زشتي هاست و هم طرح هنرمندانه و زيرکانه آنها. البته اين همه کار طنز نيست. طنز رسالتي گسترده تر و ژرف تر به عهده دارد. که تنها بخشي از آنها، مرهم بر زخم

ها نهادن و جانها را به مهماني لطايف و طرايف بردن است.
امام علي (ع) که طرفه گويي و ظريفانه و طنازانه سخن گفتن، شيوه پسنديده اوست در سخني دل پذير مي فرمايند: ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان، فاتبغوا لها طرايف الحکم: قلب ها خسته مي شوند همان گونه که تن ها خسته مي شوند. آنها را با طرفه ها و ظرافت هاي حکيمانه شادابي و شکفتگي بخشيد.
طنز، آميزه لبخند و اخم، نبش و نوش و تلخي و شيريني است. و قلمرو طنز، قلمرو هنرهاي کشف و بديعه گويي است. کشف لايه هاي پنهان مسايل، کشف روابط پديده هاي گسسته و گره زدن مسايل به هم و ديگر گونه و لطيف و ظريف گويي است. و قطعاً عبور از دره هاي مهيب طنز و گذر از پرتگاه هاي آن و رسيدن به گفتار و نوشتار که موقرانه و استوار و شيرين و نقادانه و ظريفانه باشد، کار هر کس نيست و اين مسير، راه شناس مي خواهد که هنرمندان طنزپرداز خوب مي دانند از اين چاههاي پرپيچ و خم گذشتن چه قدر وقت و ظرافت مي خواهد.
از ديگر سو، دوران سبک هندي مقارن با حکومت صفويه است، دوره اي که در ميان پادشاهان آن عصر، هم پادشاهان دلاور همچون شاه اسماعيل و شاه عباس و ... وجود داشت و هم مفسده جوياني حقير و نالايق، عياش و جاهل و ... همانند سلطان حسين و شاه تهماسب.
با نگاهي اجمالي به اشعار شاعران اين دوره و جايگاه و نقش طنز در اين دوره، درمي يابيم که تلاش شاعران و نويسندگان و گويندگان اين سبک در قالب طنز، بيشتر تلاش روشن فکرانه و معتقدانه است که قصد تذکار و بيداري دارند.
زيرا تعصب و تقيد ظاهري پادشاهان به اصول شناخته شده ديني، باعث گرديد که شاعران اين دوره بيشتر از قالب طنزپردازي براي دعوت به فضايل و ارزشها و نهي از رذايل و ناپاکي هابهره گيرند. در اين مقال پس از بيان معاني لغوي و اصطلاحي سبک، سبک هندي، طنز و زيرساخت و خاستگاه طنز، جايگاه آن را در اشعار شاعران مشهور اين سبک از جمله، صائب، غني کشميري، ادهم همداني، ميرزا نظام، حکيم کاشاني و بيدل دهلوي بررسي کرده ايم.


مقدمه :


به هنگامي که شاه اسماعيل صفوي به سال 907ه. ق حکومت آق قويونلو را سرنگون کرد و رسما در تبريز به تخت نشست و با اتکا به نفوذ معنوي دويست ساله خاندان خود توانست مذهب تشيع را به عنوان مذهب رسمي ايران اعلام نمايد و اوضاع پريشان مملکت را سر و ساماني بخشد و اساس وحدت ملي را بر پايه اي مستحکم بنا کند از طرفي دامنه نشر زبان فارسي نيز به همراه پيروزيهاي دولت عثماني حتي تا اطراف جزيره بالکان در اروپا گسترش يافت و از جانبي ديگر در سرزمين هند جانشينان دولت بهمني دکن و پادشاهان و حاکمان مستقل گجرات و کشمير و ... هر يک به نوعي ميراث دار زبان و ادب فارسي در هند بودند.
اما اين که چرا زبان و ادب فارسي در اين دوره با توجه به عظمت سياسي و اقتدار نظامي و پيشرفت هاي هنري دولت صفويه در سرزمين خارج از ايران گسترش يافت، بايد گفت سبب عمده انتشار ادب فارسي به بلاد خارج از ايران اين بود که شهرياران صفوي براي حفظ استقلال و تجديد عظمت اين سرزمين وظايفي بس سنگين برعهده داشتند و از ستيز با ازبکان جنگ جوي، غارتگر آسياي مرکزي و دولت عثماني و ترويج و بسيج نيروها در مقابل تجاوزات اين دو قطب، کمتر مجال شاعرپروري مي يافتند. و با وجود آن که اکثر سلاطين و شاهزادگان نامدار اين سلسله شاعر و شعر دوست و هنرمند و هنرپرور بودند. و مخصوصاً رونق هنرهاي زيباي ايراني در هيچ عهدي بر پايه روزگار صفويه نمي رسد ولي وظايف آنها چيزي ديگر بود. و لذا اکثر گويندگان به ناگزير از دربار ايران روي برداشتند و به جانب دربار سلاطين هند همچون جهانگير شاه و شاه جهان و ... که همگي نسبت به فرهنگ فارسي و ادبيات دل انگيزآن مهرورزي ها کرده اند، روي آوردند. و از سخاوتهاي تاريخي آنها و امراء ايشان بهره ور مي شدند و تا آخر دوره صفويه اين گونه مهاجرت ها ادامه يافت و چه بسيار شاعران نامدار و يا بي نامي که با دست تهي به هندوستان رفته و با کيسه پر و شهرت بسيار به کشور بازگشتند و عاشقانه به ستايش هند و شهرياران و امراي آن سرزمين پرداختند و در نتيجه اين رفت وآمدها، شيوه متداول اين دوران به سبک هندي شهرت يافت. که مهم ترين ويژگي و آثار اين سبک عبارتند از: تعقيد و پيچيدگي، مضمون سازي و باريک انديشي و خيال پردازي، ايجاز و اختصار، کثرت تشبيهات و استعارات و کنايات، غرابت در تشبيهات و استعارات، کثرت تمثيل و ارسال المثل، لفظ تراشي و ترتيب سازي خاص، کثرت آرايه هاي ايهام و الهام گيري از تجارب روزمره اشخاص و اشياء و محيط، بيان دعاوي و توجهات غريب و شاعرانه، واقعه گويي و ... است. لازم به ذکر است که گروهي سبک هندي را اصطلاحي نادرست ولي رايج مي دانند. زيرا معتقدند که خاستگاه اين شيوه که به غلط سبک هندي خوانده شده ايران بوده است. و دليل اين نام گذاري جعلي را شايد بتوان چنين توجيه کرد که پيش گامان سبک مزبور، يعني نوعي خبوشاني، نظيري نيشابوري، کفري تربتي، ظهوري ترشيذي، ملک قمي، شکيبي اصفهاني، اميني شاملو، سنجر کاشاني، طالب آملي، و تعدادي ديگر به هندوستان کوچيده و در همان سرزمين ديده از جهان پوشيده اند، گذشته از اينان کساني بوده اند که ميان دو کشور رفت و آمد مي کرده اند مانند حکيم رکنا و شاپور طهراني، و شعرايي چون صائب که چند سال در آن ديار گذارنده و به وطن بازگشته اند.
استاد احمد گلچين معاني در کتاب تحفه گلچين درباره منشا اصطلاح سبک هندي نوشته اند که: اصطلاح ناخوش سبک هندي را نخستين بار استادحيدرعلي کمالي اصفهاني (م 1325شمسي) در منتخبات اشعار صائب چاپ تهران 1305در صفحه 10عنوان کرده است و اين نظر او که هندي ها را دسته اي دانسته و صائب را در راس آنها قرار داده ماخوذ اظهارنظر محمد حسن خان صنيع الدوله مراغه اي (اعتمادالسلطنه) درباره ميرزا طاهر قزويني است که مي نويسد: اشعار او به سبک هندي ها و چندان پسنديده و مطبوع نيست.
پس از کمالي، مرحوم ملک الشعراي بهار در سال 1310ضمن خطابه مفصلي که ماحصل آن در مجله يغما چاپ شده است اصطلاح سبک هندي را به زبان آورد و پس از آن در کتاب سبک شناسي اشاراتي به آن نمود.

