![]() |
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور |
راه دل عشاق زد آن چشم خماري
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت |
تو آفتاب ملکی و هر جا که می روی چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند |
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور |
روزگاریست که ما را نگران میداری مخلصان را نه به وضع دگران میداری |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
داده فلک عنان ارادت به دست تو یعنی که مرکبم به مراد خودم بران |
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند |
دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل لایق بندگی خواجه جلال الدینی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تنت را ديد گل گويي که در باغ
چو مستان جامه را بدريد بر تن |
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
ترک افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آنجا ﭽﻪ حاجت است |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی ... |
ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست
با اشعار حافظ مشاعره کن لطفا... |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ... |
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند |
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شدهام بي سر و سامان كه مپرس |
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند |
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده .. |
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد |
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ... |
| اکنون ساعت 01:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)