![]() |
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم |
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم |
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آنچه توانی که جای آن داری |
یک جام شراب صد دل ارزد *** یک جرعه می مملکت چین ارزد
جز باده لعل نیست در روی زمین *** تلخی که هزار جان شیرین ارزد |
در طریق عشق بازی امن واسایش بلاست
ریش باد ان دل که با درد تو خواهد مرهمی |
یک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم |
مردی ز کننده ی در خیبر بپرس
اسرار کرم ز خواجه ی قنبر پرس |
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه ................................. ................................... |
هر صبحدم نسیم گل از بوستان تست
الحان بلبل از نفس دوستان تست |
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد |
دیدی دلا که اخر پیری وزهد وعلم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من |
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت *** نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم دردل تنگ من از آن است که نیست *** یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد |
دگر باره سر مستان ز مستی در سجود آمد
مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد |
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای گر بنمایم چنانکه هستم نشود |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
ماننده سنگ خاره در آب زلال |
دلا اشک مرا بین ریزان
دلا درد مرا بین گریزان |
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی ماهی از آن آب روان سیر شود نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید نی عاشق از آن جان جهان سیر شود |
دگر شب شد که تا جونم بسوزه
گریبون تا به دامونم بسوزه برای خاطر دلدار فائز همی ترسم که ایمونم بسوزه |
هر چند دلم رضای او میجوید
او از سر شمشیر سخن میگوید خون از سر انگشت فرو میچکدش او دست به خون من چرا میشوید |
دلم بی وصل تو شادی نبینه
به غیر از محنت آزادی نبینه خراب آباد دل بی مقدم تو الهی هرگز آبادی نبینه |
dl:
نقل قول:
|
تونیکی کن ودردجله انداز
که ایزددربیابانت دهدباز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد *** که هر چه دیده بینه دل کنه یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد |
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس |
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند |
در آ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته سنج عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت ، هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گر دهان که گذشت اختیار عمر |
روزی نظرش بر من درویش آمد
دیدم که معلم بداندیش آمد نگذاشت که آفتاب بر من تابد آن سایه گران چو ابر در پیش آمد |
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود |
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟ از من نه عجب که هاون رویین تن از یار جفا دید و به اواز آمد |
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست |
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را |
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد |
دیشب هوسی دل غمینم بگرفت
اندیشه یار نازنینم بگرفت گفتم بروم از پی دل تا آنجا اشکم بدمید و آستینم بگرفت |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت وگل به جوش آمد |
در خرقه توبه آمدم روزی چند
چشمم به دهان واعظ و گوش به پند ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند وز یاد برفتم سخن دانشمند |
دل ما را که زمار سر زلف تو نجست
از لب خود به شفا خانه تریاک انداز |
زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری |
اکنون ساعت 11:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)