http://img.tebyan.net/big/1388/09/20...2164210242.jpg
الف) طنز و سبک هندي و معاني آن

سبک در لغت به معناي طرز و شيوه و روش و فلز ذوب شده و در قالب ريختن و در اصطلاح ادبي، روش خاص که شاعر يا

نويسنده ادراک و احساس خود را بيان مي کند و ما في الضمير خويش را ابراز مي دارد است. و ترکيب سبک هندي سبکي است که گويندگان ايران و هند در روزگار صفويه دنبال مي کردند که از نمايندگان اين سبک صائب تبريزي، و عرفي و کليم است.
طنز در لغت به معناي افسوس کردن، افسوس خوردن، مسخره کردن، طعنه زدن، سرزنش کردن، برکسي خنديدن، عيب کردن، لغت کردن، سخن به رموز گفتن، به استهزاء از کسي سخن گفتن و ناز کردن است.
سارتر مي گويد: طنز يا نيشخند کنايي و استهزاءآميز که آميخته با ابهامي از جنبه هاي مضحک و غيرعادي زندگي است که پاي از جاده شرم و تملک نفس بيرون نمي نهد و همين نکته مرز امتياز طنز از هزل و هجو است.
«درايدن» نهايت طنز را اصلاح عيوب و نواقص مي داند و «ديفو» سرانجام طنز را تهذيب و اصلاح مي داند.
«آرين پور» در تعريف طنز در کتاب از صبا تا نيما مي نويسد که: مبناي طنز بر شوخي و خنده است و اين خنده، خنده شوخي و شادماني نيست، اشاره و تنبيه اجتماعي است که هدف آن اصلاح و تزکيه است و نه ذم و مردم آزار. دکتر شفيعي کدکني طنز را تصوير ذهني اجتماعي ضدين و نقيضين دانسته است.
معادل انگليسي طنز satireس و واژگان هم خانواده آن satirist (طنز پرداز) و satiric (طنز آميز) و satirize(کسي را به طنز کشيدن) است.

ب) جايگاه طنز در سبک هندي:


در طول تاريخ ايران تا شروع نهضت آزادي خواهي و آن هم براي مدت کوتاهي، به استثناي دوران کوتاه صدر اسلام تا روي کار آمدن بني اميه، سلاطين و يا امراي محلي مالک جان و مال مردم بودند. البته درجه تقوا و پارسايي آنان در موارد مختلف فرق مي کرد و در نتيجه درجه «فاعل مايشاء» کم و زياد مي شد ولي به هر حال آن کسي که زمام امور را به دست داشت از «مطلق العناني» بي نظيري بهره مند بود. سعدي در گلستان اين امر را بيان مي کند، هر چند گفته اش ممکن است خالي از طنز تلخ نبوده باشد.
خلاف رأي سلطان رأي جستن
به خون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شب اين است ببايد گفت آنک ماه و پروين

با اين وصف رابطه شاعر و امير ممدوح چه مي توانست باشد جز خوش آمدگويي و اطاعت محض و سرودن شعر في البداهه، آن سان که عنصر المعاني در قابوس نامه مي گويد: اما بر شاعر واجب است که از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن که وي را چه خوش آيد، آن که وي چنان ستودن که وي خواهد که تا آن نگويي که خواهد، ترا آن ندهد که تو خواهي.
بدون شک براي شناخت ادبيات سياسي و طنز هر دوراني بايد اوضاع سياسي و ديني و اجتماعي آن عهد را شناخت. با نگاهي محققانه به دوران دويست و پنجاه ساله صفويه و يکصد و پنجاه ساله عصر سبک هندي متوجه خواهيم شد که دولت صفويه از ميان حرکتهاي شيعي که از دوره پيش از خود آغاز شده بود سر برآورد و با احساس نوعي هويت ملي در قالب مذهب تشيع که تا آن روز در اقليت و محروم از حکومت و قدرت بود، ثبات نسبتا دامنه داري را در ايران زمين برقرار کردند و مذهب شيعه را در ايران رسميت بخشيدند.
نمونه اي از اشعار طنز گونه شاعران سبک هندي در ادامه ...

علي خوشه چرخ آراني

رزیتا 03-15-2010 03:16 AM

فقط، کمي جلوتر! - گفت و گو با شل سيلورستاين
 
فقط، کمي جلوتر!


گفت و گو با شل سيلورستاين


يه طنزپرداز چه تعهدي در قبال جامعه داره؟


http://img.tebyan.net/big/1388/11/14...4208770125.jpg

همون تعهدي که ديگران دارن. من فکر مي کنم يه طنزپرداز به اندازه يک کشاورز و يا هر کس ديگه به جامعه ي خودش مديونه.
به نظر تو اهميت کار طنزپرداز قابل مقايسه با ارزش کار يک کاريکاتوريست هست؟

خب، اين سؤال سختي. البته کاريکاتور افراد بيشتري رو جذب مي کنه. ولي حسي که ايجاد مي کنه به نوعي موقتيه. فرض کنيد يکي مجله رو ورق مي زنه. چشمش ميفته به يک کاريکاتورُ فوري تحليلش مي کنه. خيلي زودتر از اين که متوجه يه داستان کوتاه طنز بشه و بخواد


تحليلش کنه. بالطبع داستاني که بتونه خواننده رو عميقاً با خودش درگير کنه، تأثيرش رو مي ذاره. تأثيري که طولاني تره. در حالي که يه کاريکاتور به زحمت مي تونه خواننده رو متأثر کنه.

توي کارتون هاي طنز، صرف خنديدن مهمه يا اشاره به نکته اي خاص؟

مثل روز روشنه که اگه هر دوشون با هم باشن بهتره، ولي اگه تکه هاي خنده دار زياد نداشت نبايد طولاني و کسل کننده بشه. مهارت به تنهايي براي کاريکاتوريست کافي نيست بايد شوخ طبع هم باشه. فقط اين جوري مي تونه به ايده اش جون بده. ولي فکر نکنم تو اين کار بشه زياد روي مردم حساب کرد.

امروزه روز گرايش خاصي در طنز وجود داره؟

طنز در انتخاب راه و روش هر روزه اش، مقتضيات زمان رو در نظر مي گيره. زمانه ي ما زمانه ي «تحليلي بودنه.» کارتون هم از اين جا مي آد. اين که مردم فکرشون چه جوري کار مي کنه (و يا کار نمي کنه) و آناليز رواني شون موضوع اکثر کارتون هاست. امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه. من مي خوام اينو بگم که برنامه هاي طنز مي تونن مثل يه کارتون سرگرم کننده باشن. ولي من يه ايده يا فکر رو براي هميشه نگه داشتم و اون اين که سبک طنز رو جدي بگيرم.
امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه.


