![]() |
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی خیال سبزخطی نقش بستهام جایی امید هست که منشور عشقبازی من از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد بیا ببین که که را میکند تماشایی به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که میرویم به داغ بلندبالایی زمام دل به کسی دادهام من درویش که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند عجب مدار سری اوفتاده در پایی مرا که از رخ او ماه در شبستان است کجا بود به فروغ ستاره پروایی فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار اگر سفینه حافظ رسد به دریایی |
پیری و طفلمزاجی به هم آمیختهایم تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما |
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم |
ای آفتاب عالمیان هادیا (ع) سلام ای نور چشم هاشمیان هادیا (ع) سلام ای چارمین علی (ع) خدا یا علی (ع) مدد ای مقتدای فاطمیان هادیا (ع) سلام از بس که دُر به وقت سخن ریزد از لبت هستی خدای نطق و بیان هادیا (ع) سلام هر سائلی ز کوی خشنود می شود ای سفره داری تو عیان هادیا (ع) سلام رخساری از خداست جمال خدایی ات سلطانی است ای گل زهرا (س) گدایی ات *** وقتی که دل به فیض حضور تو بار یافت خود را میان صحن ۲ چشم تو یار یافت این بنده ای که قابل ذکر و دعا نبود لایق شد و به بارگهت افتخار یافت موسای (س) دل به سینه ی سینای معرفت قدوس را ز برق نگاه نگار یافت غرق نیاز غوطه ور ناز و نعمتم این کمترین هم از کرمت اعتبار یافت ۱ قطره از ثنای تو در کام خامه ریخت بیخود ز خویش وصف تو را بی شمار یافت وقتی قلم ثنای تو ای یار می کند این دل به شان و قدر خود اقرار می کند *** بی مدح یار هیچ خوشی زندگی نداشت بی وصف دوست هیچکسی بندگی نداشت دستی به روی دست کریمت نیامده حاتم بدون جود تو بخشندگی نداشت مه ره به روی مهر تو تصویر کرده اند خورشید بی رخ تو فروزندگی نداشت ای محضر همیشه بهارت حیاتبخش قرآن به جز بیان تو پویندگی نداشت ای عالمی مطیع تولای حضرتت اسلام بی ولای تو بالندگی نداشت ای از خدا به خلق خدا آفتاب و پیک جانا ز من سلام و ز تو نغمه ی علیک |
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ... |
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب میثم عارف هم شد نوبره!!! |
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم |
با دل گفتم: به عالم کــون و فساد تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد دل گفت: تو نزدیک به مرگی ، چه غم است بیچاره کسی که این دم از مادر زاد ... |
دلم رمیده شد و غافلم من درویش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش خیال حوصله بحر میپزد هیهات چههاست در سر این قطره محال اندیش بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را که موج میزندش آب نوش بر سر نیش ز آستین طبیبان هزار خون بچکد گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش به کوی میکده گریان و سرفکنده روم چرا که شرم همیآیدم ز حاصل خویش نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ خزانهای به کف آور ز گنج قارون بیش |
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است همه چیز رو به راه است و خوب تنها ... دل ما ، دل نیست !!! ... |
اکنون ساعت 07:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)