![]() |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند |
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بد پسند مباد |
دلم از ظلمت زندان سکندر بگرفت
رخت بردارم و تا ملک سلیمان بروم |
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم جانیکه بر آن زندهام و خندانم دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم |
من همانروز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد |
در این غوغا که کس کس را نپرسد/من از پیر مغان منت پذیرم/م
|
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی درمان دل خراب و ریشم کردی سرمستک و دستک زن خویشم کردی |
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی/پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
|
میگوید عشق هرکه جان پیش کشد
صد جان و هزار جان عوض بیش کشد در گوش تو بین عشق چها میگوید تا گوش کشانت بسوی خویش کشد |
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد انکه گدا معتبر شود |
در خدمتت ای جان چو بدن میافتد
زان سجده به بخت خویشتن میافتد هر بار که اندر قدمت میافتم جان در باطن به پای من میافتد |
دوست ان است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد |
دلم زصومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا (قسمتي از غزل زيباي: صلاح كار كجا و من خراب كجا) |
اندر سر ما خیال عشقت/هر روز که باد در فزون باد
|
در این اتاق بعد تو تکرار می شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز |
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار/که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
|
دی شیخ همی گشت گرد شهر باچراغ/کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
|
دست ما چون پای ما را می خورد/بی امان تو کسی جان چون پرد
|
در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد |
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه راه رفتن آموخت |
تو که نابرده ای علم سماوات تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات |
ترسم این قوم که بر درد کشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای خوش آن شب ها که با افسانه میلی داشتی
دردل می گفتم و افسانه می پنداشتی |
یارب این اتش که در جان منست
سرد کن ز انسان که کردی بر خلیل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
مرو راهی که بر پا سنگت ایو
جهان با این فراخی تنگت ایو |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
همیشه پیشه من عاشقی ورندی بود
دگر بکوشم ومشغول کار خود باشم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست |
تیر وتبر ببر بهر پیر تیز گر
گو تیر تیز کن تبر از تیر تیز تر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد,
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
در خرمن صد زاهد عاقل زند اتش/این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
|
مردان رهت که سر معنی دانند
از دیدهی کوته نظران پنهانند این طرفهتر آنکه هرکه حق را بشناخت ممن شد و خلق کافرش میخوانند |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار /ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
|
راز درون پرده ز زندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
اینش سزا نبود دل حق گزار من/کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
|
در میخانه بسته اند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
اکنون ساعت 11:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)