آيا امروزه آزادي کافي براي هجونويسان وجود داره که بتونن خواسته هاشون رو بيان کنن؟

قطعاً. و اين خيلي مهمه. به افرادي که امروز در اين زمينه مشغول اند نگاه کن. از هنرپيشه طنز بگير تا کاريکاتوريست و نويسنده پيشرفت زيادي داشتن. بررسي ها عميق تر شده. وقتي با جوون هاي 20 سال پيش مقايسه مي کني با خودت مي گي: «جرأت امروزي ها بيشتر شده، جرأت گفتن چيزهايي رو دارن که 20 سال پيش نمي شد گفت.» اين موضوع شبيه اينه که براي رسيدن به قله اول بايد راه هموار باشه. اين راه جوونا رو به قله مي رسونه. بدون اين شايد «شجاعتِ رفتنِ» مرده باشه. مردمي رو تصور کن از زمان عقب موندن و بالطبع روز به روز کمتر مي شن. نيز عده اي رو به ياد بيار که هميشه منطبق با زمان پيش مي رن. کسايي که هميشه مورد تحسين هستن. برخي رو هم تصور کن که «فقط کمي جلوتر» از زمانه شون مي رن. اگه جزو دسته ي اول باشي کسي شما رو آدم حساب نمي کنه. و اگر جزو دسته ي دوم باشين باز هم فرق چنداني نمي کنه و همسطح بقيه مي مونين. بهتره سعي کني جلوتر از زمانه ي خويش حرکت کني. اما «فقط کمي جلوتر.» چون که اگه مسيري رو به طور مثال 20 مايل جلوتر بري درست مثل اين که 20 مايل عقب افتادي. چون که هيچ وقت صداي شما رو نمي شنون. منظور شما رو درک نمي کنن.

کنگره در تلاشه قانوني را تصويب کنه که طبقه اون «فروش هر گونه کتاب، مقالات و يا چيزهايي که ادعا مي شود حرف ها و يا نوشته هاي زشتي در آن ها وجود دارد. براي افراد زير 18 سال ممنوع و يا محدود شود.» نظر تو در اين باره چيه؟

من با هر قانوني که افراد رو از خريدن هر نوع آثار ادبي منع کنه مخالفم.
پس به نظر شما خوندن کتابي که طبق قانون زشت و يا وقيح محسوب مي شه براي نوجوان 14 ساله ضرري نداره؟!


http://img.tebyan.net/big/1388/11/19...4146193162.jpg

کنترل جدي هميشه بايد از طرف خانواده اعمال بشه. چرا که فقط اون ها هستن که ظرفيت فکري، ذهني، کاستي ها، محدوديت ها و نيز ميزان ثبات عاطفي و احساسي فرزندان شون رو مي دونن. و تنها کساني هستن که طبق قانون شايستگي سنجش و قضاوت در مورد کودکان شون رو دارن که چه چيزي بايد بخونن و چه چيزي نخونن.
تو در يکي از مباحثات تلويزيوني که در شيکاگو برگزار شد شرکت کردي و آزادانه عليه مافياي نشر کتاب حرف زدي. با اين حال به نظر مي رسيد نتونستي همه چيز


رو که مي خواستي بگي.
نه. دقيقاً همه چيزهايي رو که مي خواستم گفتم. مردم هميشه از کاريکاتوريست ها، نويسنده ها و همه ي کساني که در تلويزيون حاضر مي شن، يه اسطوره مي سازن. اعتماد و اطمينان خاصي به اون ها دارن. و خواست شون از اون ها اينه که واقعيت ها رو بگن. بيشتر از آن چه اجازه گفتنش رو دارن. مردم مي گن: «هي پسر، شرط مي بندم نذارن زبون درازي کني» و يا «اي کاش يه روز کارتوني پخش شه که روزنامه ها و مجله ها داستان شو چاپ نکنن، همشون مزخرفن.» اگه فکر مي کني که بايد حرفي رو بزني، شک نکن. بگو. احساس خوبيه که طرفدار، زياد داشته باشي. فکر مي کنن که همه چيز رو درک مي کني و مي توني بيشتر از «حد مجاز» حرف بزني. ولي اين واقعيت نداره. اگه مي خواين به طرز فکر يک نويسنده و يا طراح پي ببرين، کافيه به آثارش نگاه کنين. دوست نزديک من Jean، از طريق رسانه ي خودش، با مردم صحبت مي کنه و من هم از راه طراحي و نوشتن. واسه همين وقتي حرف مي زنم فقط درباره ي آثار خودم حرف مي زنم. در ضمن اينم مي دونم که نبايد ارزش کار رو با کلمات توصيف کرد، بلکه بايد خودِ کار به نحو احسن انجام بشه و نبايد با کلمات اثر رو توضيح داد چون که باعث سردرگمي و گيجي مي شن.

مي توني بيشتر توضيح بدي؟

اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم و بهشون بگيم: «بريم يه قهوه بخوريم تا برات درباره ي حرفايي که خواستم تو اين کتاب بزنم، بگم.» يا «تو متوجه حرفاي من تو اين فيلم نمي شي.» اکثر مردم متوجه پيام هاي يک اثر مي شن.
اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم


آيا به آزادي بيان اعتقاد داري؟

بله. کاملاً.
درباره ي مسائلي که از نوشتن درباره ي آن ها منع مي شي چه نظري داري؟ مواردي که عاقبت آن چناني هم ندارن و بيشتر به خاطر عرف نمي شه درباره شون نوشت، مثلاً معلوليت هاي جسمي. مي توني به کسي که فقط يک پا دارد بخندي؟
هر کسي مي تونه بخنده ولي هيچ وقت پيش اوني که فلجه اين کار رو نمي کنيم. چون که باعث ناراحتي و آزردگي خاطر مي شه.
مي توني کارتوني بسازي که موضوع خنده اش معلوليت باشه؟

البته. مي تونم. ولي نمي سازم مثلاً در باره ي افراد کور. مردم زياد کورها رو مسخره مي کنن.
طنزنويس هاي کشورهاي ديگه رو مي شناسي؟

بله.
به نظر تو طنزنويس هاي امريکايي با انگليسي ها چه فرقي دارن؟



http://img.tebyan.net/big/1388/11/11...6848175134.jpg

انگليسي ها جايي هستن که ما 10، 15 سال پيش بوديم. فقط مي تونن توي طنز تصويري پيشرفت کنن. رفتارشون تابع نژادشونه و طنزشون صحنه اي. با وجود اين ما تونستيم کارهامون رو تا حدودي شخصي کنيم و کمي هم به «واقع گرايي» نزديک بشيم. واقع گرايي توي ذات کارهامون ديده مي شه. اونا هنوز توي ديالوگاي دوطرفه سر سفره صبحانه باقي مونده ن. تصادف با اتومبيل و از اين جور چيزا. يه طنزِ صحنه اي محض.
توي کارشون سياست رو هم در نظر مي گيرن؟

