پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=25)
-   -   طومار تاریخ (http://p30city.net/showthread.php?t=39490)

behnam5555 08-19-2013 07:11 PM

شکوه ایران در کجاست ؟
 

شکوه ایران در کجاست ؟

پادشاه ایران کریمخان زند
کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد .
از دور عظمت تخت جمشید دیده می شد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد ؟
کریم خان پرسید : در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی ؟
گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم .
کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادر شاه افشار پایان می یابد !؟ و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم .
این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد . ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .
نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند …………..

behnam5555 08-19-2013 07:13 PM

مردمسالاری در دودمان اشکانیان
 

مردمسالاری در دودمان اشکانیان

مردمسالاری (دمکراسی) در ایران دوران اشکانیان و تاسیس مهستان به پیشنهاد مهرداد یکم به نوشته مورخان رومی ـ یونانی و ارمنی و تطبیق تقویمها، مهرداد یکم ششمین شاه ایران از دودمان اشکانی یکم مارس سال 173 پیش از میلاد دراجتماع بزرگان ایران اعلام کرد که تصمیم گرفته است کشور دارای یک قانون لاتغییر (اساسی) شود تا حقوق و تکالیف همه در آن روشن باشد. این تصمیم مهرداد مورد تایید حاضران در نشست قرار گرفت و ایران دارای دو مجلس شد که مجموعه آن دو را «مهستان» می گفتند (مه به کسر «میم» به معنای بزرگ). انتخاب ولیعهد از میان شاهزادگان، اعلان جنگ و پیشنهاد صلح، بسیج نیرو، عزل شاه درصورت دیوانه شدن و بیماری ممتد و ...، تغییر اشل مالیاتها و صدور دستور ضرب سکه با تصویر تازه، تعیین شاهان ارمنستان، تایید تشریفاتی (ضمنی) شاهان پارسی تبار (از دودمان هخامنشیان) سرزمین پنتوس (منطقه ساحلی جنوب دریای سیاه در آناتولی به پایتختی شهر سینوپ) و انتصاب فرمانده کل ارتش برای یک دوره معین و یا مدیریت جنگ از جمله اختیارات مهستان بود. مهستان در موارد متعدد شاهان اشکانی را جابجا کرد و در عین حال حامی سنت های بومی مناطق مختلف ایران بود در آنجا صدای همه اقوام ایرانی شنیده می شد . ارد بزرگ متفکر برجسته ایران می گوید : مهستان ، برآیند خرد مردم آزادیخواه ایران بود .
دردوران اشکانیان (پارتیان) که علاقه مند به اندیشه های فلاسفه بزرگی نظیر آرشیت و ورتا ( همزمان با سقراط ، افلاطون و ارسطو در یونان ، آرشیت و بانو ورتا از فلاسفه بزرگ ایران و پارت بودند ) بودند مهرداد یکم بر اساس تعالیم این دو فیلسوف ، مردمسالاری را در ایران به شکلی نوین پیاده ساخت . به علاوه، در این دوره ایالات دوردست، ارمنستان و پنتوس خودمختار بودند و لذا ایجاب می کرد که مهستان وجود داشته باشد تا سخن آنها نیز در آنجا شنیده شود. یونان و روم در آن زمان در دست فرماندهان نظامی دست بدست می شد . جالب است بدانیم مورخان امروز ایتالیا سعی می کنند به دروغ مهستان ایران را اقتباس ایرانیان از رومیان بنامند ! حال آنکه ایجاد مهستان (173 سال پیش از میلاد ـ 2181 پیش) هنوز دولت روم با ایران همسایه نشده بود و دوران نوزادی خویش را طی می نمود . در آن زمان بقایای اسکندریان برمناطق یونانی نشین و مصر حکومت می راندند.




behnam5555 08-19-2013 07:14 PM

مهرداد دوم و رومیان
 

مهرداد دوم و رومیان

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .


اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .


behnam5555 08-19-2013 07:15 PM

فردوسی زنده است
 

فردوسی زنده است


احمدخان ابدالی که سرداران نادر شاه افشار بود هفت نقاشی بسیار زیبا نزد او آورد و گفت اینها آثار یکی از استادان شهر هرات است که به پادشاه ایران زمین هدیه نموده ، همه نقاشی ها صحنه هایی از هفت خوان رستم همراه با بیت هایی از شاهنامه را در نشان می داد.
نادر پس از دیدن آنها به سردار خویش گفت این نقاشی ها بسیار زیباست و کیسه ایی زر به سردار خویش داد و گفت این کیسه برای هنرمند چیره دست این تابلو ها ، سپس آن هفت تابلوی زیبا را نیز به احمد خان داد .
سردار نادر گفت اما این نقاشی ها را برای شما آورده بودم . فرمانروای ایران نگاهی به او کرد و گفت در پایان شعر های این تابلو ها نوشته شده حکیم فردوسی علیه الرحمه ! در حالی که من او را از هر ایرانی دیگری زنده تر می دانم .

این موضوع نشان می دهد نادر شاه افشار فرمانروای ایران چقدر ژرف اندیش و خردمند بوده است . متفکر و اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : اهل خرد و فرهنگ همیشه زنده اند .

یک ماه بعد از آن ماجرا احمدخان ابدالی سردار نادر شاه به دیدارش آمد و هفت تابلو را دوباره پیشکش نمود در حالی که زیر هر شعر نوشته شده بود : حکیم فردوسی .


behnam5555 08-19-2013 07:17 PM

خورشید سربازان اشک نهم
 

خورشید سربازان اشک نهم

مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .
فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند .
از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد .
مهرداد دوم ( اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمی داند .
اشک نهم به ما آموخت ارتش ایران یگانه و یکتاست .

behnam5555 08-19-2013 07:18 PM

ارزش مهستان و آزادی
 

ارزش مهستان و آزادی

چند روز مانده به برگزاری مجلس تابستانه مهستان بود یکی از رایزنان اردوان یکم پادشاه ایران به او گفت آنگونه که پیداست اگر مجلس در زمان خود برگزار گردد این احتمال زیاد است که ریش سفیدان به خاطر کندی مبارزه در خاور ایران و اینکه شما نیز همانند فرهاد دوم نتوانستید نگرانی را دور نماید و سکاییان توانستند در درنگیانه ( نام پیشین سیستان ) استقرار یابند ، پادشاه ایران را برکنار نموده و کس دیگری را جای گزین شما کنند .
پادشاه به کوهستان دور می نگریست . رایزن ادامه داد در صورت دستور فرمانروا ، تاریخ برگزاری مهستان زمانی دیگر باشد !
اردوان فرمانروای ایران گفت : نیرویی که در رای مهستان است در وجود من نیست ، و ادامه داد : نمایندگان مهستان ، مردم ایران هستند و آنها نیروی پادشاهی اند ، پس من چگونه و با کدام نیرو راه خودم را از آنها جدا کنم ؟!
باید برای آنها ریشه دردها را بشکافم و آنها را از دردسرهای کشور آگاه سازم .
منش اردوان پادشاه شجاع ایران مصداق بارز این سخن ارد بزرگ اندیشمند نامدار کشورمان است که : آزادگان میهن پرست در مرداب خودستایی فرو نمی روند .
مجلس مهستان برپا شد و نمایندگان پس از شنیدن سخنان فرمانروا رای به ادامه کار او دادند و همه دلگرمش نمودند اما بدبختانه دو ماه بعد از آن در شهریور سال ۱۲4 پیش از میلاد پادشاه آزاده ایران زمین اردوان اشکانی در میدان نبرد با دشمنان میهن در حالی که در صف نخست سپاه ایران دلیرانه می جنگید کشته شد .
اردوان اداره کشور را در اوج درگیری ها بر دوش گرفت اما با این حال هیچ گاه به بهانه شرایط نامناسب کشور ، آزادی های مردم را کم نکرد و بدین خاطر در روز سوگ او از سراسر ایران آزادگان با چشمان پر اشک پیکرش را همراهی نمودند .
زمان شوم از تارک مرزهای میهن خیلی زود دور شد و جوانان ایرانی دوباره مجد و شکوه کشورمان را باز گردانیدند ...

behnam5555 08-19-2013 07:19 PM

نیما و نیشام
 

نیما و نیشام


توفان که از شیراجان (نام پیشین سیرجان ) گذشت غم و اندوه بسیار برجای گذاشت بسیاری از خانه ها و درختان را خراب و سرنگون ساخت دل مردم گرفته غمگین بود . در این آشوب زمانه پسری به نام نیما دلباخته دختری شده بود که نامش نِیشام بود نیما سالها دور از خانواده و در سفر زندگی کرده بود و چهار برادر داشت که هر یک دارای ثروت و اندوخته ایی بودند پدر نیشام بارها به خانواده نیما گفته بود هر یک از برادران دیگر خواستگاری می کرد مشکلی نبود اما نیما توان اداره زندگی نیشام را ندارد . و هر چه خانواده نیما به او می گفتند به جای عاشقی پی کسب و کاری را بگیرد و به این شکل به همگان بفهماند توانایی همسرداری را دارد او نمی شنید و از دور چشم به خانه زیبا و بلند نیشام داشت .
کم کم رفتار نیما موجب برافروختگی و ناراحتی پدر و بردران نیشام گشت آنها شبی به خانه نیما آمده و در برابر پدر و برادران نیما به او گفتند اگر باز هم در اطراف خانه اشان پرسه بزند چشم خویش را بر دوستی های گذشته خواهند بست .
نیما انگار تازه از خواب بیدار شد بود گفت مگر من چکار کرده ام ؟ تنها عاشقم همین !
پدر نیشام گفت : عاشقی که خانه و خوراک زندگی نیست ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم .

