![]() |
دیده اهل طمع به نعمت دنیا
پر نشود، همچنانکه چاه به شبنم |
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود |
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست
از سرخی خون شهریاری بوده ست هر شاخ بنفشه کز زمین میروید خالی است که بر رخ نگاری بوده ست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران |
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود |
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد |
دل که از ناوک مژگان تن در خون می کشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
دی بی من و امروز چو دی بی من وتو
فردا به چه حجتم به داور خوانند |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسه موی تو بود |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود |
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو |
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود |
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا *** زلف سنبل ز نسیم سحری می آشفت
گفتم ای مسند جم ، جام جهان بینت کو *** گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت |
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما ------------------------------------------------------- دلم زنازكي خود شكست در غم عشق وگرنه از تو نيايد كه دلشكن باشي (سايه) |
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید |
درآن نفس که بمیرم درآرزوی توباشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی توباشم |
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد |
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب |
بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم.
دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم. |
مشو از این دل خونین جگر ای رهگذر غافل
که ما هم در بساط خود دلی داریم ای بی دل |
لشکر دشمن او مويه گر و لشکر او
لب پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر. |
روزگارم بشد به نادانی
من نکردم، شما حذر بکنید |
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر |
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشگر گیر |
روی بر خاک عجز میگویم
هرسحر گه که باد می آید ای که هرگز فرامشت نکنم هیچت از بنده یاد می آید؟ |
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر |
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکل است
هر که ما را این نصیحت میکند بی حاصل است |
روزی گفتی شبی کنم دلشادت *** وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که ازآن روزچه شبها بگذشت *** وز گفته خود هیچ نیامد یادت؟ |
می بایست با د شروع میشد :)
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است |
تو عهد کرده ای که به خون نشانی مرا
من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی |
یاد بان آن کاو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیزهم |
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم ------------------------------------------------------- حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي من از روز كه در بند توام، آزادم |
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزيم
با ما منشين و گرنه بدنام شوي! |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی |
سلام/یک گهر بودیم همچون افتاب/بی گره بودیم وصافی همچو اب
|
بوی یکرنگی از این نقش نمی آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی |
یوم دین که زلزلت زلزالها/این زمین باشد گواه حالها
|
اکنون ساعت 08:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)