بله، تا اندازه اي.
به نظر تو خلاقيت در ذات تو بوده يا به مرور کسب شده؟

فکر کنم هر دوشون. به نظر همه ي ما با يه حساسيت، توانايي و آگاهي بخصوصي به دنيا مي آم و بايد اين ها رو با توانايي جسمي بالاتر ببريم. مطمئناً با يکي از اين ها عقب مي مونيم. کسايي رو مي شناسم که فقط فن بالايي داشتن و پيشرفت نکردن و يا فقط استعداد ذاتي داشتن و در جا زدن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان. اون ها فکر مي کنن که چون فکر مي کنن وجود دارن ولي اين کافي نيست. همين که شما فکر کنين باعث نمي شه وجود داشته باشين. بايد کاري انجام داد. فکر کردن کافي نيست. حساسيت کافي نيست مردم دوست دارن به خاطر احساساتي بودن شان و افکار و اهداف عالي که دارن هميشه مقبول واقع بشن. ولي هيچ کدوم به تنهايي کافي نيست. چون که فقط اين ها رو توي خودتون حس مي کنيد و بس شما بايد يه کاري بکنين. کجاي اين خوبه که يه رمان محشرِ منتشر نشده داشته باشين و يا به بوم بزرگ نقاشي نشده. اين جوري بهتر بشينين توي کافه و با دوستاتون حرف بزنيد. اگه کاري بکني بقيه مي شناسنت. من افرادي رو مي شناسم که مدعي ان کاملاً مستقل تشريف دارن. يعني سرِ کار نمي رن. پولي دست شون رو نمي گيره. تو هيچ کاري قاطي نمي شن. و اصلاً نمي دونن که چي مي خوان. و البته کسي هم از اون ها نمي پرسه که چي کار مي کني؟ اون ها خودشون رو آزاد مي دونن. من اين نوع آزادي رو قبول ندارم. چون که افرادي مثل اين حتي نمي تونن يه سفر برن جنوب. من معتقد نيستم فردي که در يک شهر زندگي مي کنه به اصول اون شهر پايبند نباشه. براي من آزادي يعني کاري انجام دادن نه اين که کاري نکني. اما اگه کسي نخواد کاري بکني و يا لباس معمولي بپوشه. آزاده. ولي اگه کسي نخواد کاري بکنه نبايد از بقيه انتظار داشته باشه که مثلاً يه ساندويچ گوشت بهش بدن. يا جوراب هاشو بشورن. تو مجبوري همه اين کارها رو خودت انجام بدي. اگه مي خواي روي ميله پرچم زندگي کني، بکن. ولي اگه باد اومد ناله و زاري نکن.
«آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان.

کتاب هاي شما از لحاظ اجتماعي هم مهم هستن؟

اميدوارم باشن. همه شون. کتاب جديدم براي بچه هاست. حرف خاصي نداره. ولي عقايد من رو منعکس مي کنه. دوست دارم بزرگترها هم بخونندش. اين کتاب رو تقديم کردم به Bob Bob. Cosbey کسي که تاثير زيادي روي نوشته هاي من گذاشته. اون تنها چيزي بود که از دانشگاه Roosevelt گيرم اومد.
چرا از Roosevelt بيرون اومدين؟

اول اينکه بايد مي رفتم سربازي. دوم نمراتم زياد خوب نبود. به هر حال مي خواستم از دانشگاه بيام بيرون. به اندازه ي کافي ياد گرفته بودم.
حسي هم نسبت به دوران دانشگاه دارين؟

در وهله ي اول متأسفم که اصلاً دانشگاه رفتم. منم بايد بيرون از دانشگاه بودم و روي چيزهايي که مي خواستم کار مي کردم. تصور کن چهار سال تمام مي تونستي همه جا سفر کني. مي تونستم برم اروپا يا آسيا. کتاب هايي که دوست داشتم رو بخونم. من توي اين چهار سال نه برنامه اي داشتم و نه چيزي ياد گرفتم. و از اين بدتر نمي شد.

ترجمه ي لاله درويشي – زهرا پرتو

رزیتا 03-16-2010 07:53 PM

چهارشنبه سوری به سبک سهراب (طنز)
 
چهارشنبه سوری به سبک سهراب (طنز)


http://img.tebyan.net/big/1388/12/39...5823523511.jpg

شور و حالی دارد/ عشق و شوقی خواهد/ و منم می خواهم کمی بازی بکنم/ کاش می شد بخرم / ولی اکنون که دگر مالی نیست /شب عید نزدیک است / پدرم هم بی پول / چاره ای باید جست / بهتر این نیست که دست ساز باشد؟ / قیمتش ارزان تر / سر صدایش بیشتر / شور و حالش افضل

...

چسب، کاغذ، باروت / سیخ کبریتی که در این نزدیکی است / و همه چیز حاضر / من تلاش خود را خواهم کرد / بیشتر از درس و کتاب / زود تر از باد بهار / فکر کنم حاضر شد / بهتر است که امتحانش بکنم / کبریت را باید برد / جور دیگر باید زد ... من نمی دانم که چرا می گویند / این مواد پر سوز است / نکند فکر کردی / من در این شعر بلایی سر خود می آرم / ولی دیدی که من سالم سالم هستم / شب روشن نزدیک است / همه عالم آتش / چه عجب جنگی بکنم من امشب

...

تق و تق ترقه / بوم و بوم نارنجک / فیس و فیس دینامیت / حال نوبت با من / بکشم این ضامن / دور خواهم شد از این بمب قوی / و دلی سیر بخندم بر افراد / این ترقه روشن / حال باید پرتابش بکنم / بین آن جمعیت

...

چشم هایی معصوم / چهره ای چون مهتاب / دخترک را می گویم / که در آن جمعیت / شاد بود و خندان / قرنیه اش پاره / دیدگان دخترک پر خون است / دیدگان مادرش هم چون باران / کاش ماموری بود / که در آن نزدیکی / می گرفت این ها را / دکترش می گوید / عملی در پیش است / چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید

...


زکریا فتاحی 03-17-2010 11:17 AM

شغل پسر كشيش
 
شغل پسر كشيش



http://www.p30city.net/uk87/pic25/or_3004270.jpgكشيشى يك پسر نوجوان داشت و كم‌كم وقتش رسيده بود كه فكرى در مورد شغل آينده‌اش بكند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست كه چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت .

يك روز كه پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يك كتاب مقدس، يك سكه طلا و يك بطرى مشروب .

كشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد . آنگاه خواهم ديد كداميك از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد . اگر كتاب مقدس را بردارد معنيش اين است كه مثل خودم كشيش خواهد شد كه اين خيلى عاليست . اگر سكه را بردارد يعنى دنبال كسب و كار خواهد رفت كه آنهم بد نيست . امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد كه جاى شرمسارى دارد .»

مدتى نگذشت كه پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز كرد و در حالى كه سوت مي‌زد كاپشن و كفشش را به گوشه‌اى پرت كرد و يك راست راهى اتاقش شد . كيفش را روى تخت انداخت و در حالى كه مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد . با كنجكاوى به ميز نزديك شد و آن‌ها را از نظر گذراند .

كارى كه نهايتاً كرد اين بود كه كتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد . سكه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز كرد و يك جرعه بزرگ از آن خورد . . .