نیما گفت : من مستمند نیستم
پدر و برادران نیشام خندیدند و گفتند آنچه ما می بینیم جز این نیست .
نیمروز فردایش شش مرد با پوششی از گران بهاترین پارچه های نیشابوری و اسبهای ترکمن در برابر خانه نیشام ایستاده بودند آن شش مرد نیما ، پدر و برادرانش بودند . بهت سرآپای وجود میزبانان را گرفته بود . پس از آنکه بر صندلی میهمانی نشستند نیما گفت هنگامی که در سفرم بانو آفرین ( سی امین شاهنشاه ساسانی ) را از رودخانه خروشان نجات دادم او به من گفت پیش من بمان . گفتم من مسافرم و او گفت یادگاری به تو می دهم که هر وقت همچون من به خفگی رسیدی کمکت کند .
دیشب شما سعی داشتید مرا غرق کنید اما اینبار دستان پادشاه ایران مرا نجات بخشید .
پدر و برادران نیشام از این که شب قبل به گونه ی بسیار زشت به او گفته بودند : ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم پشیمان بودند .
سفر انسانها را پخته و نیرومند می سازد . و به سخن ارد بزرگ : سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا .
می گویند نیما و نیشام همواره دستگیر مستمندان بودند و زندگی بسیار نیکو داشتند .

behnam5555 08-20-2013 05:32 PM

صدای جاودانه دختران ایرانی
 

صدای جاودانه دختران ایرانی


سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد .
آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند .
مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود .
یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند .
دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست .
و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .
مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .
آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .
در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .
آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند .
مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .
از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت .
برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.


behnam5555 08-20-2013 05:32 PM


شادی در تنهایی نیست
ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم . که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .
مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت .
اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می گوید :
“سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…



behnam5555 08-20-2013 05:33 PM


فروتنی فریاپت
اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاه ایران از بستر بیماری برخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانروایی را ترک گفته و در میان مردم قدم می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوان گفت به دیدار پزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیده قدردانی کنیم.
چون وارد درمانگاه شد کودکی را دید که پایش زخمی شده و پزشک پایش را معالجه می نماید. مادر کودک که هنوز پادشاه را نشناخته بود با ناله به پزشک می گفت خدا پای فرزند پادشاه را اینچنین نماید تا دیگر این بلا را بر سر مردم نیاورد .


پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند شاه این بلا را بر سر کودکت آورده و مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسب خویش چنین بلای را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند شاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او را به من معرفی نمودند . پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی که اینجاست همان پادشاه ایران است .
زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر به دونیم می کنند . پسر شاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرا این گونه کردی و فرزند گفت متوجه نشدم . و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن . فرزند پادشاه روی به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زور گویی و اذیت خلق خویش نیست .
زن با دیدن این هم فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاده و می گفت مرا به خاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد نمونه…
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد.
این داستان به ما می آموزد هیچ چیزی بالاتر و مهمتر از نیک رفتاری و فروتنی نیست .


behnam5555 08-20-2013 05:49 PM


جنگ خوب است یا بد ؟

بر دل مردم شهر نیشابور ترسی بسیار افتاده بود سپاه دشمن به نزدیکی شهر رسیده و تیراندازان و مردان نیزه بدست در پشت کنگره ها ایستاده و کمین گرفته بودند . ارگ فرمانروای شهر پر رفت و آمدتر از هر زمان دیگر بود یکی از سربازان محکم درب خانه خردمند پیر شهر را می کوبید و در نهایت پیرمرد را با خود به ارگ برد فرمانروای شهر نگاهی به صورت آرام و نگاه متین پیر مرد افکنده و گفت می دانم که گلایه ها در سینه داری اما اکنون زمان این سخن ها نیست به من بگو در این زمان چه راهی در پیش روی ماست . شهر در درون سپاه فراوان دشمن گم خواهد شد . دشمن شهرهای بین راه را به آتش کشیده و سرها بریده است . دیوارها و درهای شهر توان مقاومت زیادی ندارند . هیچ سپاهی هم به کمک ما نخواهد آمد ما هستیم و همین خونخواران پیش روی . لشکر آنها همچون نیزه ایی به سینه شهرمان فرود خواهند آمد.
ریش سفید شهر خنده اش گرفت : فرمانروا پرسید هنگامه جنگ و ستیز است نه جای خنده .
پیرمرد گفت فرمانروایی که می ترسد جان خویش را هم نمی تواند از مرگ نجات دهد چه برسد به مردم بی پناه را.
فرمانروا گفت سپاه دشمن در نزدیکی نیشابور است آن وقت من نهراسم .
ریش سفید گفت در این مواقع هر دو طرف سپاه به فرمانروای خویش و شجاعت او می اندیشند . مردم زندگی و امیدشان را در سیمای شما می بینند و سپاه دشمن هم به فرمانروای خویش .
فرمانروا اگر نباشد نه شهر باقی می ماند و نه سپاه دشمن. ریش سفید ادامه داد راه نجات ما از شمشیر های برهنه دشمن تنها و تنها در به زانو در آوردن فرمانروای آنها خلاصه می شود . شما در درون شهر هستید و آنهم در مرکز شهر و آنها در بیابان و بدون دیوار ، حال فرمانروایی که امنیت ندارد شما هستید یا دشمن ؟.
فرمانروای نیشابور گفت اکنون در اطراف فرمانروای دشمن پنجاه هزار شمشیر بدست حضور دارند چگونه به او دست یابیم . ریش سفید گفت نیشابور شهری بزرگ است بگذار دور شهر حلقه بزنند به این شکل سپاه دشمن پراکنده می شود و تعداد نگهبانان فرمانروای آنان نیز بسیار کم خواهد شد . آن گاه در زمان مناسب عده ایی را با تن پوشهایی همانند سربازان دشمن به سراغ او بفرستید و سپس سر او را بر نیزه کرده بر برج و باروهای شهر بگردانید تا ترس بر جان آنان فرو افتد در غروب همان روز طبل جنگ را به صدا درآورد به گونه ایی که همه حتی سربازان ما هم بدانند فردا کارزار در راه است. فردایش چون سپیده خورشید آسمان دشت را روشن کند سپاهی نخواهید دید.
در همین هنگام رایزنان دربار نیشابور وارد شده و پند و اندرز دادن را آغاز کردند آنها می گفتند جنگ به سود هیچ کس نیست خونریزی دوای درمان هیچ دردی نیست و قتل کردن عذاب دنیوی و اخروی خواهد داشت . فرمانروا رو به ریش سفید شهر کرده و گفت می بینی رایزنان شهر ما را . پیرمرد گفت نوک پیکان سپاه دشمن از همین جا آغاز می شود . فرمانروا با شنیدن این سخن دستور داد رایزنان ابله را به زندان بیفکنند .

اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : ” جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست” را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت .
چهار روز گذشت دروازه های شهر نیشابور دوباره باز شد ، کشاورزان و باغداران به سوی محل کار خویش بازگشتند و زندگی ادامه یافت .
فرمانروای نیشابور تا پایان زندگی پیرمرد به خانه او می رفت و درس ها می آموخت .



behnam5555 08-20-2013 05:49 PM


خشم فرمانروای یزد
گویند سربازان سر دسته راهزنان را گرفته و پیش فرمانروای شهر یزد آوردند چون او را بدید بی درنگ شمشیر از نیام بیرون کشیده و سرش را از بدن جدا ساخت یکی از پیشکاران گفت گرگ در گله خویش بزرگ می شود این گرگ حتما خانواده دارد بگویید آنها را هم مجازات کنند . فرمانروا که سخت آشفته بود گفت آنها را هم از میان برخواهم داشت تا کسی هوس راهزنی به سرش نزند . همسر و کودک راهزن و همچنین برادر او را نزد فرمانروا آوردند کودک و زن می گریستند و برادر راهزن التماس می کرد و می گفت چاه کن است و گناهی مرتکب نشده اما فرمانروا در کوره خشم بود و هیچ کس در دفاع از آن نگون بختان دم بر نمی آورد . چون فرمانروا دست به شمشیر برد یکی از رایزنان پیر سالخورده گفت وقتی برادر شما محاکمه شد شما کجا بودید . فرمانروا به یاد آورد که زمانی برادر خود او را به جرم دزدی و غارت از دم تیغ گذرانده بودند. پیرمرد گفت من آن زمان همین جا بودم ، آن فرمانروا هم قصد جان نزدیکان برادر شما را داشت اما همانجا گفتم فرمانروای عادل ، بیگناهان را برای ایجاد عدل نمی کشد .

