پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   غزل های هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) (http://p30city.net/showthread.php?t=16487)

افسون 13 06-28-2012 10:09 AM

سرگذشت

بازباران است و شب چون جنگلی انبوه
از زمین آهسته می روید
با نواهایی به هم پیچیده زیر ریزش باران
با خود او را زیر لب نجواست
سرگذشتی تلخ می گوید
کوچه تاریک است
بانگ پایی می شود نزدیک
شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
اشک باران می چکد بر شیشه تاریک
من نشسته پیش آتش در اجاقم هیمه می سوزد
دخترم یلدا
خفته در گهواره می جنباندش مادر
شب گران بار است و باران همچنان یکریز می بارد
سایه باریک اندام زنی افتاده بر دیوار
بچه اش را می فشارد در بغل نومید
در دلش انگار چیزی را
می کنند از ریشه خون آلود
لحظه ای می ایستد خم می شود آهسته با تردید
رعد می غرد
سیل می بارد
آخرین اندیشه مادر
چه خواهی شد؟
آسمان گویی ز چشم او فرو می بارد این باران
باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر لب نجوا
من نشسته تنگ دل پیش اجاق سرد
دخترم یلدا
خفته در گهواره اش آرام

ساقي 10-20-2012 10:31 PM

هوشنگ ابتهاج
 

من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی

با لب دمساز خود جفت آمدم
گفتنی، بشنو که در گفت آمدم

من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین لب خندان بیار


من خمش کردم خروش چنگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را

من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی‌دانست و خود را می‌ستود

من همی کندم نه تیشه، کوه را
عشق شیرین می‌کند اندوه را

در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را

می‌گریست او در دلش با درد دوست
او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است


ناز اینجا می‌نهد روی نیاز
گر دلی داری بیا اینجا بباز



هوشنگ ابتهاج

ماهین 10-20-2012 11:52 PM

فریاد ...........هوشنگ ابتهاج
 
فریاد

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زآن گونه بسی رفت

از پیش و پس قافله ی عمر میاندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت

رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که زیاد قفسی رفت

رفت و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیداد گری آمد و فریاد رسی رفت

این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

هوشنگ ابتهاج

مستور 11-15-2012 06:57 PM

مصرع 9 رفتی


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق میان من و توست


افسون 13 11-23-2012 04:03 PM

زندگی نامه

یادها انبوه شد
در سر پر سرگذشت
جز طنین خسته افسوس
رفته ها را بازگشت ...

مستور 12-11-2012 05:14 PM

احساس

بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز
کسان دگری


ساقي 03-17-2013 05:13 PM

هوشنگ ابتهاج
 
من به باغ گل سرخ . . .
=================


در گشودند به باغ گل سرخ
و من ِ دلشده را
به سراپرده ی رنگین تماشا بردند
من به باغ گل سرخ
با زبان بلبل خواندم
در سماع شبِ سروستان دست افشاندم
در پریخانه ی پر نقش ِ هزار آینه اش
خویشتن را به هزاران سیما دیدم
با لبِ آینه خندیدم
من به باغ گل سرخ ،همره قافله ی رنگ و نگار
به سفر رفتم از خاک به گُل
رقص رنگین شکفتن را در چشمه ی نور
مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ،زیر آن ساقه ی تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ،در تمام شب ِسرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم..






...:53:{پپوله}:53:...


اکنون ساعت 07:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)