كشيش كه از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! »


زکریا فتاحی 03-17-2010 11:21 AM

Brt (قابل توجه خانوم ها)
 
BRT (قابل توجه خانوم ها)

الو

- سلام

- سلام كجايي؟

- تو تاكسي دارم مي رم خريد

- همين الام پياده شو!

- چرا؟ نرسيدم كه هنوز!

- پياده شو، زود باش ، بهت مي گم همين حالا

- مگه قراره ماشين منفجر بشه كه اينطوري مي گي؟

- مامان پياده شو ديگه!

- تا نگي چرا، پياده نمي شم، خُلم مگه وسط خيابون پياده شم؟

- باشه برات توضيح مي دم به شرطي كه قول بدي برگشتنه با BRT برگردي

- وا؟؟؟ معلوم هست چت شده دختر؟نكنه دوباره درباره ي مزاياي حمل و نقل عمومي مطلب خوندي و جو گرفتت!؟

- ببين مگه با BRT بري زودتز نمي رسي؟

- چرا.

- مگه ارزون تر در نمياد؟

- خوب چرا.

- پس چرا با تاكسي مي ري كه ترافيك و آلودگي رو بيشتر مي كنه؟ ببين قاليباف با اين همه مشكلاتي كه داره نمي زاره پروژه هاش عقب بيوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از اين امكانات استفاده نكنيم؟درسته آخه؟

- راستشو بگو ببينم چت شده؟ دردت چيه آخه؟

- راستي مامان شنيدي تونل توحيد طبق برنامه اول مهر افتتاح مي شه؟

- بحث رو عوض نكن دختر بگو ببينم چي شده؟

- مامان مگه من مثل ليلاي اقدس خانم اينا ليسانس ندارم؟

- خوب چرا؟

- آخه من چيم از دختر اقدس خانم اينا كمتره؟

-هيچي دختر.ولي اينا چه ربطي به تاكسي و ترافيك داره؟

- آخه مي دوني چيه مامان؟ ديروز مامانه ليلا تو بي آر تي با يه زنه دوست شده ، زنه يه برادر زاده داره كه هم پولداره هم تحصيل كرده. امشبم قراره بيان خواستگاري، تو هم از اين به بعد با بي آر تي برو اينور اونور ديگه!


:24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24::24:

رزیتا 03-20-2010 11:21 PM

ماجراهای زبل خان(طنز)
 
http://img.tebyan.net/small/1388/12/...ven-seeker.jpg


ماجراهای زبل خان(طنز)


http://img.tebyan.net/big/1388/12/83...2145804936.jpg


تعادل کره زمین
روزی یک نفر از زبل خان سوال کرد: «آیا می‏دانی چرا آدم‏هایی که در کوچه و خیابان حرکت می‏کنند، همه از یک جهت نمی‏روند؟ نیمی از یک سو و نیم دیگر از سوی مقابل می‏روند؟»
زبل خان دستی به سر کشید و گفت: «خب روشن است. اگر همه آدم‏ها از یک سو بروند، آن سمت کره زمین سنگین‏تر از سمت دیگر می‏شود و تعادل کره زمین به هم می‏خورد و همه نابود می‏شوند!»


رعیت مهم‏تر است
از زبل خان پرسیدند: «به نظر تو آیا ارباب مهم‏تر از رعیت است؟»
زبل خان فکری کرد و گفت: «به نظر من رعیت مهم‏تر است.»
پرسیدند: «چرا؟»
زبل خان جواب داد: «چون اگر رعیت نباشد تا زحمت بکشد و کار کند، ارباب از بی‏غذایی می‏میرد!»


http://img.tebyan.net/big/1388/12/13...3334130238.jpg



جیره یک ماه را طلب دارد
زبل خان گاوی داشت که هر روز لاغرتر و رنجورتر می‏شد. یکی از همسایه‏ها به زبل خان گفت: «مگر تو به این حیوان کاه و یونجه نمی‏دهی، که به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «قسم می‏خورم سهمیه او روزانه دو من کاه و یونجه است.»
مرد همسایه پرسید: «پس به چه دلیل حیوان به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «چون یک ماه جیره‏اش را طلب دارد!»


صاحب بقچه
روزی زبل خان سوار بر اسبش، از جاده‏ای می‏گذشت که ناگهان چشمش به بقچه‏ای خورد، که کنار جاده افتاده بود. او از اسبش پیاده شد و بقچه را برداشت و آن را باز کرد. یک دست کت و شلوار گران قیمت در داخل بقچه بود.
زبل خان در حالی که داخل جیب‏های لباس را می‏گشت، با خود گفت: «خدا را شکر! من هم بالاخره می‏توانم یک دست لباس حسابی بپوشم.»
اما ناگهان در یکی از جیب‏ها دستش به آینه‏ای خورد و در آن نگاه کرد. تا چشمش به تصویر خودش در داخل آینه افتاد، از ترس اینکه با صاحب بقچه رو به رو شده است، فوراً لباس‏ها را زمین گذاشت و به تصویر داخل آینه گفت: « معذرت می‏خواهم آقا! نمی‏دانستم این لباس‏ها متعلق به شماست؛ و گرنه به آنها دست نمی‏زدم.»

مینو خرازی
تنظیم:بخش کودک و نوجوان

http://img.tebyan.net/small/1388/12/...ven-seeker.jpg

EVAZI 03-21-2010 10:35 PM

.:: شام آخر سالی ::.
 