فرمانروای یزد دست از شمشیر برداشت و گفت این بیچارگان را رها کنید .
ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند .



behnam5555 08-20-2013 05:54 PM


پیشکش به شاپور ساسانی

آهنگری شمشیر بسیار زیبا تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود . شاپور از او پرسید چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ایی و آهنگر پاسخ داد یک سال تمام . پادشاه ایران باز پرسید و اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد ؟ و او گفت سه تا چهار روز .
شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد ؟
آهنگر گفت: خیر ، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار !
پادشاه ایران گفت : سپاسگذارم از این پیشکش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن ، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم ، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور ، پادشاه و حتی جان خویش نیست . این سخن شاپور دوم ما را به یاد این سخن دانای ایرانی ارد بزرگ می اندازد که : فرمانروای شایسته اسیر کاخ ها نمی شود نگاه او بر مرزهای کشور است .
شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور ، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است . پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد . پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است .


behnam5555 08-20-2013 05:55 PM


شیر زنان ایران

سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند .
اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت .
دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند .
با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما مغول خونریزی را کشته است ؟ چهار مرد پیش آمدند ، هر یک مدعی شدند مغولی را از پا درآورده است .
پیر مرد خنده ایی کرد و به گوشه میدان اشاره کرد سه دختر زیبا و قد بلند ایستاده بودند . گفت وجب به وجب کف خانه این دختران از کشته های دشمنان ایران پر است آنگاه مردان ما در سوراخ ها پنهان شده اند .
با شنیدن این حرف مردان دست بکار شدند و در همان شب بقیه متجاوزین را نابود ساختند . به یاد کلام جاودانه ارد بزرگ می افتم که : شیر زنان میهن پرست ایران ، بزرگترین نگهبانان کشورند .
کاش نام آن سه زن را می دانستم بگذار به هر سه آنها بگویم ایران ! که نام همه زن های ایران است .



behnam5555 08-20-2013 05:56 PM


بابک خرمدین زنده است


پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست .
خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباه ان ترسی به دل راه دهد.... خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .


behnam5555 08-20-2013 05:56 PM


آموزگاران ما


به آتوسا دختر کورش گفتند : مردی پنج پسرش در راه ایران شهید شده اند او اکنون در رنج و سختی به سر می برد و هر کمکی به او می شود نمی پذیرد دختر فرمانروای ایران با چند بانوی دیگر به دیدار آن مرد رفت خانه ایی بی رنگ و رو ، که گویی توفانی بر آن وزیده است پیرمردی که در انتهای خانه بر صندلی چوبی نشسته است پیش می آید و می گوید خوش آمدید
آتوسا می گوید شنیده ام پنج فرزندت را در جنگ از دست داده ای ؟ و آن مرد می گوید همسرم هم از غم آنها از دنیا رفت .
آتوسا می گوید می دانم هیچ کمکی نمی تواند جای آنچه را که از دست داده ای بگیرد اما خوشحال می شویم کاری انجام دهیم که از رنج و اندوهت بکاهد .
پیرمرد بی درنگ می گوید اجازه دهید به سربازان ایران در باختر کشور بپیوندم .
می خواهم برای ایران فدا شوم . آتوسا چشم هایش خیس اشک می شود و به همراهانش می گوید در وجود این مرد لشکری دیگر می بینم .
دو ماه بعد به آتوسا خبر می دهند آن پیر مرد مو سفید هم جانش را برای میهن از دست داد .
آتوسا چنان گریست که چشمانش سرخ شده بود . او می گفت مردان برآزنده ایی همچون او هیچگاه کشته نمی شوند آنها آموزگاران ما هستند .
و به سخن دانای ایرانی ارد بزرگ : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.
آن پیرمرد هم ارزش میهن را می دانست و تا آخرین دمادم زندگی برای نگاهبانی از آن کوشید .


behnam5555 08-20-2013 05:57 PM


فرگون زیبا

فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟
بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم !
آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ !
فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد .
زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟
فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است .
آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند .


behnam5555 08-20-2013 05:58 PM


در بسته ایی وجود ندارد

آخرین عکس ستار خان پیش از شهادت در کنار باقر خان
با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود .
در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند .
در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید .
این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند .
به سخن ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .
و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند .

behnam5555 08-20-2013 06:04 PM


سرداری برای بودن و نبودن

وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...



behnam5555 08-20-2013 06:20 PM

ایران سرشار از اسطوره هاست
 
ایران سرشار از اسطوره هاست

http://www.irdiplomacy.ir/Images/Art...tan_kochak.jpg

نام ایران و ایرانی در تمام دوران به نیکی و بزرگی آورده شده است ما ایرانیان دارای پیشینه قوی تاریخی هستیم که سم پاشی های اجانب و دولتهای بیگانه نمی تواند چیزی از ارزش و نام پاک ایران و ایرانی بکاهد . در کدام کشور و سرزمین شما بزرگان و اسطوره هایی از جنس نادر شاه ، داریوش و کوروش کبیر و ..... سراغ دارید؟.تاریخ کدام سرزمین نامهایی چون فردوسی و انوشیروان و ...........در خود دارد.؟
بدلیل مخدوش کردن شخصیتهای اصیل ایرانی توسط عده ای نا ایرانی و عرب زده در سطح جامعه بر آن شدم تا لیستی از شخصیتهای تاریخ کهن ایران زمین را برای فرزندان کشورم که شاید ندانند بیاورم تا بلکه با دقیقه ای فکر کردن از اصالت خویش آگاه شوند و بدانند که ایران گهواره تمدن است . گفتنی است این لیست تنها قسمتی از اسطوره های ملی ما هستند و گسترده بودن تاریخ کشورمان مرا از نوشتن تمامی افراد بزرگ ایران زمین باز داشته است . ایرانیان نه تنها نیازی به شخصیتهای عربی ندارند بلکه دهها شخصیت بالاتر از آنان در هزاران سال داشته اند و اگر عده ای از عربزدگان بگویند ما دین اعراب را پذیرفتیم - این قضیه هیچ ارتباطی ندارد که ما شخصیتها و اسطوره های ملی خود را کنار بگذاریم و به سراغ اسطوره های عرب برویم به قول ارد بزرگ (که به اعتقاد من خود نیز از اسطوره های ایران امروز است ) :
سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .





داشتن هر دین و مذهبی برای ایرانیان آزاد است دین بحثی جداست . که این قضیه نباید تاثیری در تاریخ و اصالت ما بگذارد .
بر طبق اولین اعلامیه حقوق بشر توسط کورش کبیر شاهنشاه بزرگ هر انسانی آزاد است که هر دینی را که مایل است بپذیرد و ما همچنان به خود می بالیم که نواده آن بزرگوار هستیم .

فهرست زیر نمونه ای از اسطوره های این خاک پاک است ، باشد که با شناخت آنها بیش از پیش بر ایرانی بودن خود افتخار کنیم .



فردوسی : فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. اهمیت فردوسی در آن است چه با آفریدن اثر همیشه جاوید خود، نه تنها زبان ، بلکه کل فرهنگ و تاریخ و در یک سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ایرانی را جاودانگی بخشید و خود نیز برآنچه که میکرد و برعظمت آن ، آگاه بود و می دانست که با زنده نگه داشتن زبان ویژه یک ملت ، در واقع آن ملت را زندگی و جاودانگی بخشیده است .

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کـردم بدیــن پــــارسی

فردوسی در سال 329 هجری برابر با 940 میلادی در روستای باژ از توابع طوس در خانواده ای از طبقه دهقانان دیده به جهان گشود و در جوانی شروع به نظم برخی از داستانهای قهرمانی کرد. در سال 370 هجری برابر با 980 میلادی زیر دید تیز و مستقیم جاسوس های بغداد و غزنین ، تنظیم شاهنامه را آغاز می کند و به تجزیه و تحلیل نیروهای سیاسی بغداد و عناصر ترک داخلی آنها می پردازد. فردوسی ضمن بیان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنین ، بلکه با عناصر داخلی آنها نیز می ستیزد و در واقع ، طرح تئوری نظام جانشین عرب و ترک را می ریزد حداقل آرزوی او این بود که ترکیبی از اقتدار ساسانیان و ویژگیهای مثبت سامانیان را در ایران ببیند. چهار عنصر اساسی برای فردوسی ارزشهای بنیادی و اصلی به شمار می آید و او شاهنامه خود را در مربعی قرار داده که هر ضلع آن بیانگر یکی از این چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: ملیت ایرانی ، خردمندی ، عدالت و دین ورزی او هر موضوع و هر حکایتی را برپایه این چهار عنصر تقسیم می کند. علاوه بر این ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگی ما ایرانیان است که می کوشد تا به تاخت و تاز ترک های متجاوز و امویان و عباسیان ستمگر پاسخ دهد او ایرانی را معادل آزاده می داند و از ایرانیان با تعبیر آزادگان یاد می کند؛ بدان سبب که پاسخی به ستمهای امویان و عباسیان نیز داده باشد؛ چرا که مدت زمان درازی ، ایرانیان ، موالی خوانده می شدند و با آنان همانند انسان های درجه دوم رفتار می شد بنابراین شاهنامه از این منظر، بیش از آن که بیان اندیشه ها و نیات یک فرد باشد، ارتقای نگرشی ملی و انسانی و یا تعالی بخشیدن نوعی جهانبینی است.
سی سال بعد یعنی در سال 400 هجری برابر با 1010 میلادی پس از پایان خلق شاهنامه این اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوی نشان داده می شود. به علت های گوناگون که مهمترینشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حکومتی با فردوسی باعث برگشتن فردوسی به طوس شد. استاد بزرگ شعر فارسی در سال 411 هجری برابر با 1020 میلادی در زادگاه خود بدرود حیات گفت ولی یاد و خاطره اش برای همه دوران در قلب ایرانیان و جهانیان جاودان مانده است.
زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداریم ، تقریبا چیزی از شخصیت ، عقاید، خاطرات و افکار نظام یافته ما باقی نخواهد ماند بدون زبان ، موجودیت انسان هم به پایان می رسد زبان ، ذخیره نمادین اندیشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداری ها، افکار قالبی و انگیزه هایی است که در سوق دادن و تجلی هویت فرهنگی انسانها نقش اساسی دارد.همگان بر این باورند که واژه ها در کارگاه اندیشه و جهان بینی اندیشمندان و روشنفکران هر دوره در هم می آمیزند تا زایش مفاهیم عمیق انسانی تا ابد تداوم یابد. با وجود این ، در یک داوری دقیق ، تمایزات غیرقابل کتمان و قوت کلام سخنسرای نام آور ایرانی حکیم ابوالقاسم فردوسی با همتایان همعصر خود آشکارا به چشم می خورد زبان و کلمات برآمده از ذهن فرانگر و تیزبین او، در محدودیت قالبهای شعری ، تن به اسارت نمی سپارد و ناگزیر به گونه شگفت آوری زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسی به علت ضرورت زمانی و جو اختناق حاکم در زمان خود، بالاجبار برای بیان مسائل روز: زبانی کنایه و اسطوره ای انتخاب کرده است ؛ در حالی که محتوای مورد بحث او مسائل جاری زمان است بدین اعتبار، فردوسی از معدود افرادی است که توان به تصویر کشیدن جنایات قدرت سیاسی زمان خویش را داشته است پایان سخن آن که انگیزه فردوسی از آفریدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خلفای عباسی و سلطه امیران غزنویی بود .



