![]() |
من آخرین درختم از سلالهء جنگل آنان که بر بهار تبر انداختند تند پنداشتند خام که با هر شکستنی قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند خون از شقیقه های کوچه روان است در پنجه های باز خیابان گل گل شکوفه شکوفه قلب است انفجار آتشی قلب بر گور ناشناخته اما کس گل نمی نهد لیکن هر روزه دختران با جامهء ساده به بازار می روند و شهر هر غروب در دکه های همهمه گر مست میکند و مست ها به کوچهء مبهوت می زنند و شعرهای مبتذل آواز می دهند در زیر سقف ننگ در پشت میز نو سرخوردگی سلاحش را تسلیم می کند ... بر سرزمین سوختگی سياووش کسرايی |
در اين جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره چندين مرد در زنجير ... از اين زنجيريان، يك تن، زنش را در تب تاريك بهتاني به ضرب دشنه ئي كشته است . از اين مردان، يكي، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است . از اينان، چند كس، در خلوت يك روز باران ريز، بر راه ربا خواري نشسته اند كساني، در سكوت كوچه، از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند كساني، نيم شب، در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را شكسته اند. من اما هيچ كس را در شبي تاريك و توفاني نكشته ام من اما راه بر مردي ربا خواري نبسته ام من اما نيمه هاي شب ز بامي بر سر بامي نجسته ام ... احمد شاملو |
من ندارم سر يأس با اميدی كه مرا حوصله داد باد بگذار بپيچد با شب بيد بگذار برقصد با باد گل كو می آيد گل كو می آيد خنده به لب گل كو می آيد ، می دانم با همه خيرگی باد كه می اندازد پنجه در دامانش روی باريكهء راه ويران گل كو می آيد با همه دشمنی اين شب سرد كه خط بيخود اين جاده را می كند زير عبايش پنهان ... گل كو احمد شاملو |
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولي بسيار مشتاقم که از خاک گلو يم سوتکي سازد گلو يم سوتکي باشد بدست کودکي گستاخ وباز يگوش و او يکريز و پي در پي دم خو يش را بر گلو يم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدين سان بشکند در من سکوت مرگبارم را... "دکتر علي شر يعتي" |
اگر سنگ ، سنگ ... اگر آدمی ، آدمی است اگر هر کسی جز خودش نيست اگر اين همه آشکارا بديهی است چرا هر شب و روز ، هر بار به ناچار هزاران دليل و سند لازم است که ثابت کند: تو توئی؟ هزاران دليل و سند که ثابت کند ... قیصر امین پور |
... در آن پر شور لحظه دل من با چه اصراري ترا خواست، و من ميدانم چرا خواست، و مي دانم كه پوچ هستي و اين لحظه هاي پژمرنده كه نامش عمر و دنياست ، اگر باشي تو با من، خوب و جاويدان و زيباست. مهدي اخوان ثالث |
تا اناری تركی برميداشت دست فوارهء خواهش می شد تا چلویی می خواند سينه از ذوق شنيدن می سوخت گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانيد شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت فكر ، بازی می كرد زندگی چيزی بود ، مثل يك بارش عيد ، يك چنار پر سار زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود يك بغل آزادی بود زندگی در آن وقت ، حوض موسيقی بود ... صدای پای آب سهراب سپهری |
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی دمادم تق و تق منقار می زد باز و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است و تنها می خورد هر کس که دارد در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیریرن است غم شیرین تر از شهد و شکر می کرد نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است شلوغ است دروغ است و غریب است و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز و بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم و نرم و بسیاری که بی شرم در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست دد است درنده است بد است زننده ست ... مهدي اخوان ثالث |
تنش از خستگی افتاده ز کار بر سر و رویش بنشسته غبار شده از تشنگی اش خشک گلو پای عریانش مجروح ز خار هر قدم پیش رود پای افق چشم او بیند دریایی آب اندکـی راه چو می پیماید می کند فکر که می بیند خواب ... سراب سهراب سپهری |
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند من نمی گویم که باران طلا آمد لیک ای عطر سبز سایه پرورده ای پری که باد می بردت از چمنزار حریر پر گل پرده تا حریم سایه های سبز تا بهار سبزه های عطر تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم پا به پای تو که می بردی مرا با خویش همچنان کز خویش و بی خویشی در رکاب تو که می رفتی هم عنان با نور در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی سوی اقصامرزهای دور تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من پا به پای تو تا تجرد تا رها رفتم ... مهدي اخوان ثالث |
اکنون ساعت 07:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)