َکسی از ماهیهای ایرانی خبر نداره . . . . . !!!
http://www.fishing.ir/fa/images/omid...p/kolmeh01.gif
ساعت حدودای ده صبح روز شنبه 29 اسفند بود، در طبقه همکف ( دفترکارم ) مشغول نوشتن نمایش طنز نوروزی بودم که عیال دمغ وناراحت و کمی هم عصبانی با چرخ خالی آسان بر از میدون میوه وارد منزل شد و گفت :
عیال : مگه شما نگفتی میدان تره بار تا آخرین ساعات امشب بازه ؟
گفتم : بنده از قول یکی از مسئولین محترم که ازطریق رادیوشهر( رادیوتهران ) پخش شد، عرض کردم .
ایشان فرمودند، مردم برای خرید اصلا عجله نکنند ، چون میوه و تره باربه حد کافی وارد میادین شده وتا آخرین
ساعات امشب عرضه می گردد.
عیال : الان که دارند میدون رو آب وجارو می کنند .
گفتم : شما مگه میوه نگرفتی ؟
عیال : ماهی قزل آلا هنوز نگرفتم .
گفتم : یعنی ما امسال سال تحویل سبزی پلو با ماهی نداریم ؟
عیال : سبزی پلو با کوکو داریم، ماهی نداریم .
عیال رفت بالا ومن ماندم که شب عیدی بدون ماهی چکار کنیم ، فکری به مغزم خطور کرد، تصمیم گرفتم مخفیانه به خیابان رفته و هر طور شده یک ماهی حتی سگ ماهی هم که شده گیر بیاورم .
حدودای میدان توحید یک مغازه ماهی داشت با صف نیم کیلومتری از مردمی که برای خرید عجله نکرده بودند ! ! !
به آخر صف رفتم واز خانم جلویی پرسیدم :
- ببخشید ، یه دونه ماهی هم صفیه ؟
خانم نه گذاشت ونه برداشت با عصبانیت جواب داد :
- بله آقا ، یه دونه میگو هم صفیه چه برسه به ماهی.
گفتم : مگه اینجا میگو رو دونه ای می فروشند ؟
خانم چپ چپ نگاهم کرد، منم لبخندی زدم که یعنی شب عیدی مزاح فرمودم .
ناچارا تا دوازده ظهر در صف ایستادم، ودست آخر اجبارا یک ماهی سفید به قیمت ...................بماند ( نمیخواهم عیال قیمت آن ماهی را بداند ) آخه مارا چه به ماهی سفید ! چاره ای نبود، چون آخر بار بود وفقط چندتا ماهی سفید باقی مونده بود .
پانصد تومان عیدی دادم تا ماهی را برایم پاک وتیکه کردند .
سر راه مقداری آرد سفید و پودر سوخاری گرفتم و در همان طبقه پایین بساط را پهن کردم .
عیال بر عکس بنده همچنان ناراحت بود که امشب ماهی نداریم ، رفتم بالا و . . . .
گفتم : من به دلم برات شده که امشب یک ماهی حسابی برایمان فرستاده خواهد شد، و فکر کنم ماهیشم ماهی سفید
باشه .
عیال : قراره کسی از شمال برای جنابعالی ماهی بفرسته ؟
گفتم : خانم گفتم خدا بزرگه، وقتی به دل من برات میشه، شک نکن .
عیال : حالا ببینیم و تعریف کنیم .
گفتم : شما ندیده برو تعریف کن .
عیال : پس من سبزی پلو و کوکو رو بار بزارم ؟
گفتم : بعله، با خیال راحت .
عیال مشغول کار شد و من هم پایین آمده و تا ساعت چهار بعدازظهر به نوشتن مشغول شدم، تصمیم گرفتم کم کم ماهی را آماده کنم، ولی . . . . . . ! ولی ماهی کو؟ هرچه گشتم اثری از کیسه ماهی نبود، فهمیدم که قضییه لو رفته وعیال خودش ماهی را برده تا سرخ کند . بادی به غبغب انداخته و رفتم بالاو. . . .
گفتم : دیدی خانم ؟ دیدی ماهی از غیب رسید، اونم ماهی سفیدی که به دلم برات شده بود .
عیال : دستت درد نکنه.
گفتم : شب عیدی سرت درد نکنه .
عیال : خوب کجاست ؟ بیار سرخش کنم .
گفتم : بیارم . . . ؟ مگه شما از پایین بر نداشتی ؟
عیال : من که از ظهر تا حالا مشغول کارم ، اصلا پایین نیومدم .
گفتم : ای بابا . . . . .
به سرعت خودم را به پایین رساندم، نخیر اثری از کیسه ماهی نبود.
فقط آرد سفید و پودر سوخاری را دیدم که بهم می خندیدند.
نگاهم به حیاط منزل افتاد، دیدم کیسه ماهی ( اونم ماهی سفید ) وسط حیاط روی زمین نشسته .
چشمتان روز بد نبیند، کیسه را خالی و گربه حنایی رنگ همسایه را شکم سیر یافتم .
با اجازه تون سال تحویلی ما برخلاف « براتی » که به دلم شده بود، سبزی پلو رو با کوکوی خالی تناول کردیم .
وحالا دربدر دنبال آن گربه حنایی رنگ همسایه می گردم تا . . . . . . . . {قیژه}

http://www.yobbo.co.nz/images/funny_...down_small.jpg

ali KH 03-21-2010 11:28 PM

چی بگم؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دمه سال تحویل بود و هنوز خونه تکونی مون تموم نشده بود (البته بیشتر کارامون مونده & خونمون ریخت و پاچ بود) &&&&&&&&&&&&& وسط شام بودیم که تلویزیون گفت سال
1389 مبارک . بعد ........................{قیژه}{قیژه}{قیژه}{قی ه}:35::35::35::35::35: :102::102::102::102:



Omid7 03-24-2010 12:41 PM

هـــرکـــی، چه ماشینی سوار میشه؟!
 

دانه کولانه 03-24-2010 02:50 PM

جالب بود امید مرسی فقط لطف کن مساله ساده ای که بارها هم یادآوری شده مثل برداشتن لینک از روی عکسها با فشردن http://p30city.net/images/editor/unlink.gif رو رعایت کن تا بتونیم از کاربران دیگه هم بخوایم که رعایت کنند.

behnam5555 03-28-2010 09:57 AM


البته ببخشید خرافاتی در مورد امضا

کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضا می کنند، انسان های منطقی هستند .

کسانی که بر عکس عقربه های ساعت امضا می کنند، دیر منطق را قبول می کنند و اغلب غیر منطقی هستند .

کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند، لجاجت و پافشاری در امور دارند .

کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند، انسان های منظمی هستند .

کسانی که با فشار امضا می کنند، در کودکی سختی کشیده اند .

کسانی که پیچیده امضا می کنند، شکاک هستند .

کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می نویسند، خودشان را در فامیل برتر می دانند .

کسانی که در امضای خود فامیل می نویسند، دارای منزلت هستند .

کسانی که اسمشان را می نویسند و روی اسمشان خط می زنند، شخصیت خود را نشناخته اند .

کسانی که به حالت دایره و بیضی امضا می کنند، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند.


بی شک بیان مطالب فوق که نشات گرفته از افکار مختلف می باشد نشانه تائید آن نمی باشد ولی بهر حال شاید چندان هم دور از ذهن نباشد !

behnam5555 04-09-2010 08:11 PM


دانشگاه بازيگري
( داستان )