دیاکو : بنیانگذار ایران و نخستین پادشاه سرزمین ماست دولت ماد یکی از سه تیره آریایی ( ماد، پارس و پارت ) فلات ایران است در سال ۱۳۳۲ پیش از تاریخ خورشیدی بود . مردم ایران او را به پادشاهی برگزیدند. شاهنشاه دیاکو همدان ( هگمتانه‌ ) را به پایتختی خود برگزید و در آن بر روی تپه‌ای، هفت دژ تو در تو ساخت و هر یک را به رنگ ویژه‌ای در آورد.دیاکو ۵۳ سال بر ایران فرمانروایی کرد او توانست اتحادی تاریخی بین تیره های مختلف نژاد آریایی ایجاد نماید .
دیاکو ابتدا توانست 7 طایفه قوم ماد را با هم متحد کند ، وی سپس به عنوان رهبر و قاضی آن 7 طایفه انتخاب شد که این مساله در سال 701 قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاد. پس از 7 سال رهبری در بین این 7 طایفه، وی از طرف مادها ، پارسها و پارتها به عنوان پادشاه ایران انتخاب شد و تا سال 656 قبل از میلاد مسیح حکومت کرد. ماجراهای به قدرت رسیدن دیاکو در کتاب تاریخ هرودوت آمده است. دیاکو پسر کیاکسار (کسی که می‌تواند خوب نشانه‌گیری کند) و کیاکسار نام پدرش دیاکو را بر فرزند گذاشته بود .
فرهاد پسر دیاکو و دومین پادشاه ایران بود و بین سالهای 665 قبل از میلاد تا 633 قبل از میلاد حکومت کرد. مانند پدرش ، فرهاد هم جنگ بر علیه آشوریان را آغاز کرد اما متاسفانه شکست خورد ، به دست آشور بنی پال افتاد و به دست او کشته شد. جانشین فرهاد ، کیاکسار نام داشت او ارتش ماد را تجدید سازمان و نوسازی کرد و با نَبوپَلَّسَر شاه بابل متحد شد. برای استوارسازی این اتحاد، دختر کیاکسار به نام امتیس به همسری پسر نبوپلسر یعنی بخت‌النصر دوم درآمد. امتیس از زندگی در جلگه میان‌رودان دلگیر شد و برای کوه‌های بلند همدان و ایران دلتنگی بسیار کرد. از این رو بُخت‌النصر دوم به عنوان هدیه برای همسرش دستور ساختن باغ‌های معلق بابل را داد تا بلندای دیوارهای آن برای امتیس حکم کوهساران را داشته باشد.
کیاکسار در جوانی، شکست پدرش، فرهاد را در برابر آشوری ها دیده بود و از آن درس عبرتی آموخته بود. او فهمید که برای مقابله در برابر آشوریان، می بایست نیروی نظامی مجهزی تشکیل دهد. زیرا سربازانی که رؤسای زمین دار جمع آوری می کنند، هرگز از عهده ی سپاه منظم بر نمی آیند. از این رو، بر آن شد که سپاهی رزمی، مانند آشور، بنا کند. این نیرو، مجهز به تیر و کمان و شمشیر و سواره نظام ماهر بود.
کیاکسار با این نیروی نظامی، به سوی نینوا حرکت کرده، آن شهر را محاصره کرد. اما پس از مدتی، به او خبر رسید که سکاها، به ایران هجوم آورده اند. او دست از محاصره برداشت و به مقابله با آنان شتافت. کیاکسار ، در شمال دریاچه ی ارومیه، نبردی سخت با آنان کرد و از آنان شکست خورد. سکاها، 28 سال بر سرزمین ماد تسلط یافتند و کیاکسار، در این مدت، مطیع آنان بود. سکاها، شهر سقز را بنا کردند و آن شهر را پایتخت خود قرار دادند.
با گذشت زمان ، کیاکسار ، تصمیم به بیرون راندن سکاها گرفت. او، فرمانده ی سکاها و سردارانش را به یک میهمانی دعوت کرد و همه ی آنان را یکجا مسموم کرد. سپس، لشکریان سکاها را از سرزمین ایران بیرون راند.
چون از این جهت، آسودگی خاطر فراهم شد، کیاکسار برای بار دوم، تصمیم به نابودی آشوریان گرفت. او و نبوپلسر توانستند با همیاری، امپراتوری آشور را درهم‌شکسته و پایتخت آن یعنی شهر نینوا را در ۶۱۲ پ.م فتح کنند. ساراگوس، چون در برابر ایرانیان و آشوریان، تاب مقاومت نیاورد، خود و خانواده اش را در آتش، سوزاند. سپس، شهر نینوا، با خاک یکسان شد و دنیا از جنایات دولت ستمگر آشور، رهایی یافت.
پس از این پیروزی ، ایرانیها میان رودان ( بین النهرین) ، ارمنستان و بخشهایی از آسیای صغیر و بخش شرقی رود قزل ایرماق را نیز ضمیمه امپراطوری خود کردند. در این شرایط رود قزل ایرماق به عنوان مرز بین امپراطوری قدرتمند ایران و سرزمین لیدیه شد. جنگ معروف بین ایرانی ها و لیدی ها که با نام جنگ قزل ایرماق معروف است ، در 28 ماه می 585 قبل از میلاد مسیح ، به دلیل کسوف ناگهانی پایان یافت.
کیاکسار پس از این که جنگ با پیروزی پسرش ، آستیاگ به پایان رسید از دنیا رفت. آستیاگ مرزهای ایران را تا اروپا گسترش داد او پدربزرگ مادری کوروش بزرگ بود.

کورش هخامنشی : یکی از بزرگترین پادشاه تاریخ ایران و جهان که بدلیل اخلاق و منش و کردار نیک نامش در تاریخ به ثبت رسید . او اولین اعلامیه حقوق بشر و آزادی انسانها را در جهان صادر کرد . که همواره تاریخ از او به عنوان یکی از نوابغ بشریت نام میبرد . او پادشاه ماد را شکست داد . پادشاه لیدی را نیز مغلوب ساخت و بابل را که یکی از بزرگترین مراکز جهان آن روزگار بود به کلی فتح کرد و پس از ورود به بابل به احترام به خدای مردوک آنان تاجگذاری نمود تا حسن نیت خویش را به ملت مغلوب به اثبات برساند به صورتی که آنان وی را فرستاده خدا مینامیدند. پس از آن بنای بزرگترین شاهنشاهی و امپراتوری تاریخ را بنا نهاد که در نهایت در سال 528 قبل از میلاد در جنگ با سکاهای خونریز کشته شد . هم اکنون تندیس این بزرگ مرد در سیدنی استرالیا و یکی از پارکهای بزرگ ایالات متحده و سازمان ملل متحد از طلای خالص نصب میباشد و اعلامیه او در سازمان ملل نقش سمبل آزادی و دموکراسی را برای نخستین بار در جهان ایفا میکند

نادر شاه افشار : از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف به ایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد .



مهرداد اشکانی :موئسس سلسله شاهنشاهی پارتیان بود که ایران را از گسستگی و لجام گسیختگی دوران تحت اشغال یونانیان سلوکی رهایی بخشید . وی در سال 160 تا 140 قبل از میلاد با نبردهای وطن پرستانه ایالتهای ماد - پارس - خراسان - بابل - آشور - هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . وی پادشاه سلوکیان را اسیر نمود و با وی با انسانیت رفتار کرد و به او در گرگان مستقر ساخت و برای حسن نیت به آنان با دختر وی ازدواج نمود . او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران نامیده اند . که به راستی اگر ظهور نمی کرد امروز مشخص نبود ما در کجای تاریخ جای داشتیم


خسرو پرویز : یکی از پادشاهان با شکوه و جلال - تاریخ ایران که در ساخت کاخ تیسوفن و مدائن نقش بزرگی ایفا نمود که این کاخ بعدها به کاخ سفید ایرانیان ملقب گشت و یکی از زیبایی های تاریخ ( از نظر هنر پارسی و آرکهای بکار رفته شده در آن ) شمرده میشود . خسرو پرویز سازنده حماسه بزرگ خسرو و شیرین نیز بود که عشق جاودانه اش به شیرین برای همیشه در تاریخ به ثبت رسید

داریوش کبیر : در سال 521 بر تخت پادشاهی ایران زمین جلوس کرد و بزرگترین و شکوهمند ترین پادشاهی تاریخ را از خود به جای گذاشت . او پیرو دین بهی و مزدیسنا زرتشت بود و همواره منش و بزرگی کورش را دنبال میکرد . او ساخت کاخ پرسپولیس را آغاز نمود و بعد از سه سال بررسی و ساختن ماکت از کاخ پرسپولیس با کمک مهندسی مصری که بعدها به موزه هنر تمام کشورها شناخته شد بنای این کاخ جاودانه را گذاشت و بیش از نمی از آن را در زمان خود ساخت و ادامه ان توسط جانشینش خشیارشا تکمیل و بعد از وی فرزند او . داریوش بزرگ کانالی در 2500 سال پیش ساخت که بعدها به کانال سوئز معروف گردید . طول این کانال دریایی به بیش از 161 کیلیومتر میرسیده است و از عرض آن دو کشتی به راحتی عبور میکردند . داریوش بزرگ خطی جدید برای ایرانیان بوجود آورد که بعدها از خطوط رایج دنیا شد . داریوش بزرگ ایران را به بزرگ ترین کشور جهان مبدل کرد ( بیش از 28 کشور ) . داریوش بزرگ آموزش رایگان را برای قشر عوام کشور به صورت اجباری در آورد و طرح سواد آموزی را اجباری نمود . و هزارات اقدام دیگر .



