![]() |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت *** تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد *** در گردن او بماند و بر ما بگذشت |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار |
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود |
دوست نزدیکتر از من به من است *** وین عجبتر که من از وی دورم
چکنم ؟ با که توان گفت، که او *** در کنار من و من مهجورم |
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب وروز بجز فکر توام کاری هست |
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهند آدمی |
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود |
یارب کجاست محرو رازی که یک زمان
دل شرح دهد که چه گفت وچها شنید |
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد |
در بسته بروی خود ز مردم
تا عیب نگسترند ما را در بسته چه سود و عالم الغیب دانای نهان و آشکارا ؟ |
از بهر خدا زلف پیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست |
تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمی باشد |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست |
تا چندد چو یخ فسرده بودن
در آب چو موش مرده بودن نظامی |
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی *** مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی *** بادیم همه باده بیار ای ساقی |
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست |
تازه بهارا ! ورقت زرد شد دیگ منه، کاتش ما سرد شد چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت |
تازه بهارا ! ورقت زرد شد دیگ منه، کاتش ما سرد شد چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی |
یک همدم باوفا ندارم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
ملامت کن مرا چندان که خواهی *** که نتوان شستن از زنگی سیاهی
از یاد تو غافل نتوان کرد بهیچم *** سر کوفته مارم ، نتوانم که نپیچم |
من دوستدار روی خوش وموی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم |
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی |
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رقم بر خود به نادانی کشیدی *** که نادانرا بصحبت بر گزیدی
طلب کردم به دانایی یکی پند *** مرا فرمود با نادان مپیوند که گر دانای دهری، خر بباشی *** و گر نادانی ، ابله تر بباشی |
یارب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند |
دل ازرده مارا به نسیمی بنواز
یعنی ان جان زتن رفته به تن بازرسان |
ندهد مرد هوشمند جواب
مگر آنکه کز او سوال کنند گر چه بر حق بود مزاج سخن حمل دعویش بر محال کنند |
در ان نفس که بمیرم در ارزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم |
مکن رحم بر گاو بسیار بار
که بسیار خسبست و بسیار خوار چو گاو ارهمی بایدت فربهی چو خر تن بجور کسان در دهی |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند |
دوش مرغی بصبح مینالید *** عقل و صبرم ببرد وطاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را *** مگر آواز من رسید به گوش گفت باور نداشتم که ترا *** بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم این شرط آدمیت نیست *** مرغ تسبیح گوی و من خاموش |
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد
قدر یکساعته عمری که در او داد کند |
دگر باره سر مستان ز مستی در سجود آمد
مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود امد |
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
واندر آن دایره سرگشته پا برجا بود |
اکنون ساعت 02:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)