من تصميم گرفته‌ام که وقتی بزرگ شدم حتماً بروم دانشگاه بازيگر بشوم چون که آدم بچه معروف می‌شود و خيلی آدم را تحويل می‌گيرند و هميشه عکس آدم را به ديوار اتاقشان می‌زنند و آدم پولدار هم می‌شود و حتی روی تبليغات بزرگ اتوبان هم عکس آدم هست.
کاوه که بابايش يک ديويست و شيش دارد امروز پز می‌داد که خواهرش که اسمش خيلی سخت است و نمی‌دانم که روژان هست يا روژين دانشگاه قبول شده و خيلی همه در خانواده‌اش به او می‌گويند خانوم مهندس چون که انگليسی قبول شده. کاوه می‌گويد که دانشگاه خواهرش خيلی دانشگاه خوبی است چون که پيام است و پيام همه چيزش معروف است مثل راديويش که خيلی آهنگ‌های زيبا می‌گذارد و توی همه تاکسی‌ها گوش می‌دهيم و حتی برای همين هست که به اس‌مس می‌گويند کوته‌پيام. اما من فکر می‌کنم که حتی بهمن که همکلاسيمان هست و خيلی چاقالو هست و دائم دهانش می‌جنبد و تمبل است و روزها استراحت می‌کند تا شبها بهتر بتواند بخوابد هم می‌تواند انگيليسی در دانشگاه پيام اينها قبول شود. خانوم مشيری می‌گويد که آدم بايد درس بخواند و تا تحصيلاتش زياد شود و فرهنگ بالا برود. ولی بابای من می‌گويد که درس را بخوانيم خوب است اما بايد مخمان خوب کار کند تا پولدار شويم. به نظر من مسعود که از بچه‌های بزرگ کوچه ما هست و دوست من هست و چون دانشگاه قبول نشده بايد برود سربازی و موهايش را کوتاه کرده است و خنده‌دار شده است هم پولدار می‌شود چون که همين الان خودش موتور پرشی دارد و ماشين سوناتای بابايش را هم بر می‌دارد و از الان به فکر پولدار شدن است چون کار می‌کند و مسافرکشی می‌کند. بابای من می‌گويد کار عار نيست و من فکر می‌کنم با اين که بابای مسعود خيلی پولدار است اما مسعود هميشه خيلی زحمت می‌کشيد و بعضی وقت‌ها خواهر کاوه را می‌رسانيد به سر کلاس‌های کنکورش. امروز که جمعه بود و من بعد از کارتون آمده بودم توی کوچه تا با کاوه برويم گيم‌نت ديدم که مسعود که به خاطر سربازی کچل کرده، نشسته روی پله‌ها و دارد با موبايلش حرف می‌زند که انگار آنتن نمی داد چون داد می‌زند توی موبايلش و صورتش قرمز شده بود و رگ‌های گردنش باد کرده بود. رفتم کنارش نشستم چون که ما با هم دوست هستيم و مسعود از من خوشش می‌آيد چون که بزرگ هستم و از کاوه خوشش نمی‌آيد چون که مسعود می‌گويد که بچه پررو است و فوضولی می‌کند. بعدش مسعود که انگار از داد زدن صدايش گرفته بود و مثل آدم‌هايی که گريه کرده‌اند اشک توی چشم‌هاش بود، دستش را گذاشت روی شانه‌های من و با صدای گرفته گفت که آخه چرا؟ من فکر می کنم که مسعود خيلی باسواد است و بعضی وقت‌ها حرف‌های جالبی می‌زند که حتی خواهر کاوه که دانشگاه قبول شده و سوادش بيشتر است، بلد نيست بزند. مسعود گفت که اين انصاف نيست که دانشگاه قبول نشده. من تصميم گرفته‌ام که دوستم را دلداری بدهم چون که آدم بايد هوای دوستش را داشته باشد مخصوصاً که ناراحت باشد. من فکر می‌کنم که خواهر کاوه خيلی از خودش تشکر می‌کند که دانشگاه قبول شده چون وقتی که خواهر کاوه از جلوی ما رد می‌شود، سرش را يک وری می‌کند و دماغش را که پارسال عمل کرده و چسب می‌زد قبلاً، بالا می‌گيرد و انگار از خرطون فيل افتاده است. مسعود به من گفت که چرا منفی در منفی می‌شود مثبت اما مثبت در مثبت نمی‌شود منفی و من با اين که رياضی خيلی خوب بلدم، هنوز تا سر جدول ضرب 6 خوانده‌ايم، فهميدم که مسعود دوست داشت رشته رياضی قبول شود.

marykhosh 04-10-2010 09:38 AM

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا که فقط ۱۲ کلمه است داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست !
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند !!؟
شاید به ظاهر زیاد ترسناک نباشد اما فکر و هوشی که تنها با ۱۲ کلمه بشه یک داستان ترسناک خلق کرد خودش یک نوع هنرمندی هست -
واسه همین تصمیم گرفتم این مطلب رو بزارم براتون – برای من که جالب بود امیدوارم برای شما هم جالب بوده باشه !!!

kiana 04-10-2010 04:46 PM

بچه دار شدن آرايشگر

در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي‌كرد كه سالها بچه‌دار نمي‌شد. او

نذر كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان

اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد!



روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد

خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر

خواست مغازه‌اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر

از طرف قناد دم در بود.



روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند،

آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش

را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم

در بود.



روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به

او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.



حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه

منظره‌اي روبرو شد؟

فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.

.

.
.
.


چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي‌زدند كه پس چرا اين مردك حمال الاغ مغازه‌اش را باز نميكنه

فرگل 04-11-2010 10:34 AM

مرسي آقا اميد واقعا جالب بود واسه همكارام خوندم همه پكي زدن زير خنده .

روناک 04-12-2010 10:02 PM

کارمندان جديد براي کدام بخش مناسبند؟
 
براي اينکه تشخيص دهيد کارمندان جديد را بهتر است در کدام بخش به کار بگماريد، مي توانيد به ترتيب زير عمل کنيد:


400 عدد آجر در اتاقي بگذاريد و کارمندان جديد را به آن اتاق هدايت نماييد. آنها را ترک کنيد و بعد از 6 ساعت بازگرديد. سپس موقعيت ها را تجزيه و تحليل کنيد:





oاگر دارند آجرها را مي شمرند، آنها را در بخش حسابداري بگذاريد.

oاگر از نو (براي بار دوم) دارند آجرها را مي شمرند، آنها را در بخش مميزي بگذاريد.

oاگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، آنها را در بخش مهندسي بگذاريد.

oاگر آجرها را به طرزي فوق العاده مرتب کرده اند، آنها را در بخش برنامه ريزي بگذاريد.

oاگر آجرها را به يکديگر پرتاب مي کنند، آنها را در بخش اداري بگذاريد.

oاگر در حال چرت زدن هستند، آنها را در بخش حراست بگذاريد.

oاگر آجرها را تکه تکه کرده اند، آنها را در قسمت فناوري اطلاعات بگذاريد.

oاگر بيکار نشسته اند، آنها را در قسمت نيروي انساني بگذاريد..

oاگر سعي مي کنند آجرها ترکيب هاي مختلفي داشته باشند و مدام جستجوي بيشتري مي کنند و هنوز يک آجر هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذاريد.

oاگر اتاق را ترک کرده اند، آنها را در قسمت بازاريابي بگذاريد .

oاگر به بيرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ريزي استراتژيک بگذاريد.

oاگر بدون هيچ نشانه اي از تکان خوردن آجرها با يکديگر در حال حرف زدن هستند، به آنها تبريک بگوييد و آنها را در قسمت مديريت قرار دهيد.

امیر عباس انصاری 04-13-2010 01:20 PM

چگونگی بیچاره کردن بیل گیتس !
 
1- بیل گیتس در هر ثانیه ۲۵۰ دلار آمریکا درامد داره، یعنی ۲۰ میلیون دلار در روز و ۸/۷ میلیارد دلار در سال!

۲- اگر ۱۰۰۰ دلار از دست وی بر زمین بیوفته به خودش این دردسر رو نمیده که برش داره، چون در ۴ ثانیه ای که برداشتنش طول میکشه، این پول عایدش شده!

۳- آمریکا در حدود ۶۲/۵ هزار میلیارد دلار بدهی داره و بیل گیتس به تنهایی میتونه ظرف ۱۰ سال تمام بدهی آمریکا را بازپرداخت کنه!

۴- او میتونه نفری ۱۵ دلار به همه جمعیت جهان بده و باز هم ۵ میلیون دلار در جیبش باقی خواهد ماند!

۵- اگر مایکل جردن یعنی گرانترین ورزشکار آمریکایی هیچ غذا و آبی نخوره و همه ۳۰ میلیون دلار درامد سالانه اش رو پس انداز کنه، ۲۲۷ سال طول خواهد کشید تا به ثروتمندی بیل گیتس بشه!