انوشیروان : ملقب به نوشیروان دادگر . پادشاه معروف ساسانی که با بنیان گذاشتن قوانین حکومتی و دادگستری خود نامش را در تاریخ ایران به ثبت رساند .

بزرگمهر : معروف ترین و اندیشمند ترین وزیر دربار انوشیروان دادگر که گفتگوی های خرد ورزانه او در تاریخ ایران ثبت گشته است .


سورنا : او نماد یک سردار باهوش و زیرک ایرانی است سورنا توانست با سپاهی اندک لشکر عظیم روم را زمین گیر و نابود سازد . او یکی از فرماندهان ارتش ایران بود ، در سال 53 قبل از میلاد کراسوس سردار مشهور روم وقتی فهمید ارد اول مقتدرترین پادشاه اشکانی در شرق ایران مشغول جنگ با اقوام بدوی است به ارمنستان لشکر کشید ارد اول یکی از فرماندهان شجاع خویش به نام سورنا را به جنگ او فرستاد سورنا با درایت و زیرکی توانست سپاهیان بیشمار روم را شکست دهد و با این کار نام خود را در تاریخ ایران زمین جاودانه سازد .



behnam5555 08-25-2013 06:34 PM

آوازه نام رودکی
 

آوازه نام رودکی

گفته می شود رودکی در نوجوانی رقیبی در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت . و شعر هم می سرود
سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی .

یکی از دوستان قدیمی آن دو از رودکی علت این امر را جویا شد رودکی گفت آن دوست دل در هوای عشوه زنان و پستوی خانه داشت من در هوای ایران و تاریخ آن . و اینچنین است که متفکری همچون ارد بزرگ می گوید : (( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلشتی چیزی نمی آفریند )) .

احترامی که رودکی به تاریخ و فرهنگ کشور خویش می گذاشت نام او را ماندگار نمود .


behnam5555 08-25-2013 06:36 PM

کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان
 

کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان

در دودمان صفوی خبر رسید فلان روستای نزدیک اصفهان سیل آمده است و کوهی ریزش نموده مردم ده روز است گرسنه اند چند روزی که گذشت شاه سلطان حسین مشغول خوردن غذا بود یاد آن روستا افتاد یکی از نزدیکان خود را با پنج محافظ فرستاد تا میزان خسارات آن روستا را وارسی کنند و نیازهای آنها را گزارش دهند تا نسخه ایی برای حل مشکل آن روستا پیچیده شود . چون به آن روستا رسیدند دیدند قشری از گِل و لای روستا را در بر گرفته و خانه ایی با سقف دیده نمی شود مردم رنجور بر زمین خود را می کشیدند و بوی مردار به مشام می رسید . از اسب پیاده شده و کمی در روستا گشتند فقر و بیچاره گی در حدی بود که کمک رسانی به آنها را بسیار سخت می کرد اشراف زاده گفت برگردیم و بگویم هیچ چیزی اینجا درست نیست و هر چه زودتر غذا و کمک بفرستند .
چون بازگشتند دیدند جماعتی در جایی که اسبها را بسته بودند جمع شده و چون آنها را دیدند می دویدند . خوب که نگاه کردند دیدند هر یک تکه گوشتی در دست گرفته و از آنها دور می شوند . مردم از گرسنگی اسبها را پاره پاره کرده و از استخوانها نیز نگذشته بودند . هوا نزدیک تاریکی بود در گوشه ایی نشستند تا فردا از همان راهی که آمده بودند باز گردند . شاه سلطان حسین آنشب خواب بدی دید و همان نیمه شب 200 سوار با زره کامل فرستاد به دنبال خویشاوند خویش ، چون سواران به روستا رسیدند صبح شده بود اشراف زاده نزدیک آنها شد و گفت آیا غذا و خوراکی به همراه خود آورده اید فرمانده سواران گفت خیر ، آمده ایم تا شما را سلامت برگردانیم .
اشراف زاده که شب تا به صبح ناله های آدمهای رو به مرگ را شنیده بود به سربازان گفت از اسبها پیاده شوید و با من بیایید سربازان پیاده شده و از همان جا عازم اصفهان شدند این در حالی بود که صدای اسبهایی که در حال پاره پاره شدن بودند از پشت سر شنیده می شد . ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : برای آدمهای گرسنه ، هیچ نسخه ایی ، جای خوراک آنها را نمی گیرد .
می گویند شاه سلطان حسین پس از دیدن اشراف زاده با سواران پیاده و شنیدن مرگ و میر روستا دستور داد پرچم های سیاه همه جا نسب شود و آنقدر مشغول سوگواری بود که اگر باز هم صحبتهای آن اشراف زاده نبود مردم آن روستا را فراموش می ساخت .


behnam5555 08-25-2013 06:37 PM

پارمیس
 

پارمیس

لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یومن است . دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود . فرمانروا با خنده به او گفت نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . این داستان نشان می دهد کورش پادشاه ایران ، دلی سرشار از مهر در سینه داشت. ارد بزرگ فیلسوف کشورمان می گوید : فرمانروای مردمدار ، مهر خویش را از کسی دریغ نمی کند .
می گویند سالها بعد آن چهار کودک سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند . نکته جالب آن است که یکی از آن چهار کودک دختر بود و نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود .


behnam5555 08-25-2013 06:40 PM

دلربایی پیش از مرگ
 

دلربایی پیش از مرگ

اندیشمند و متفکر برجسته ایرانی " ارد بزرگ " می گوید : (( نوازش و دلربایی زیاد ، پیشاپیش بستر مرگ را فراهم کند )) اما این حقیقت را قرنها پیش سردار متجاوز مغول نمی دانست ده سال بود که حاکم نظامی کرمانشاه شده و در این مدت مدام چشم چرانی می کرد و پی عیش و نوش بود.
برای چندمین بار عاشق گشته و بی قرار دختر یکی از معتمدین کرمانشاه شده بود پس از چند روز خودخوری بلاخره اختیار از کف بداد و به خانه آن آدم آبرومند یورش برده و گیسوی دختر را در چنگال گرفته و بر زمین می کشید .
تیغ شمشیر در زیر گلوی خانواده دختر بود پس کسی حتی نمی توانست التماس و خواهش کند چون دختر را به قلعه سیاه خویش برد کنیزکان دخترک را احاطه کردند دستی بر سر رویش کشیده آرایشش کرده و به اتاقی فرستادند که آن مرد نانجیب انتظارش را می کشید . دخترک دیگر چه امیدی می توانست داشته باشد ، چون مرغ اسیری در چنگال اژدها . گلویش پر از بغض بود و چشمانی مضطرب . با خود گفت خودم را می کشم تا از این ننگ خلاصی یابم . اما ناگهان فکری به سرش زد و به سردار گفت من آماده ام تا تو را امشب از خویش راضی کنم اما پیش از آن باید از پدرم اجازه بخواهم و چون پدرم در خانه اسیر است بگویید کاتب بیاید تا بگویم نامه ی برای پدرم نوشته و از او برای همیشه خداحافظی کنم . سردار کاتب را خواست کاتب جوانی زشت رو و مغول که تازه نوشتن را آموخته بود.
نامه نوشتن را آغاز نمود سردار چون از آن دو دور شد ، دختر به کاتب گفت : تو جوان برازنده و فوق العاده زیبایی هستی جوانک بر خود لرزید و دختر گفت سیمای تو همان سیمایی مردی است که من قبلا در خواب دیده بودم جوانک سکوت کرده و سرخ شده بود دخترک باز گفت تو تا به امشب کجا بودی که من خودم را فدایت کنم .
قلم در دست کاتب می لرزید ! پریزادی بی مانند و خوشبو را می دید که او را چنین وصف می کند به دختر گفت : اما من اینجا یک کاتب هستم و شما همسر حاکم !
دختر با کرشمه خاصی گفت فرمانروای من تویی ! اگر او را از پا درآوری !!
کاتب نگاهی به چشمان زیبای دختر افکند و دل از دست بداد ، دختر گفت اگر سردار به من دست زد دیگر عشق و مهری از من نخواهی دید کاتب از شدت هیجان سرخ شده بود مرکب از دستش افتاد بر زمین از صدای آن حاکم باز آمده و گفت بس است نامه را بردار و برو . حاکم دست بر شانه دخترک نهاده و به او گفت بلند شو برویم چون کاتب دست حاکم را بر شانه دختر بدید قرار از کف بداد و تیغ تیز کردن قلم خویش را بیرون کشید از پشت بر گردن حاکم کشید چون فریاد مرگ حاکم به آسمان کشیده شد محافظین به درون اتاق ریخته و در دم کاتب تیغ بدست را کشتند . دخترک گریه می کرد نگهبانان با احترام به او گفتند شما از اینجا بروید چند روز بعد سردار جدیدی به کرمانشاه وارد شد مستخدمین و زنان سردار قبلی اجازه خروج از آن اسارتکده مجلل را پیدا نمودند و آن دختر نجیب توانست بار دیگر به خانه پدری پا گذارد .

یاسمین آتشی


behnam5555 08-25-2013 06:42 PM


ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست

لشکر پادشاه قدرتمند سلوکی دمتریوس را افسران مهرداد یکم در ماد شکست داده و "دمتریوس" فرامانروای آنان را نزد مهرداد یکم پادشاه اشکانی به دشت اترک (شیروان ، بجنورد و گرگان امروزی) فرستادند . مهرداد با آمدن دمتریوس جشنی برگزار نمود و دختر خویش را به توصیه ریش سفیدان پارت به او داد . که این کار در آینده چنان نتیجه مثبتی برای ایران داشت که کسی تصور نمی کرد و آن انهدام کامل سلسله سلوکی بود . مدتی بعد در هنگامه جشن و سرور سالروز زاده شدن مهرداد فرمانروای ایران یکی از تاجران سرشناس بارها از او به بزرگی یاد کرد و گفت امنیت امروز ایران به دست با کفایت شما بوده است و چنین و چنان ، می گویند مهرداد که از آغاز مجلس خموش بود و به سخن رایزنان و بزرگان گوش می داد به سخن آمده و گفت : آرامش مردم کار من است و اگر از این کار برنیایم شایسته این تخت و تاج نیستم . ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : نگهبانی از داشته های یک کشور برای فرمانروا یک قانون است و انجام آن خودستایی ندارد .
مهرداد یکم جنگاوری به تمام معنا بود او در طی زندگی تا هنگام مرگ در سال 138 پیش از میلاد همواره در حال پاکسازی مناطق مختلف سرزمین باستانی ایران از شر خونخواران باقی مانده سلوکی و اقوام بدوی بود.



behnam5555 08-25-2013 06:44 PM

بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !
 

بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !

روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .
مرد گفت : در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!
سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند .
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت .

یاسمین آتشی


behnam5555 08-25-2013 06:45 PM

سرانجام عشق به ایران
 

سرانجام عشق به ایران

سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی ؟ گفت تا آن زمان که زنده ام . گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو ، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود .
سهروردی خندید و گفت شما عشق ندانید چیست . دوباره او را گرفته و به سیاهچال بردند.
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : “نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ”
شبها از درون روزن سیاه چال زندان سهروردی ، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی ، وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید…


behnam5555 08-30-2013 04:52 PM

کالسکه ناصری
 
کالسکه ناصری

در سال 1270 هجری قمری معیر الممالک سفارش ساخت یک کالسکه برای مراسم دربار به کارخانه واگن فابریک شهر وین در اتریش به قیمت 5000 تومان دادکه این کالسکه حوادث بسیاری را پشت سر گذاشته است از جمله ترور ناصرالدین شاه که بعد از ترور وی را به صورت نشسته در کالسکه گذاشته وبه تهران اوردند تا مردم نفهمند که کشته شده است و حضور رضا شاده در 15 اذر 1304شمسی در مجلس موسسان و استقبال از ملکه الیزلبت دوم وفردریک نهم پادشاه دانمارک بود که مسیر کاخ گلستان تا کاخ مرمر را شن وماسه ریختند تا اسبها ی ان روی اسفالت خیابانهای باب همایون وسپه لیز نخورند
این کالسکه در موزه خودرو میباشد



behnam5555 08-30-2013 05:02 PM

گل لوتوس
 

گل لوتوس یکی از نمادهای مهم تمدن هخامنشی است.
این گل دوازده برگی در تخت جمشید و شوش از اصیل ترین نشانه های این تمدن 2500 ساله است. سیر تحول گل لوتوس در طراحی گرافیک از هخامنشی تا دوره اسلامی یکی از راههای پی بردن به تاریخ هنر و معماری و بررسی نقش گیاهان مقدس است که در هر دوره و زمان مورد توجه هنرمندان بوده است.تداوم حضور گل لوتوس در فرهنگ تصویری کشورمان را می توان اززمان حجاری بر روی سنگ در کاخ های هخامنشی تا تزئینات معماری قاجاریه ردیابی کرد. گل لوتوس کنده کاری شده بر روی چوب درها وارسی های خانه ها و بافت های شهرها از جمله بوشهر دیده شده است. طرح دیگری از لوتوس به صورت فرم گلدانی است در پایه تخت روان داریوش. نمونه دیگر نقشی است از ترکیب لوتوس و درخت نخل که بر دیواره های تخت جمشید دیده می شود و برخی آن را گل آفتابگردان هم می نامند.و نهایتا" نقشی از لوتوس وجود دارد که بر روی دشنه داریوش شاه مشاهده می شود، ظرافت و زیبائی این طرح به حدی چشم نواز است که می توان روح هنر معماری را در آن مشاهده کرد. در دین زردتشت این گل سمبل اهورا مزداست. سمبل انسانی اهورمزدا نیم تنه مردی است که شاخه ای از گل لوتوس را در میان انگشتان خود گرفته است. از آنجائیکه این گل مظهر سه خدای دین هخامنشیان یعنی میترا یا مهر، آناهیتا و اهورامزدا است، بارزترین و زیباترین نقوش آن در تخت جمشید به تصویر کشیده شده است.


behnam5555 08-30-2013 05:04 PM


زندگینامه یوتاب خواهر آریو برزن

یوتاب سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن (هخامنشی) سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده‌است.او نیز مانند برادرش آریوبرزن در کوهستان‌های محل نبرد، در دربند پارس، تکاب در حوالی استان کهکیلویه و بویراحمد امروزی یا نواحی بهبهان امروزی در استان خوزستان تا آخرین نفس مبارزه کرد.اما بر اثر کمبود نیرو و خیانت یک ایرانی، به دست سپاهیان اسکندر کشته و در همان محل به خاک سپرده شد.
یوتاب در نبرد با اسکندر مقدونی ۳۳۰ (پیش از میلاد) همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته‌است او در کوه‌های بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد. دشمن سپاهیان آریوبرزن و یوتاب را محاصره می‌کنداما ایرانیان حلقه ی محاصره ی دشمن را می‌شکنند.
یوتاپ (یوتاب) به معنی همیشه تابنده است. آریوبرزن معاصر اسکندر خواهری به نام یوتاپ نداشته است. این از کم معلوماتی و بی حوصله خوانی معاصرین تاریخ دوست؟ حاصل شده است. چه آن صرفاًآریوبرزن دوم پادشاه محلی آذربایجان و ارمنستان در آغاز میلاد بوده است که خواهری به نام یوتاب داشته است که آنتونیوس سردار رومی وی را برای پسرش آلکساندر گرفت، پسری که وی را از کلئوپاتر ملکه مصری داشت. نام این آریوبرزن دوم و آلکساندر را به خطایی فاحش با آریوبرزن سردار داریوش سوم و مخاصمش اسکندر مقدونی یکی گرفته و برای این یکی آریوبرزن هم خواهری به نام یوتاپ که وجود خارجی نداشته است خلق کرده و در موردش افسانه سرایی نموده اند.در تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا فقط اسم یک یوتاپ (یوتاپا) ذکر شده است آن هم همین یوتاپ عهد اشکانی، در آغاز میلاد است.

behnam5555 08-30-2013 05:16 PM

ایران در جنگ جهانی اول
 

ایران در جنگ جهانی اول

هيچ مي دانستيد که در جريان جنگ جهاني اول حدود 40 در صد مردم ايران کشته شده اند ؟ يعني تقريبا نيمي از کل مردم کشور . در رابطه با جنگ جهاني اول مي گويند که بزرگ ترين و ويرانگر ترين جنگ تمام تاريخ بشريت بوده و باعث مرگ بيش از 10 ميليون انسان شده است . ( رقم 10 ميليون را کمي سبک و سنگين کنيد , 10 ميليون مرگ !!! در طي کمتر از 4 سال ) مي دانستيد که اين آمار بدون در نظر گرفتن کشته هاي قحطي حاصل از جنگ در ايران است ؟ چرا که فقط حدود 9.5 ميليون نفر در ايران کشته شدند . از قحطي و بيماري هاي واگيردار که در نتيجه ي سو تغذيه در جامعه همه گير شدند . در فاصله ي سالهاي 1293 تا 1294 خورشيدي ( 1914 تا 1915 ميلادي ) اانگلستان از جنوب , دولت عثماني از غرب و روسيه از شمال ايران را به تصرف در آوردند و حکومت وقت که کمترين تواني براي مقاومت در برابر اين سيل بنيان کن دشمنان را نداشت فقط نظاره گر بود . در سالهاي بعد روسيه ي تزاري که در نوع خود کشور ضعيفي محسوب مي شد در پي توافقي با دولت انگلستان , ايران را واگذار کرد . در همان زمان عثماني ها هم به مرز فروپاشي رسيده بودند ( جنگ جهاني اول که از حيث گستردگي ابعاد شگفت آوري دارد باعث نابودي 4 امپراطوري بزرگ و قدرتمند اروپا يعني : امپراطوري اتريش مجار , روسيه , آلمان و عثماني شد ) بنابراين استعمار پير تنها بازيگردان عرصه ي سياست ايران شد و با خريد گسترده ي غلات و جلوگيري از واردات کالا به ايران و اجازه ندادن براي ورود کمکها دولت آمريکا به ايران باعث ايجاد نايابي مواد غذايي در کشور شد و خشکسالي و بارندگي کم هم قوز بالاي قوز شد و چنان قحطي در کشور بروز کرد که بيش از 40 درصد مردم ايران را به کام مرگ برد ( 1917 تا 1919 ) . نکته ي جالب گزارشهاي دلسوزانه ي سفير وقت دولت آمريکاست که باعث مي شود محموله هاي بزرگ مواد غذايي براي کمک به مردم تيره روز ايران ارسال شود که انگليسيها به هيچ وجه اجازه ي ورود آنها را به کشور نمي دهند . " داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامي انگلستان و نماينده سياسي آن دولت در غرب ايران در سالهاي 1918 و 1919 درباره قحطي درغرب ايران اينگونه مي نويسد:
" اجساد چروكيده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومي افتاده اند. در ميان انگشتان چروكيده آنان همچنان مشتي علف كه از كنار جاده كنده اند و يا ريشه هايي كه از مزارع در آورده اند به چشم مي خورد؛ با اين علفها مي خواستند رنج ناشي از قحطي و مرگ را تاب بياورند. در جايي ديگر، پابرهنه اي با چشمان گود افتاده كه ديگر شباهت چنداني به انسان نداشت،چهار دست و پا روي جاده جلوي خودرويي كه نزديك مي شد مي خزيد و در حالي كه ناي حرف زدن نداشت با اشاراتي براي لقمه ناني التماس مي كرد...".
مرحوم محمد علي جمال زاده تلفات وحشتناك شيراز را اين طور روايت مي كند:
"جنگ اول جهاني در آستانه اتمام بود[ پائيز 1918] كه در دل شبي تاريك و هولناك سه سوار ترسناك كه هر كدام شمشير و شلاقي به بر داشتند به آرامي از ديوارهاي شهر عبور كردند و به آن وارد شدند. يك سوار نامش" قحطي" ديگري" آنفلوانزاي اسپانيايي" و آخري" وبا "بود. طبقات فقير، پير و جوان، همچون برگ پائيزي در برابر حمله اين سواران بي رحم فرو مي ريختند. هيچ غذايي پيدا نمي شد، مردم مجبور بودند هرچه را كه مي توانستند بجوند و بخورند. به زودي گربه و سگ و كلاغ را نمي شد يافت. حتي موش ها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ريشه گياه را مانند نان و گوشت معامله مي كردند. در هر گوشه و كنار، اجساد مردگان بي كس و كار پراكنده بود. بعد از مدتي مردم به خوردن گوشت مردگان روي آوردند...". نکته ي جالب توجه آن است که بعدها به هيچ عنوان از اين نسل کشي و توحش انگليسيها نامي به ميان نيامده و هرگز کسي عنوان نکرد که هيچ کشوري به اندازه ي ايران از جنگ جهاني اول آسيب نديده , جنگي که ايران در آن بي طرف اعلام شده بود . عجيب نيست که اتفاقي که فقط 90 سال قبل در کشورمان روي داده به اين اندازه براي ما ناشناخته و مجهول باقي مانده بوده