۶- اگر بیل گیتس رو به صورت یک کشور تصور کنیم، ۳۷ مین کشور ثروتمند جهان میشه! یا به تنهایی درامدی برابر سیزدهمین کمپانی عظیم آمریکایی خواهد داشت، حتی بیشتر از آی بی ام!

۷- اگر همه ثروت بیل گیتس رو تبدیل به یک دلاری کنیم ، میشه جاده ای از ماه تا زمین باهاش کشید که ۱۴ بار رفته و برگشته! ولی ساخت این جاده، ۱۴۰۰ سال طول خواهد کشید و ۷۱۳ بوئینگ ۷۴۷ باید برای جابجایی این پول ها پرواز کنند.

۸- بیل گیتس امسال ۴۰ ساله میشه. اگر فرض رو بر این بگیریم که هنوز ۳۵ سال دیگه هم زنده خواهد بود، میتونه روزی ۷۸/۶ میلیون دلار خرج کنه قبل از اینکه به بهشت بره!

۹- اما اگر کاربران ویندوزهای مایکروسافت بتونن بابت هرباری که کامپیوترشون هنگ میکنه، یک دلار از بیل گیتس خسارت بگیرن، وی تنها در ۳ سال ورشکست خواهد شد! حالا ببین چه خبره؟http://us.mg4.mail.yahoo.com/ya/down...Inbox&inline=1

مجتب 04-17-2010 11:50 PM


Omid7 04-19-2010 01:31 AM

الو، الو 110؟ ورزش ايران را كشتند!
 
مديران ما البته، بلدند زمين چمن درست و حسابي هم راه بيندازند، اما اين قبيل ناپرهيزي‌ها مخصوص بچه‌هاي افغاني است و بخش خبري 18 و 45 دقيقه هم مي‌تواند بعد از افتتاح پروژه، با غرور در موردش حرف بزند و پزش را بدهد. منتظر قدوم پرخير و بركت‌تان هستيم. نيروهاي محترم 110؛ اينجا پر‌طرفدارترين تيم مملكت ظرف سه سال گذشته 10 مدير و مربي عوض كرده و سرمربي تيم‌ملي‌مان را آدم‌هايي خارج از فدراسيون آورده‌اند و برده‌اند.

1- الو، الو 110؟ ببخشيد اينجا تباني اتفاق افتاده است. بازيكنان ما نفري 300 هزار تومان گرفته‌اند كه خيلي تميز و شرافتمندانه، 22 گل از حريف بخورند. ما هر چقدر زور مي‌زنيم اينها را از زمين بيرون بكشيم نمي‌توانيم. قرص و محكم ايستاده‌اند تا هر 22 گل را بخورند و نان‌شان را حلال كنند! بي‌زحمت تشريف بياوريد و هر طور كه صلاح مي‌دانيد بچه‌هاي ما را از زمين بيرون بكشيد. ما گفته بوديم نرخ تباني براي تيم ما 10 ميليون است، اما اين بي‌ادب‌ها قيمت‌ها را شكستند و خودسر تباني كردند. لطفا تشريف بياوريد و ادب‌شان كنيد. گرمي و سردي سلاح‌ها هم فرقي ندارد. فقط بياييد...!

2 - الو، الو 110؟ ببخشيد اينجا يك مورد درگيري با نقش‌آفريني مذبوحانه عنصري موسوم به «قفل فرمان» اتفاق افتاده است. چيز مهمي نيست، اما پرسنل دو تن از معاونان سابق و فعلي رييس‌جمهور به قصد كشت همديگر را كتك زده‌اند. از شما چه پنهان يكي‌شان «دكتر» است و آن يكي «مهندس». سابقه اجرايي‌شان در مناصب مهم مديريتي هم روي هم از نيم قرن تجاوز مي‌كند، اما به هر حال پيش آمده است ديگر. لطفا تشريف بياوريد اينجا مشكل مهم ورود و خروج پرسنل سازمان تربيت‌بدني و كميته ملي المپيك را حل كنيد. الان كل ورزش مملكت معطل همين دعواست و مي‌گويند شايد كار به تعليق ورزش ايران هم برسد. لطف كنيد در صحنه حاضر شويد شايد دست‌بند و درجه بچه‌هاي شما را ببينند، عقل‌شان بيايد سر جايش. خدا از بزرگي كم‌تان نكند...!

3 - الو، الو 110؟ آقا لطفا هرچه نيرو دم دست‌تان هست بفرستيد اينجا؛ ورزش ايران دارد نابود مي‌شود. از المپيك قبلي، كلا دو تا مدال بيشتر نياورده‌ايم، تيم فوتبال‌مان در گروه خودش بين پنج تيم چهارم شده، بيشتر دوچرخه‌سواران و دونده‌هايمان در مسابقات مهم بين‌المللي از خط پايان رد نمي‌شوند و محبوب‌ترين باشگاه‌هاي كشورمان حتي يك متر فضاي سبز تحت عنوان زمين تمرين در اختيار ندارند. بفرماييد 110 محترم! لطفا اگر راست كارتان هست، موقع تشريف‌فرمايي به نيروهايتان امر كنيد با بيل و كلنگ مكفي در صحنه حاضر شوند، چون اينجا كلي استاديوم و پروژه نا‌تمام هم باقي مانده كه احتمالا لازم است به دستان پر‌بركت شما عزيزان به سرانجام برسد.

مديران ما البته، بلدند زمين چمن درست و حسابي هم راه بيندازند، اما اين قبيل ناپرهيزي‌ها مخصوص بچه‌هاي افغاني است و بخش خبري 18 و 45 دقيقه هم مي‌تواند بعد از افتتاح پروژه، با غرور در موردش حرف بزند و پزش را بدهد. منتظر قدوم پرخير و بركت‌تان هستيم. نيروهاي محترم 110؛ اينجا پر‌طرفدارترين تيم مملكت ظرف سه سال گذشته 10 مدير و مربي عوض كرده و سرمربي تيم‌ملي‌مان را آدم‌هايي خارج از فدراسيون آورده‌اند و برده‌اند.

راستي دلاوران محترم 110، لطف كنيد با خودتان آمپول هم بياوريد. حقيقتش اين است كه برخي آدم‌هاي زحمتكش اين ورزش، بدون دوپينگ قدرت قدم از قدم برداشتن ندارند. باور كنيد چرخ اين ورزش بدون همت شما نمي‌چرخد. درست براي همين هم هست كه تازگي‌ها دم و دقيقه مزاحم اوقات شريف‌تان مي‌شويم. ان‌شاءا... در شادي‌هايتان جبران كنيم...!

4 - الو، الو 110؟ ببخشيد ظاهرا اشتباه گرفتيم. الو، 125؟ لطفا يك دستگاه جرثقيل بفرستيد، بعضي‌ها به اين ورزش چسبيده‌اند و هيچ رقمه قصد بي‌خيال شدن ندارند. الو، 137؟ عذر مي‌خواهيم بعضي‌ها سر راه موفقيت ورزش ايران بدجوري «سد معبر» كرده‌اند. اگر امكان دارد با اين اضافي‌ها به نحو مقتضي برخورد كنيد. الو، 115؟ شرمنده، بقيه دير رسيدند، اين ورزش لكنتي «اورژانسي» شد... راستي شما نعش‌كش دولتي سراغ داريد؟!

Omid7 04-19-2010 11:49 AM

:41:

خیلی جالب بود


اکنون ساعت 03:58 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)