behnam5555 08-30-2013 05:20 PM


روزی که رضا شاه گریه کرد:

ایران. سال 1308 خورشیدی:
پسین یکی از روزهای بسیار سرد زمستان، مانند هر روز، در پیشگاه رضاشاه پهلوی داستانهای شاهنامه از سوی «مراد اورنگ» بازگو میشود:
ــ شبی که قرار بود «روشنک» دختر «داریوش سوم» از سپاهان به سرزمین پارس نزد اسکندر برود، اسکندر اصرار داشت که مردم، پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در حالی که مردم اصفهان مانند همه شهرها لباس ماتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند. مردم ایران، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر، این چشم انداز را نمودار کرده...
ــ ــ آن شعر کدامست؟
ــ ببستند آذین به شهر اندرون؛ لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون!
رضاشاه بی اختیار شروع به گریستن کرد و ده دقیقه اشک میریخت. تا آن زمان کسی گریه او را ندیده بود.پس از این اتفاق رضا شاه فورا دستور ساختن آرامگاه فردوسی به شیوه معماری هخامنشی را صادر کرد.

دکتر باستانی پاریزی, کتاب "شاهنامه آخرش خوش است"


behnam5555 08-30-2013 05:20 PM


نادر شاه افشار در یکی از جنگها مردی را دیـد که نهایت شجـاعت و شهــامت را به خرج می دهد و با دو دست شمشیر می زند. به وی نزدیک شد و پرسید:
تو کیستی و پدرت که بود و اهل کجائی؟
او با شجاعت جواب داد شاهنشاها نام من شیر افکن پدرم سهراب اهل اصفهان .
نادر با آن صدای مهیب خود پرسید که در آشوب افغان در اصفهان تو کجا بودی ؟
مرد گفت: من بودم ولی تو نبودی!
نادر از حاضر جوابی او خوشش آمد و گرامیش داشت .

behnam5555 08-30-2013 05:23 PM


« از کجا فهمید؟ »

در آن تاریخ که ابوعلی سینا از علاالدوله دیلمی از همدان بگریخت متوجه بغداد شد چون به بغداد رسید بر کنار شط مردی را دید که هنگامه گرفته و ادویه می فروخت و دعوی طبابت می کرد ابوعلی زمانی آنجا بتفریح ایستاد و در رفتار طبیب دقیق شد زنی فاروره ( به اصطلاح امروزی ادرار) بیماری را نزد او آورنده را نگاه کرد گفت این بیمار جهود است باز نگاه کرد و گفت خانه بیمار در طرف مشرق است زن گفت آری طبیب گفت دیروز ماست خورده است گفت آری مردم از درجه علم او تعجب کردند و ابوعلی را حیرت دست داد.
لذا در آنجا توقف کرد آن مرد ......از کار فارغ شد آنگاه پیش رفت و گفت اینها را از کجا معلوم کردی گفت از آنجا که تو را نیز شناختم که ابوعلی سینا هستی گفت ابوعلی این مشکلتر.
چون ابن سینا اصرار کرد گفت چون آن زن فاروره را بمن سپرد دستش کثیف بود و غبار بر آستینش دیدم دانستم که جهود است و چون جامعه هایش کهنه و ژنده بود دانستم خدمتکار است و نظر باینکه جهود خدمت مسلمان نمی کند دانستم که بیمار جهود باشد و پاره ماست بر جامه چکیده دانستم که در آن خانه ماست خورده اند و قدری هم به بیمار داده اند و چون خانه های جهودان در طرف مشرق است دانستم که خانه او نیز در آن جاست ابوعلی گفت اینها درست مرا از کجا شناختی؟! گفت امروز خبر رسیده که بدینجا آید و اکنون هم دانستم که بجز تو کسی نیست که ذهنش بطبابت و این بازی که من کردم متوجه گردد ابوعلی از فراست آن مرد متعجب شد و وی را آفرین گفت.


behnam5555 08-30-2013 05:24 PM

« خون ها ئیکه روی تاج پادشاه ریخت »
 

« خون ها ئیکه روی تاج پادشاه ریخت »

صبح روز 3 جمادی الثانی سال 1331 قمری موقعیکه تهران جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه را می گرفت شاه برای تیمن و تبرک تصمیم می گیرد که بحضرت عبد العظیم برای زیارت مشرف شود در آن روز جشن مفصلی در کاخ گلستان برپا بود میرزا علی اضغر خان اتابک که در آن موقع صدرالعظم و امین السطان لقب داشت در تهران مشغول ترتیب دادن جشن و اداره امور شهر بود در آن روز از طرف اتابک بشاه پیشکش شود. موقعیکه مشارالیه مشغول تماشای تاج و تعریف و تمجید از طرز و ظرافت و جواهرات گرانبهای آن بود گوشه ای از تاج که خوب صیقلی نشد بود دست وی را می برد و چند قطره خون روی تاج می چکد. رنگ از روی اتابک می پرد فورا" سوار شده بحضرت عبدالعظیم می رود و نزد شاه شرفیاب شده استدعا می کند که اعلیحضرت از زیارت منصرف و بشهر برگردند؛ ناصرالدین شاه که متعجب بود می گوید باید حتما" زیارت کنم اتابک باز اصرار می کند که پس اجازه فرمائید حرم را قرق کنیم اما شاه زیر با نمی رود و در موقع زیارت بطوریکه همه شنیده اید میرزا رضا کرمانی که چادر بسر کرده بود عریضه ای به شاه تقدیم می کند و شاه را می کشد. بالاخره ترس اتابک مورد پیدا کرد و ناصر الدین شاه بعد از 50 سال سلطنت به دست میرزا رضای کرمانی به قتل رسید.


behnam5555 08-30-2013 05:38 PM

استبداد يعني اين
 

استبداد يعني اين

سلطان ابراهيم غزنوي از ميدان غزنين عبور مي‌كرد، كارگري را ديد سنگي گران برسرنهاده براي ساختمان مي‌برد، به كارگر دستور داد كه سنگ را بر زمين بگذارد و كارگر نيزاطاعت كرد سنگ را در ميدان غزنين به زمين گذاشت. سنگ همچنان در وسط ميدان باقي بود تا روزي عده اي از محارم كه كارگزاران نزديك او بودند به وي گفتند كه آن سنگ بزرگ در وسط ميدان مزاحم دولتيان است اسب آنان با ديدن سنگ رم مي‌كند و يا هنگام سواري پاي اسب به سنگ مي‌خورد و سوار سرنگون مي شود، اگر اعليحضرت قدر قدرت قوي شوكت ما اجازه فرمايند آن سنگ گران را از ميدان بردارند.
پادشاه فرمود:
-چون خودم فرمان داده ام آن سنگ در آنجا باشد، اگر بگويم آن را بردارند، مردم آن سخن را بر سستي اراده ما حمل خواهند كرد... براي خدشه‌دار نشدن هيبت!! سلطان آن سنگ همچنان در ميدان غزنين بود و فرزندان وي نيز براي احترام حرف پدر حكم او را رد نكردند.


behnam5555 08-30-2013 05:53 PM


نهايت چاپلوسي در دوران قاجار


در زمان صدارت ميزا آقا خان نوري ، شخصي يک كره جغرافيايي با خودش به ايران مي آورد و به حضور صدراعظم مي برد . ميرزا آقاخان مي پرسد اين چيست ؟

مردك مي گويد : اين كره جغرافيايي است و نقاط مختلف جهان را نشان مي دهد ، ميرزا آقا خان مي گويد : حالا ايران كجاي اين كره است ؟
و مردك چاپلوس هم به عادت ژنتيكي بعضي از هموطنانش كه انجام هر كاري را منوط به خواست و اجازه بزرگترها مي دانند مي گويد :
- هر كجا كه حضر تعالي امر بفرمائيد !


behnam5555 08-30-2013 06:04 PM


بارگاه داد انوشیروان عادل و عاقبت آن

در ميان شهرهايي که تاريخ و سرگذشتي دارند ، « تيسفون » هم سرنوشت خواندني دارد . در زمان اشكانيان ، پايتخت كشور شاهنشاهي ايران شهر تيسفون بود كه بزرگي و عظمت آن در دنياي آن روزگار زبانزد ساير ملل و اقوام جهان بود .
پادشاهان اشكاني كه در قصرهاي باشكوه و مجلل تيسفون حكم مي راندند ، پشت امپراتوري هاي معظم آن روزگار ، نظير امپراتوري روم را به لرزه در مي آوردند .
يك زماني هم در آنجا جشن هاي باشكوه مي گرفتند و پرچم هاي رومي ها را كه «سورنا» سپهسالار بزرگ اشكاني در جنگ با «كراسوس» گرفته بود براي نشان دادن قدرت و عظمت نيروي ايران در خيابان هاي شهر تيسفون مي گردانيدند .
وقتي كه ساسانيان روي كار آمدند ، تيسفون رونق و آباداني بيشتري يافت و انوشيروان دادگر ، طاق بزرگي در آنجا ساخت كه به اسم «طاق خسرو» يا «بارگاه انوشيروان» معروف شد . انوشيروان عادل زنجير بزرگي از قصر خود آويخت كه در يك سر آن زنگ بزرگي بود و هر كس شكايت و درد و مشكلي داشت (كه فرمانداران و مسئولين مملكت به آن رسيدگي نمي كردند ) ، آن را تكان مي داد تا صداي زنگ به گوش شاهنشاه ايران برسد و به شكايت او رسيدگي كند .
بعد از حمله اعراب به ايران ، عرب هاي بدوي ، فرش معروف بهارستان را كه بزرگترين فرش بافته شده در تاريخ است ، تكه تكه كرده و هر تكه آن را يك اعرابي به سرقت برد . ( از اين فرش هم اكنون يك قطعه كوچك در موزه آرميتاژ شهر لنينگراد نگهداري مي شود . )
يكي از هزاران جنايت اعراب پش از حمله به ايران ، تخريب اين بارگاه عدل و داد است . حضرت علي عليه السلام امام اول شيعيان در روز عيد نوروز در طاق كسري نماز گذارد . عقيده آن حضرت اين بود مردماني كه چنين بناهاي باشكوهي ساخته اند ، شايسته تقديس و احترام يم باشند .
داماد پيامبر اسلام (ص) – كه خود سمبل عدل است – مباهات كرده بود در زمان ملك عادلي به دنيا آمده است ، و در طاق كسري ، ساخته همان ملك عادل در روز عيد نوروز نماز خواند و تقديس خداوند را به جاي آورد .
بعد از سلطه اعراب بر ايران اين اقوام بدوي و غير متمدن كه به همه مظاهر تمدن ، بيگانه و بعضا مخالف بودند اقدام به تخريب بناهاي با شكوه در شهرهاي مختلف ايران نمودند و از اين جمله طاق كسري را هم خراب كردند . اما بناي عظمت طاق كسري چون محكم ساخته شده بود به آساني خراب نمي شد . ابوجعفر خليفه عباسي از كساني بود كه به طاق كسري خيلي خسارت وارد آورد .
وقتي كه ابوجعفر مي خواست «هاشميه» پايتخت خود را به محل بهتري انتقال دهد ، محل فعلي شهر بغداد را كه در آن وقت موسوم به «باغ داد» بدو انتخاب كرد . «باغ داد » نام باغي بود كه انوشيروان عادل مبان «نهروان» و دهكده «كرخ»ساخته بود . ابوجعفر يكشب در انجا اقامت كرد . آنجا را پسنديد و دستور داد كه از شام و موصل و جبل و كوفه ،‌مهندسين و استاداني براي طرح ريزي و ساختن شهر احضار و استخدام شوند . بزودي خط دور شهر را كشيده و خود منصور نخستين خشت بناي شهر را با دسن خود كار گذاشت .
براي احداث شهر جديد «بغداد»مصالح لازم بود و منصور دستور داد تا ايوان سر به فلك كشيده كسري (طاق كسري) را خراب كرده و مصالح آن را براي احداث بناي شهر بغداد بياورند و براي انجام ان كار با «خالد برمكي» صحبت كرد .
خالد برمكي او را از انجام اين عمل زشت منع كرد و به منصور گوشزد كرد چون حضرت محمد (ص) افتخار نموده است در زمان ملك عادلي به دنيا امده و مولي علي (ع) نيز در عيد نوروز در آنجا نمازگذارده، خراب كردن بارگاه انوشيروان عادل ، كار زشتي است كه در تاريخ باعث لعن و نفرين عراب خواهد شد .
منصور خليفه عباسي نصيحت واندرز خالد برمكي را به گوش نگرفت و دستور داد ديوان مدائن را خراب كرده و مصالح آن را به بغداد حمل نمايند .
از اين بناي عظيم كه روزگاري جايگاه دادخواهي مظلومان و ستمديدگان بوده است امروز فقط چند ديواره خشت و گلي و قسمتي از طاق كسري باقي مانده است .
قرن ها مي گذرد اما ياد انوشروان دادگر و ايوان مدائن در دل عدالت جويان جهان ، زنده است و لعن و نفرين بر مهاجمان به ايران ابدي........
ايرانياني كه براي زيارت بقاع متبركه به عراق مي روند ، هنگامي كه مقبره «سلمان فارسي» را د تيسفون بازديد مي كنند ، مسافت ديگري هم قدم رنجه كرده و براي ديدار و تماشاي بارگاه خسرو انوشيروان مي روند و ايوان مدائن را آئينه عبرت خويش مي سازند .
هان اي دل عبرت بين ، از ديده نظر كن هان*
ايـــوان مــدائـــن را ، آئــينه عبـــرت دان*
بسياري از شيعيان نيز به ياد پيشواي خود ، در مكتني كه يك روز آن بزرگوار در روز عيد نوروز نماز گذاشته است ،‌نماز مي خوانند . اين نماز نه فقط به ياد آنها مي آورد كه اين خرابه ها نمونه تمدن وسيع و كهنسال كشوري است كه يك روز بر قسمت بزرگي از جهان فرمانروايي داشته و برخلاف اعراب كه بت پرست بوده اند ، يكتا پرست بوده است .

برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم



behnam5555 08-30-2013 06:06 PM


تیمور لنگ و جنایتهایش

امير تيمور گورکاني معروف به تيمور لنگ كه شيعيان را مرتد مي دانست در كتاب خاطرات خود : «منم تيمور جهانگشا » شرح مي دهد كه چه بلايي بر سر شيعيان در سبزوار آورده است :
« سكنه سبزوار همهمرتد بودند و بعد از اينكه شهر را گشودم به سربازان خود بشارت دادم كه ده سر بريده را به مبلغ يك دينار خريدار خواهم كرد . زيرا من مسلمان هستم و مجاهد في سبيل الله مي باشم و ايمان دارم كه طبق قانون شروع مطهر اسلام ، هر كسي كه مرتد است بايد به قتل برسد . سربازان من به حسابدارانم ، پنجاه هزار سر بريده تحويل دادند و پانزده هزار دينار دريافت كردند . من دستور دادم كه از آن سرهاي بريده يك هرم رو به قبله بسازند تا خداي كعبه بداند براي رضاي او ، همه مرتدها را نابود كردم . پس از ايم كه هرم به ارتفاع سي زرع ( هر زرع معادل 104 سانتي متر ) رسيد ، گفتم تا حصار شهر را ويران كنند ، آنگاه قشون را به حركت در آوردم ....شب ها بتلاي آن هرم چراغ روشنمي كردند و آن چراغ ها از فاصله دور ديده مي شد . در سفرهاي بعد وقتي از سبزوار كه ويران اي بيش نبود عبور مي كردم مشاهده كردم كه اطراف هرم سفيد شده و مثل اين بوده كه آن را با سرهاي بريده سفيد كرده اند ! من مي خواستم كه غلبه من بر سبزوار ، براي همه درس عبرت شود و بدانند كه هر كسي مقابل من پايداري كند ، گرفتار سرنوشت امير سبزوار و ساكنان آن شهر خواهد شد ...... »


behnam5555 08-30-2013 06:07 PM



سلطان سنجر در قفس آهنین
صحبت از قفس آهنين شد ، بدنيست بدانيد در تاريخ ، يک سلطان ديگر هم كارش به حبس در قفس آهنين كشيده شده است و آن سلطان سنجر مي باشد .
اقوام غز ،چادر نشينان بيابان گردي بودند كه در نيمه اول قرن ششم هجري براي چراگاههاي وسيع ، از رود سيحون گذشتند و وارد سرزمين بلخ شدند .
به دستور سلطان سنجر ، غزها در حوالي بلخ اقامات كردند و قرار شد تمام طايفه غز كه چهل هزار خانوار بودند ، سالي بيست و چهار هزار راس گوسفند به رسم خراج بدهند . اما مامور تحويل خراج ، بر سر تعيين جنس گوسفند بين حاكم بلخ ( نماينده سلطان ) و غزها اختلاف افتاد كه در جريان اين غائله ؛ غزها ، امير قماج حاكم برگزيده سلطان راكشتند و شروع به قتل و غارت زنان و كودكان كردند . در پي اين حادثهدلخراش ، سلطان سنجر با لشكريان فراوان بهجنگ با چادر نشينان مهاجم رفت ، غزها كه جان خود را درخطر ديدند ، هجوم آوردندو شكست سختي به لشكريان سلطان سنجر وارد كردند ، آنگاه سلطان سنجر را در حال فرار دستگير كردند و او را در قفس آهنين انداختند .
غزها در پي اين پيروزي ، «مرو» را سه شبانه روز غارت كردند و سپس به نيشابور و ديگر بلاد خراسان تاختند و هر جا رسيدند ، كشتند ،‌سوزاندند و ويران كردن . سطان سنجر مدت چهار سال در قفس آهنين غزها بود تا اينكه پس از فرار جان سپرد .


اکنون ساعت 04:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)